کد خبر: 135676 ، سرويس: گزارش و گفتگو
تاريخ انتشار: 06 مهر 1399 - 11:00
گفتگوی اتحاد خبر با غلامرضا دانشگر رزمنده سفید پوش دفاع مقدس؛
جنگ خانمان سوز است و مخالف آن هستم/ اکثر جراحت رزمندگان برخورد ترکش بود/ خاطره ای جالب ولی نادر

اتحادخبر: در هفته دفاع مقدس این بار  با غلامرضا دانشگر رزمنده سفید پوش زمان جنگ به گفتگو نشسته ایم که به جای جنگیدن با اسلحه برای یاری رساندن و نجات جان رزمندگان مجروح راهی جبهه شده است. او برایمان از شرایط تخصصی بهداری(اورژانس) جبهه، سختی ها، کمبودها، زخمی ها، بهداشت و نجات جان رزمنده ها ... می گوید. شما را به ماحصل این گفتگو دعوت می کنیم...

اتحادخبر- ساناز دانشگر: در هفته دفاع مقدس این بار با رزمنده سفید پوش زمان جنگ به گفتگو نشسته ایم که به جای جنگیدن با اسلحه برای یاری رساندن و نجات جان رزمندگان مجروح راهی جبهه شده است. او برایمان از شرایط تخصصی بهداری(اورژانس) جبهه، سختی ها، کمبودها، زخمی ها، بهداشت و نجات جان رزمنده ها ... می گوید. شما را به ماحصل این گفتگو دعوت می کنم:


غلامرضا دانشگر متولد برازجان است. او بهیار بازنشسته بیمارستان 17 شهریور برازجان است که سی سال در بخش های مختلف بیمارستان خدمت کرده است. این بازنشسته در زمان جنگ تحمیلی ایران و عراق چند ماه بعنوان بهیار در اورژانس جبهه حضور داشته است.




داوطلبانه به جبهه رفتم
غلامرضا دانشگر به سال های  هشت سال دفاع مقدس اشاره دارد و می گوید: سال 1359 که جنگ بین ایران و عراق شروع شد؛ در بیمارستان 17 شهریور برازجان بعنوان بهیار مشغول به کار بودم. آن زمان چون سپاه کادر درمانی نداشت، دولت اعلام کرده بود هر ماه باید عده ای به جبهه برای کمک رسانی به رزمندگان می رفتند. من سال 66 به دلخواه خودم و داوطلبانه تصمیم گرفتم برای کمک رسانی به مجروحین به جبهه بروم.



احساس کردم در جبهه به من نیاز دارند
رزمنده سفیدپوش زمان جنگ از نحوه اعزام خود در گذشته یاد می کند و می گوید: چون احساس کردم در جبهه به امثال ما نیاز دارند. همانطور که در جنگ به رزمندگان نیاز بود؛ به دکتر، پرستار و بهیار نیاز مبرم بود. بیاد دارم در سال 65 عملیات کربلای 4 لو رفته بود که بعد از آن کربلای 5 را شروع کرده بودند. تاریخ 17/12/66 به دلخواه خودم بدون هیچ اجباری به جبهه رفتم. آن زمان همسر و خانواده از رفتن من ناراحت بودند. اما من تصمیم به رفتنم را گرفته بودم و به هیچ چیز دیگری فکر نمی کردم. روز اعزام من به جبهه فرزند دومم که بچه بود از پنجره افتاد و پیشانی اش شکست که از این اتفاق موقع خداحافظی با خانواده خیلی ناراحت بودم. در برازجان به جایگاه نماز جمعه رفتم و از آنجا با اتوبوس به جبهه اعزام شدیم. به بندر امام رفتیم و از آنجا به منطقه جراحی رفتیم و در آنجا مستقر شدیم.




رفتن به جبهه برای کمک به رزمندگان
او در ادامه می گوید: دوست داشتم به اندازه توانم به رزمندگان کمک کنم. کشور ایران سالیان زیادی درگیر جنگ بوده و دوست داشتم به عنوان بهیار به همیاری رزمندگان بشتابم. باید می رفتم و دینم را به مردم و کشورم ادا می کردم. باید می رفتم و خودم را به آنجا می رساندم.

در جبهه مسئولیت بهداری(اورژانس) را برعهده گرفتم
این بهیار بازنشسته سال های طولانی  بعنوان بهیار به مردم دیارش خدمت بی منت کرده است. او ما را با خود به  زمان جنگ می برد و از مسئولیتی که عهده دار می شود اشاره ای می کند و می گوید: آن زمان من به عنوان بهیار حضور پیدا کرده بودم اما به دلیل اینکه قبلا سربازی رفته بودم، اگر برایمان مشکلی پیش بیامد می توانستیم از خودمان دفاع کنیم. زمانی که به منطقه جراحی رسیدیم؛ به هر شخصی وظیفه ای می دادند. در آنجا سرهنگ حاج حمید قاسمی از دشتستان بود که من را شناخت. نسبت به شناختی که از من داشت مسئولیت بهیاری(اورژانس) منطقه جراحی را به من داد. چند روز بعد ما را به شلمچه اعزام کرد که پشت دژ در موقعیت کربلای 5 مستقر شدیم. خط دوم جبهه بودیم. خدا رحمت کند شهید غلامرضا تنگستانی که اهل روستای زیارت بود در کنارمان بود. در بهداری بود. مسئولیت اورژانس را برعهده گرفتم و شروع به کار کردم که تعدادی امدادگر داشتیم که به  خط مقدم می بردیم.




بهداری اصلی در خط دوم جبهه بود/ بیش از شش آمبولانس ما در خط مقدم با مجروح از بین رفت
غلامرضا دانشگر به تشریح وظایف خود و امدادگران در جبهه می پردازد و می گوید: در بهداری که مسئولیت آن را بر عهده گرفته بودم، کار درمانی را انجام می دادیم. تعدادی از امدادگران که جایی برای آن ها در نظر گرفته بودیم به خط مقدم می رفتند. خط اول پشت شط العرب و خط دوم پشت دژ بود. بهداری اصلی ما پشت دژ بود. امدادگران با آمبولانس ها به خط مقدم جبهه می رفتند و مجروحان جنگی را با خود می آوردند. بیش از شش آمبولانس ما با مجروح در خط مقدم از بین رفت. به این دلیل که پناهگاه نداشتند، مستقم می خواستند مجروح ها را جمع آوری کنند که خمپاره و آتش از آسمان می بارید و از بین می رفتند. آمبولانس های ما تویوتا بوکس بودند. آخرکار که ما آمبولانس نداشتیم. یک تویوتا رو باز به ما داده بودند. که راننده آن مهندس سهرابی بچه برازجان بود.

کارهای اولیه درمان برای نجات مجروحان از مرگ
ناجی جان  آن روزهای رزمندگان در جنگ از سعی و تلاش برای نجات از مرگ مجروحین و وظایف خود  را یادآوری می کند و می گوید: وقتی مجروحین را به بهداری که در آن مستقر بودیم می آوردند. ما سریعا کارهای اولیه درمانی را انجام می دادیم که از مرگ نجاتشان دهیم. عمده کار ما جلوگیری از خونریزی یا تزریق سروم یا اینکه اینتوبه (لوله گزاری در تنفس) بود.  پس از کارهای اولیه برای نجات آن ها از مرگ و جلوگیری از خون ریزی، مجروحین را با یک امدادگر به بیمارستان علی بن ابیطالب در خرمشهر اعزام می کردیم.



با دستان خالی برای نجات رزمنده ها از دل و جان مایه می گذاشتیم
پیشکسوت حوزه درمان از دستان خالی، دل بزرگ و کمبودها اینگونه یاد می کند و می گوید: در زمان جنگ هیچ چیزی نداشتیم. امکانات بسیار محدود بود.  با دستان خالی هر چه از دستمان بر می آمد برای رزمندگان انجام می دادیم که عمده آن جلوگیری از خونریزی بود. امکانات بیشتر در بیمارستان ها بود ما کارهای اولیه و نجات مجروحین را انجام می دادیم. تمام تلاشمان را برای نجات افراد می کردیم. همه با دل و جان کار می کردیم.



غواص هایی که با دست های بسته زنده به گور شده بودند/ سنگر سازان بی سنگر
بهیار برازجانی از خاطره تلخ پیدا شدن غواصانی که با بی رحمی تمام عراقی ها زنده به گور شده بوند یاد می کند و می گوید: ما که در خرمشهر مستقر بودیم. لودر در خط مقدم در خاکریز کار می کرد. لودر ها سنگر سازی می کردند. در واقع رانندگان لودرها سنگر سازان بی سنگر بودند.  حدود 80 غواص ایرانی زیر زمین در آوردند که دستانشان را با سیم تلفن بسته بودند. دستانشان را از پشت بسته و آن ها را زنده به گور کرده بودند. چون پشت شط العرب خاک شده بودند و جای نمناک بود اجساد خراب نشده بودند. غواص ها  مربوط به تیپ مشهد بود. این کار مربوط به عملیات کربلای چهار بود که عراقی ها این کار را کرده بودند که در کربلای پنج پیدایشان کردند. تویوتا بهداری به آنجا رفتند. تمام غواص ها را پشت گذاشته بود و روی آن ها ملحفه سفید گذاشته بود. حتی وقتی جلوی بهداری که آن ها را آوردند چون باد ملحفه ها را تکان می داد بعضی بچه ها می ترسیدند و فکر می کردند زنده هستند. اجساد را به محراب شهدا در خرمشهر بردند تا از آنجا به مشهد بفرستند.



خاطره ای جالب ولی نادر

این بهیار بازنشسته با لبخند خاطره جالبی از دوران جنگ تعریف می کند و می گوید: زمانی که در درمانگاه شلمچه بودم آقایی به پیش ما آمد تا انگشت پای او تیر خورده است. تا خود او لوله تفنگ را روی پای خود گذاشته و تیر زده تا زخمی شود و از جبهه برگردد(با خنده). گرچه خیلی نادر و کم بودند اینجور آدم ها ولی خب آدم ترسو هم بعضی وقتا در جبهه پیدا می شد. دیدن این صحنه برایم جالب و کمی خنده آور بود. چون از او پرسیدم: مگر از آسمان تیر آمده و به پای تو خورده است. گفت: نمی دانم. کمی ساده بود. چون مشخص بود خود او این کار را کرده است.

رزمنده پاکی که بعد از خواندن نماز شب به درجه رفیع شهادت رسید
این رزمنده سفید پوش زمان جنگ به خاطرات آن زمان می پردازد و می گوید: بیاد دارم یک رزمنده ای معروف به علی اصفهانی بود که بعدها متوجه شدیم علی باسیرو نام دارد. بچه اهرم بود که خدا رحمت کند شهید شد. بعدازظهری به پیش ما آمد. خانه شخصی بغل بهداری گرفته بودیم که در آن نماز جماعت برپا می کردیم. ایشان رفت در یکی از نهر ها حمام کرد و به پیش ما آمد. گفت: می خواهم پیش شما نماز بخوانم و بعد بروم. پس از نماز رفت. همان شب به دهانه خلیج که روبروی عراقی ها بود رفت. تک تیرانداز عراقی ها به سر او زده بود. او را در بهداری اینتوبه کردیم. راه تنفس او را باز کردم و به او سرم وصل کردم. می دانستم که دیگر بر نمی گردد. آنجا شهید شد. روحش شاد و یادش گرامی.



جمع آوری و تدفین شهدا بر عهده شما بود؟
خیر؛ ما کارهای اولیه برای نجات مصدومان و جروحان جنگی را انجام می دادیم که در هر صورت نجات پیدا کنند. مسئولیت نجات و کمک به رزمندگان با ما بود. برای جمع آوری شهدا و تدفین آن ها ارگانهای دیگری وجود داشت. ما جز ناو تیپ امیرالمومنین بودیم. بغل دست ما تیپ بچه های اصفهان بود. شب عید که ساعت 1 شب سال تحویل شد. صیح زود آقای حسینی مهری امام جمعه وقت برازجان به آنجا آمد و به ما یک لباس به عنوان عیدی هدیه داد. شب عید متفاوتی که در کنار خانواده نبودم.  
 
 از جنگ نمی ترسیدیم / بیشترین مجروحان را در ساعت 5 بعد ازظهر می دادیم
غلامرضا دانشگر از نترس بودن رزمندگان و ساعت های جنگ یاد می کند و می گوید:  جنگ شوخی بردار نیست. نه اصلا نمی ترسیدیم. در آنجا در منطقه ای قرار گرفته بودیم که 5 عصر تا ساعت 8 شب  آتش می بارید. 8 شب به بعد هر دو طرف تعطیل می کردند و آتش بس می زدند. تنها در خاکریز دیده بان ها و تک تیراندازها فعال بودند. همه پشت خاکریز آماده بودند. بیشترین مجروحانمان در ساعت 5 بعدازظهر به دلیل زیاد بودن آتش می دادیم. آنقدر آتش زیاد بود که خمپاره شصت نزدیکترین مکان را می زد. هر پنج قدم را می زد. هیچ ترسی نداشتیم و آمده بودیم که بمانیم. دلمان می خواست تنها به مصدومین کمک رسانی کنیم.



ما قسم خورده ایم ناجی جان انسان ها باشیم؛ هموطن باشد یا دشمن؛ برایمان فرقی نداشت
از او می پرسم با اسرا و مجروحان عراقی چطور رفتار می کردید؟ در پاسخ به سوالم می گوید: فرقی برای ما نداشت؛ چون ما کادر درمانی هستیم. وظیفه ما این بود که آن ها را مداوا کنیم. عراقی ها هم مسلمانانی بودند که به اجبار صدام به میدان جنگ آمده بودند. آن ها هم مثل ما خانواده داشتند. اگر در دستمان می افتادند عین مجروح های خودمان با آن ها رفتار می کردیم. مجروح عراقی به بهداری ما نیاوردند؛ ولی اگر می آوردند، همان کارهایی را انجام می دادیم تا از مرگ نجات پیدا کنند. وظیفه ما از روز اول که این شغل را با افتخار انتخاب کرده ایم این بود که کمک کنیم و جان دیگران را نجات بدهیم. حال می خواهد هموطنمان باشد یا دشمن ما در جنگ باشد. برایمان فرقی ندارد.

وضعیت نامطلوب بهداشت فردی
این بهیار برازجانی به وضعیت نامطلوب بهداشت فردی در زمان جنگ  اشاره ای دارد و می گوید: بهداشت فردی در جبهه افتضاح بود؛ ما با یک بشکه آب در نهر شط العرب آب می آوردیم. با یک بشکه آب حمام می کردیم. همه در یک تشت لباسمان را می شستیم. با دستان خالی کارمان را انجام می دادیم.



اکثر جراحت رزمندگان برخورد ترکش بود/ اولین کار ما جلوگیری از خونریزی بود
ناجی سلامت  آن روزهای رزمندگان در جنگ درباره سطح جراحت مصدومان  جنگ اینگونه می گوید:  بیشتر رزمندگان سطح جراحتشان به  برخورد ترکش با آن ها مربوط می شد. اکثرا خونریزی شدید داشتند که سریعا خونریزی آن ها را قطع می کردیم تا خون زیادی ازآن ها نرود؛ چون یک انسان چهار لیتر خون دارد که اگر یک الی دو لیتر از دست بدهد دیگر توی شوک می رود. امدادگران زیادی داشتیم که سریعا مجروحان را به ما می رساندند و ما نیز کارهای اولیه مداوای آن ها را انجام می دادیم. ما با دل و جان با وجود کمبودها کار می کردیم و سعی می کردیم با آن بسازیم. تنها پانسمان می کردیم، شستشو می دادیم. سرم می دادیم تا جایگزین خون شود. چون مقداری مایع در بدن برود و اگر مایع به بدن نرسد خون غلیظ می شود. مایع باعث حرکت  خون در بدن می شود. وقتی می گویند شخصی گرما زده شده است، کمبود مایع در بدن او ایجاد شده است که مقداری با عرق از بین می رود. خون غلیظ شده و خون رسانی به مغز انجام نمی رسد که در این حالت به آن مایع باید تزریق کرد.

روحیه بالای رزمندگان/ برخی تلفات ما به دلیل چترهای منور بود
غلامرضا دانشگر که عضو انجمن اسلامی بیمارستان و بسیجی فعال آن روزها بوده است می گوید: روحیه رزمندگان در جبهه عالی بود و روحیه بالایی داشتند. برخی تلفاتی که ما در جبهه داشتیم به این دلیل بود که بعضی از جوانان به دنبال چتر منور می رفتند. خمپاره و آتش روی آن ها می ریخت اما با جرات به دنبال آن می رفتند. جایی که من کار می کردم در قسمت درمان خانم نداشتیم. رنج سنی کسانی که به جبهه می آمدند بسیار پایین بود. اکثر آن ها زیر 20 سال سن داشتند. بعد از اینکه برای مرخصی رفتم. دوباره که برگشتم به نهر شهید بهشتی که همان گصبه آبادان بود رفتم. در آنجا مستقر شدیم. بیاد دارم در بهداری بودم که یک سنگر بسیار بزرگی بود. دو ردیف  20 تخت در آن گذاشته بودند. که می گفتند: موشک های کرم ابریشم آنجا بوده که انتقال داده اند و آنجا را بهداری کرده بودند. جایگاه اصلی ما پشت جبهه که صد کیلومتر فاصله داشت در روستای جراحی بود. مقر اصلی ما بود که از آنجا ما را به دیگر مکان ها انتقال می دادند. در بهداری اسلحه برای دفاع از خودمان داشتیم.



جنگ خانمان سوز است و مخالف آن هستم
بهیار برازجانی با تاکید به این نکته که ما ناجی جان انسان ها هستیم و مخالف هر گونه جنگ می گوید: خوشبختانه هیچ وقت دست به تفنگ برای جنگ با انسان ها نشدم. البته ما اسلحه داشتیم. بیاد دارم می گفتند غواص هایی می آیند و سر می برند. شبی در کنار نهر بودم که صدای آب آمد. ساعت 3 شب صدایی آمد که نزدیک و نزدیکتر می شد. آن قسمت را به رگبار بستم. صدا قطع شد. صبح بلند شدم تا گرازی را در آب زده ام. در کل ما برای کمک رفته بودیم نه برای جنگ با دشمن. بنا به قسمی که خورده ایم وظیفه داشتیم یاری رسان و ناجی انسان ها باشیم. وقتی قطعنامه را ایران پذیرفت ما خیلی خوشحال بودیم که جنگ به پایان رسیده است. مخالف جنگ هستم. آرزو می کنم دیگر هیچ جنگی نشود. همینقدر که ایران کشته داد عراقی ها هم کشته دادند.

گلایه از دانشگاه علوم پزشکی بوشهر
این بهیار بازنشسته که سال ها خدمت صادقانه کرده است با گلایه از دانشگاه علوم پزشکی بوشهر می گوید: از دکتر کشمیری بسیار گله مند هستم به این دلیل که ما  با جان و دل به جبهه رفتیم که مرخصی مناطق محروم داشتیم که به ما نداده است. دیوان عالی کشور شکایت کرده ایم که تایید کرده است اما هنوز این مبلغ را دانشگاه علوم پزشکی به ما پرداخت نکرده است. دانشگاه علوم پزشکی باید این مبلغ را پرداخت کند که به عده ای پرداخت کرده و به عده ای دیگر پرداخت نکرده اند. از سال 83 تا به الان که بازنشسته شده ام این مبلغ را دریافت نکرده ام. مردم از نظر اقتصادی واقعا روی آن ها فشار است. ما جنگیدیم تا مردم در آسایش و راحتی باشند اما شرایط الان بسیار سخت و طاقت فرسا شده است.



مدافعین سلامت رزمندگانی که به جنگ ویروس کرونا می روند
غلامرضا دانشگر ضمن خداقوت به کادر درمانی که شبانه روز برای حفظ جان مردم از ویروس کرونا می جنگند می گوید: حال و روز این چند ماه کادر درمان بی شباهت به زمان جنگ نیست. جا دارد از کادر درمانی که الان چندین ماه است تمام قد با ویروس کرونا برای نجات جان انسان ها می جنگند خدا قوت و خسته نباشی بگویم. آرزوی سلامتی برای کادر درمان و خانواده های آن ها دارم از خداوند می خواهم هر چه زودتر شر این ویروس از جهان کم شود. فعلا که شرایط اینچنین است برای حفظ جان یکدیگر و کمک به کادر درمان باید ماسک بزنیم و فاصله ها را رعایت کنیم.

پول برایم مفهومی در قبال جان انسان ها ندارد/  تجربه در تمامی بخش های بیمارستان
او در پایان می گوید: از زمانی که بهیار شده ام تا به امروز یک ریال برای تزریق و کارهای درمانی در خانه دریافت نکرده ام. همه در رضای خدا بوده است. حقیقت وجدانم این جوری است که پول برایم مفهومی در قبال جان انسان ندارد. روی علاقه این رشته را انتخاب کردم. در سال هایی که در بیمارستان بودم همه بخش ها را تجربه کرده ام. تنها جایی که نتوانستم فعالیت کنم، بخش زنان و زایمان بود. دو سال هم درسوانح سوختگی گناوه بودم. همچنین در اعصاب و روان و سال های پایانی در قسمت آزمایشگاه مواد مخدر و ... بوده ام. یک بار سه ساعت مریضی را ساکشن کردم تا خود شیراز یعنی سه ساعت روی پا بالای سر مریض نشسته بودم.  علاقه ام زیاد بود که تا بعد بازنشستگی حرفه ام را ادامه دادم.



صحبت پایانی
در پایان  جا دارد از خانواده ام که سال ها شغل من و نبودن هایم را تحمل کردند و کنارم بوده اند تشکر کنم. همچنین از مجموعه خوب اتحادجنوب و سایت خبری تحلیلی اتحاد خبر بسیار سپاسگزارم. انشاالله همگی در پناه خداوند بزرگ باشید.

 









لينک خبر:
https://www.ettehadkhabar.ir/fa/posts/135676