کد خبر: 129248 ، سرويس: داستان، شعر و ادب
تاريخ انتشار: 30 ارديبهشت 1399 - 10:13
مگر آفتاب هم می میرد

اتحادخبر-زیور سنگری: تو را می شناسم/از جنس یاسمن های روییده/در شب سال نویی/تو را می دانم/واژه، واژه کلام/که در هوای دوست /عالمی دگر ساختی چشم مبهوت  بدنبالت/شهودم/برگ، برگ شعرهایت/چشقایق  انگشتانت /که پی شاوی و شیخالی/چ کوک استچ/تو را می بینم/همین حوالی/اوج گندم زارها /کنار یک جرعه شراب بی خیالی/روی شگفتی های دریا...

زیور سنگری:

تو را می شناسم


از جنس یاسمن های روییده


در شب سال نویی


تو را می دانم


واژه، واژه کلام


که در هوای دوست


عالمی دگر ساختی


چشم مبهوت  بدنبالت


شهودم


برگ، برگ شعرهایت


شقایق  انگشتانت


که پی شاوی و شیخالی


 کوک است


تو را می بینم


همین حوالی


اوج گندم زارها


کنار یک جرعه شراب بی خیالی


روی شگفتی های دریا


همین جایی


در دهلیز های اندوه شرق


که از زمستان و دریا و طوفان


از غم کشتی می خوانی


تو را می دانم

 


که عاشق تر می آیی


در پی آن شب


با شعری پابرجا


برای آزادی می خوانی


مگر


آفتاب
هم می میرد...

لينک خبر:
https://www.ettehadkhabar.ir/fa/posts/129248