اتحادخبر-عبدالرسول عمادی:مرگیکپدیده طبیعی است مانند تولد. ما در تولد خود همان قدر غافلگیر هستیم که در مرگ خودمان. ناگاه می آییم و کمکم هویتی به هممی زنیم و از محیط تاثیر می گیریم و بر محیط تاثیر می گذاریم و ناگاه می رویم و تاثیرات مان بر محیط کمکم برچیده می شود و از اذهان گم می شویم کالاول. و مگر اذهانخود چیستند؟ آنها هم هویت هایی هستند آینده و...
عبدالرسول عمادی:
مرگیکپدیده طبیعی است مانند تولد. ما در تولد خود همان قدر غافلگیر هستیم که در مرگ خودمان. ناگاه می آییم و کمکم هویتی به هممی زنیم و از محیط تاثیر می گیریم و بر محیط تاثیر می گذاریم و ناگاه می رویم و تاثیرات مان بر محیط کمکم برچیده می شود و از اذهان گم می شویم کالاول. و مگر اذهانخود چیستند؟ آنها هم هویت هایی هستند آینده و رونده.
البته ما به لحظه پایانی فرآیند زندگی می گوییم مرگ در حالی که از بدو تولد این زندگی ما نیست که آغاز می شود بلکه لحظه تولد لحظه آغاز مرگماست شاعر گفته/ زندگی کردنمن مردن تدریجی بود/ هر چه جانکند تنم عمر حسابش کردم/ او البته خواسته زندگی مصیبت بار خود را اینگونه وصف کند ولی لازمنیست شاعر باشی یا زندگی مصیبت باری داشته باشی تا موصوف حال و روزی باشی که شاعر توصیف می کند که اگر در بهترین موقعیت های جهان هم باشی و شاعر هم نباشی آغاز زندگی ات آغاز زندگی ات نیست که آغاز مرگت است.
ما در هر روز زیستن تجربه مرگ را نزدیکتر مزمزه می کنیم و چون می خواهیم مرگ را وارونه تفسیر کنیم نعل وارونه می زنیم تا چهار نعل تاختن ما به سوی مرگ چهار نعل تاختن ما در مسیر زندگی به شمار آید.
هر چه غلظت ماده مرگ در خون زندگی ما بیشتر می شود تلاش ما برای تفسیر کردن مرگدر معنای زندگی بیشتر می شود و سعی بیشتری می کنیم تا از مفهوممرگ بیشتر بگریزیم.
می گریزیم از قضا ما سوی مرگ
زندگی مان شد غذا با بوی مرگ
قبرستان ها پر است از آدم هایی که هیچگاه آمادگی مردننداشته اند و خود را همیشه در دورترین نقطه از مرگتصور می کرده اند.
کرونا که تازه آمده بود در همان روزهای اول یکی از شخصیت های سیاسی به ناگهان در اثر کرونا مرد. من سال ها پیش شنیده بودم که اینآدم از ترس مرگ هیچگاه با هواپیما سفر نمی کند و این ارتفاع ترسی که در برخی هست در واقع همان مرگهراسی است و آدم هر چه بیشتر از موقعیت های خطر می ترسد از مرگ بیشتر می ترسد. این آدم همان روزهای اول مرد و تمام. کرونا مفهوم مرگ را در دسترس قرار داد.
مرگ هراسی در روزهای اول شیوع کرونا به حدی شایع شد که در همان روزهای اول پوست بسیاری از دست ها نازک شد از بس با صابون شست و شوهای بیست ثانیه ای شدند و بعدها که معلوم شد همه باید ماسک بزنند دیگر اینصورت های بی ماسک هستند که نماد بی فرهنگی اند و فرهنگ یعنی همین مرگگریزی و آدمی با دست شستن و با ماسک زدن دوباره در حال زدن همان نعل های وارونه و همان فرار خیالی از مرگ است.
زندگی چهار نعل به سمت مرگمی شتابد و خیال ما و ذهن ما با زدن نعل وارونه و بر عکس نشستن بر اسب حیات به تصور خود به مرگ پشت کرده و رو به سوی زندگی آورده است.
زندگی یکچنین پارادوکس عجیب و غریبی است. مرگی که خود را در لباس زندگی پنهان کرده و از مغز سر زندگی تغذیه می کند.
اپیدمی هایی از جنس ویروس یا سایر بلیات بزرگ و کوچک که مرگ را بی هیچ تعارف و تکلف و پایین و بالایی راست در دامن آدم می گذارند موقتا خوش خیالی های زندگی اندیشی را بر می آشوبند و به ما مرگ را یاد آوری می کنند.
یاد آوری مرگ بهتر است یا یادآوری زندگی؟ خوب البته که یاد آوری زندگی. خاطرات زندگی اما خاطرات زندگی نیست و خاطرات مرگ است! و هر کاری می کنی این استدلال دوری است و هر جا که از زندگی حرف می زنی در واقع از مرگ هم سخنمی گویی.
بلیاتی چونکرونا ویروس یا جنگ یا ادمکشی های جانیان جماعت کش درست است که مرگ را دو دستی تقدیم آدمیان می کنند اما در واقع زندگی را به یادت می آورند. آنچه ما زیسته ایم مرگ بوده یا زندگی؟ آنچه ما زیسته ایم هر لحظه زیستن بوده است و هر لحظه مردن.
زندگی در شرایط معمول و عادی چون پایانی به ظاهر دور از دسترس دارد به ظاهر رنگ زندگی می زند و مرگرا پنهان می کند و هر لحظه مردن را هر لحظه زیستن نشان می دهد و اپیدمی ها و بلیات چون آدم آدم آدم می کشند مرگ را بهتر نشان می دهند و حجاب معاصرت را از دیده عقل ما کنار می زنند و به ما یاد آوری می کنند که زندگی در واقع مردن است. مگر نه این که وقتی نزدیکان آدم می میرند حیاتشان را در درون ما ادامه می دهند ما هم از لحظه ای که به دنیا می آییم می میریم و و از لحظه ای که می میریم زنده می شویم و حیاتمان را در درون کلیت هستی ادامه می دهیم شهریار در مورد مرگ همسرش می گوید
سالها شد رفته دمسازم ز دست اما هنوز
در درونم زنده است و زندگانی می کند
اینپارادوکس همزیستی و هم زمانی مرگ و زندگی چنان حیرت انگیز است که نمی توان لحظه تولد را لحظه آغاز زندگی دانست یا لحظه آغاز مرگ.
از متفکری پرسیدند چند سال داری؟ گفتنمی دانم چند سال دارم اما می دانم که چهل سال ندارم! همانچهل سالی که از لحظه تولد تا الان طی کرده است و معمولا تصور می شود که او چهل سال دارد در حالی که آن چهل سال را ندارد.
کرونا فرصتی فراهم آورده تا ما بیش از پیش به اینپارادوکس بپردازیم به یک هم زیستی حیرت انگیز و تفکیک ناپذیر بینمرگ و زندگی.