کد خبر: 133012 ، سرويس: داستان، شعر و ادب
تاريخ انتشار: 14 مرداد 1399 - 10:00
اختصاصی صفحه ادبیات داستانی اتحادخبر (روات)
"به اجاقت قسم"

اتحادخبر-ایوب مهردوست:«به اُجاقت قسم» یکی دیگر از آثارِ خوشخوانِ استاد محمدِ بهمن‌بیگی است. متضمنِ خاطراتِ آموزشیِ ایشان. با نثری به‌غایت باِندام و نیکو و نمکین‌ و پاکیزه و پیراسته و شگفت و شگرف و ناهمتا و بی‌هنباز. به لالاییِ مادران می‌ماند؛ به نغماتِ مرغانِ هوا؛ به صدایِ آبشاران. ملالت عصرِ کشدار و کسلِ جمعهٔ پُر غصه را با پناه بُردن بدین کتاب دوا کردم. شفاخانهٔ تریاک بود...

ایوب مهردوست:

 

«به اُجاقت قسم» یکی دیگر از آثارِ خوشخوانِ استاد محمدِ بهمن‌بیگی است. متضمنِ خاطراتِ آموزشیِ ایشان. با نثری به‌غایت باِندام و نیکو و نمکین‌ و پاکیزه و پیراسته و شگفت و شگرف و ناهمتا و بی‌هنباز. به لالاییِ مادران می‌ماند؛ به نغماتِ مرغانِ هوا؛ به صدایِ آبشاران. ملالت عصرِ کشدار و کسلِ جمعهٔ پُر غصه را با پناه بُردن بدین کتاب دوا کردم. شفاخانهٔ تریاک بود. مردی سختکوش و معاشر و خُلص که با همتی ستودنی، رخسارِ پُرآژنگِ کثیری از چوپان‌زادگانِ ایلیاتی را برایِ همیشه دگرگون ساخت. داستان این دگردیسی را باید از زبانِ او خواند. از زبانِ اوست که خواندنی و شنیدنی است. اندکسالانِ مولع و مشتاق به پایمردیِ او شَخّ و کمر را درمی‌نوردیدند. بی‌بی‌هایِ ایل به صفایِ خاطرِ او زخمِ جگرگوشگانِ خویش را مرهم می‌نهادند. پیران و سالخوردگان از جاهِ او، طالعِ مسعود را در ناصیهٔ نوافلِ خود نظاره می‌کردند. بذرِ محبت کاشت. گلی ز عیش چید. بازارِ مردم ازو رونق گرفت. درخشید. ستارهٔ مجلس شد. اقرانش بر نهالی و او بر صدر نشست. مُعجَبِ زبانِ شکرینِ پارسی بود. آن را فصیح و فاخر و مایهٔ فخر خوانده. در فصلِ «آموزشِ عشایر و زبانِ فارسی» خود را با محمود غزنوی قیاس کرده که ترک‌زبان بود اما دربارش را از شاعرانِ پارسی‌گو آگنده بود. ترک‌زبانانِ آسیایِ میانه را برایِ ایران بلیه دانسته و ستمکار خوانده اما سپاسگزار است که نفهمیده یا فهمیده به رواجِ زبانِ پارسی یاری رسانده‌اند. به فرهنگ ملی به‌‌دیدهٔ حرمت نگریسته و از عشقِ بسیارش به زبانِ ملی-میهنی دادِ سخن سر می‌دهد. «وحدت و قومیت و استقلالِ فرهنگی و معنویِ ما را» محکم و استوار و از دولتیِ زبانِ پارسی می‌داند. مرزهایِ ایران را به فرّ و فرمانرواییِ این زبان گره می‌زند. مرزهای وطن را فراتر می‌بیند. جویِ مولیان و شطِ جیحون را یکی از مرزهایِ خاوریِ ایران می‌انگارد. مردمِ هرات و غزنه و خجند و فرغانه و بدخشان و شیراز و تهران را از یک گوهر و فطرت می‌داند. پُر بود؛ از عشق به ایران پُر بود.

 


باری، این کتاب از لونِ «اگر قره‌قاج نبود» و «ایلِ من بخارایِ من» و حتی «طلایِ شهامت» نیست. عباراتِ زیبا و دلاویز کم ندارد اما انشاءبافی نیست. اغراق و مبالغه نیست. گزارشِ فراز و فرودِ دم و دستگاه تعلیماتِ عشایری است. شرحِ از سبزه تا ستارهٔ این کوششِ حوصله‌سوز و گران است. بازگوکنندهٔ رنجِ عظیمی است که این مردِ ناهمالِ نکته‌دان برایِ سرافرازی و رستگاریِ قشقایی‌ها و بویراحمدی‌ها و ایلاتِ خمسه و ممسنی و مردمِ دردمندِ رهاشدهٔ کوه و کُتل‌ها بر خود هموار کرد. سال‌ها چون رسن‌باز ماهری بر طنابِ مویینی راه رفت. نه به قوایِ دولتی پیوست نه مددکارِ یاغیانِ ایلی شد. آشوب‌های فارس مایهٔ لنگی کارِ کم‌نظیرِ او نشد. از فرصت‌ها کمالِ استفاده را بُرد. زمامدارانِ فرهنگی و نظامی و سیاسیِ کشور را به چادرهایِ کرباسِ عشایری آورد. پیشرفت‌هایِ حیرت‌آور را نمایش داد. زبانِ گویا و نافذی داشت.  پول و امکانات گرفت. دانشسرایِ عشایری ساخت. هنرستان راه انداخت. دره‌های عمیق و جنگل‌های پُرپُشت را پشت سر گذاشت. نوباگان را آزمود. آموزگاران صدیق را ستود. خطاکاران را عقوبت کرد. غمِ ایل داشت. قابله‌های ایلی را به شهر آورد و از آنان ماماهایی زبده و مبرز ساخت. شناسنامه‌هایِ ناتندرستِ ایلیاتی‌ها را با سفارش و خواهش درست کرد. دردمندان را درمان کرد. دخترانِ ایلیاتی را کنارِ برادرانشان، با فراست و هُشیواری بر سرِ کلاسِ درس نشاند. سر خم کرد و محاجه نکرد تا مبادا عیب و خللی در کارها افتد. توصیه نپذیرفت. دروغ نگفت. راستگو بود. قشقایی‌هایی بیش از هر خان و خان‌زاده و کلانتر و کلانترزاده‌ای مدیونِ اویند. این کتاب داستان ظرایف و طرایفِ حیاتِ آموزشِ عشایری است. به روانِ پاکِ استاد محمدِ بهمن‌بیگی درود می‌فرستم.

لينک خبر:
https://www.ettehadkhabar.ir/fa/posts/133012