کد خبر: 128839 ، سرويس: مقاله
تاريخ انتشار: 23 ارديبهشت 1399 - 08:13
اسبِ خیال

اتحادخبر-مختار فیاض:سال پنجم دبستان یعنی زمانی که ده ساله بودم از طریقِ یکی از آموزگارانِ خود، با "قمرو" -شعر معروفِ شادروان فرج کمالی- آشنا شدم؛ غزلی که همۀ دشتستانی ها، آن را شنیده اند و در مَثَل، همچون "میازار موری که دانه کش استِ" فردوسی است برای همۀ فارسی زبانان!البته چند سالی گذشت تا خودِ "فرج" را بشناسم. درحقیقت او را...

 

مختار فیاض:


 

(توضیحی کوتاه بر جمال شناسی شعر شادروان فرج الله کمالی)

 

سال پنجم دبستان یعنی زمانی که ده ساله بودم از طریقِ یکی از آموزگارانِ خود، با "قمرو" -شعر معروفِ شادروان فرج کمالی- آشنا شدم؛ غزلی که همۀ دشتستانی ها، آن را شنیده اند و در مَثَل، همچون "میازار موری که دانه کش استِ" فردوسی است برای همۀ فارسی زبانان!


 البته چند سالی گذشت تا خودِ "فرج" را بشناسم. درحقیقت او را این گونه شناختم و بس: «متعهدانه برای مردم شعر می گوید». شعر او چنان مردمی بوده و هست که فارغ از تمرکز بر ابعاد جمالشناسیک آن، به دلِ تمام مردم، اعم از فرهنگی، کارگر، کشاورز، بازاری، باسواد، بیسواد و... می نشست و می نشیند و همگان با اشعارش لحظه های خود را خوش کرده و می کنند.


شاعرانِ پُست مُدرن یا به عبارت دقیق تر، بعضی از شاعرانِ جریان نو ادبی، شعرِ خوب را شعری نمی دانند که خیلی با ذائقه های مردمِ کوچه و بازار سازگار باشد؛ بلکه این گروه، شعر را صرفاً برای قشرِ خاصی که قدرتِ فهمِ زیبایی های شعر را داشته باشد، می نویسند و صرفاً گرایش این قشر، به شعر خود را، نشانۀ موفقیتِ اثرمی پندارند؛ در مقابل، کسانی از جمله استاد شفیعی کدکنی نیز بر این باورند که، میزان بختیاری و کامیابیِ هر شاعر، وابسته به این است که حداقل چند پاره از شعرهای او در ذهن و ضمیرِ مردمِ روزگارش رسوب کند. با این حال به نظر می رسد که نه اقبالِ عوام به شعرِ یک شاعر از ارزش و جایگاهِ او می کاهد و نه  صرفاً رسوب کردنِ اشعار او در ذهن و ضمیرِمردم، نشانۀ فاخر بودنِ شعرِیک شاعر خواهد بود؛ بلکه شعر خوب، معیارهایی دارد که می تواند آن را ماندگار کند و بی گمان اقبالِ مردم، یکی از آن معیارهاست!


به نظرم شعرِ "فرج کمالی" واجد ویژگی هایی است که بدون دخالتِ تعصب و احساسات، می شود آن را شعرِ خوب نامید. این شعر به عنوان شاخه ای تنومند از جریان شعر محلیِ جنوب، هم مردمی است؛ یعنی مورد اقبال همۀ گویشورانِ این خطّه قرار گرفته است و هم از جوهر شعری برخوردار است؛ جوهری که نمی توان به درستی چارچوب و قالب آن را تعریف علمی کرد.


 باری، توجه جدّی عامۀ مردم به شعر "فرج" و مضامین فوق العادۀ اجتماعیِ آن، در کنار رسالت حفظِ واژه های بومی و محلّی، باعث شده است تا جنبۀ زیبایی شناسیکِ این شعر، کمتر جلب توجه کند. جنبۀ ای که در نقد شعر امروز ازاولویّت و اهمیّتِ خاصی برخوردار است. شعر محلی "فرج"، همچنان که سرشار از احساسات و تعهد است، دارای صُوَرِ خیال متنوع و صناعاتِ زیبایی، همچون تشخیص نیز است؛ زیبایی هایی که به نظر می رسد مظلومانه تحت الشعاعِ احساسات و تعهدات اجتماعی قرار گرفته اند. به طور مثال در شعر "دشتسون" تصاویر و تشخیص، به اعلی درجۀ خود می رسد:


"لُکه بی اَسوِ خیالم، بوتِ فهمیده چهار آویده بلکم بیشتر". در این مصرع، خیال شاعر به اسبی تشبیه شده است که در حالت عادی، آرام یا به تعبیر او"لُکِه" می رفته است اما با شنیدن نام "دشتسون" هوایی می شود و چهارنعل می رود. از دیگر زیبایی های این شعر، تشبیه کردنِ غمِ دوریِ از دشتستان به "گُنجلِ شیر" یا زنبورهای قرمز است؛ همچنین تشبیهاتی نظیرِ  "کراخۀ گِنُمی"، "اُورِ غُروَت"، "تریاکیِ پیر"، "خُرجِ دل"، "خُلفۀ که وِل آوُو پسِ چَن رو که چِدار آویده"، "بَهلُو وِرِ تشنۀ که سی اُو لَهکِه"، " خشکی سی غُراوی که وِ طیفونی دچار آویده"، " رنگُم وِ خجالت مثِ نار آویده"، و دهها تشبیه دیگر که همگی بکر و بدیع اند و بعید می دانم پیشینه ای در ادبیات ما داشته باشند. از میان تشبیهات خلّاقانۀ "فرج"، اضافه های تشبیهی او، درخشش فوق العاده ای دارند: " دِرِۀ گِروِه، اَسوِ خیال، سنگِ بلا، تیرِ مِرزنگَل، باندۀ غافلِ دل، برقِ جمال، چَه چیش، دومِ شعرِ، تشِ غصّه، شیرِغم، صندوق طمع، گُللِ سرخِ رفاقت و..."


و همچنین انواع استعاره ها که برجستگی خاصی به شعرِ او داده اند:" چیشلِ عقل، لیکِ تفنگ، دو تا مَشکِ بلوری(استعاره از سینه های معشوق)، سمنت کیسه(استعاره ماکان از خانۀ محکم)، نیلۀ عشق و...


فکر کنم در کنار این تشبیهات و استعاراتِ کم نظیر، صنعتِ تشخیص- که خود نوعی استعاره است- از مهم ترین صنایعی است که "فرج" توانسته است به خوبی از آن در شعر خود بهره ببرد:


"دوش تا دِمِ صُو، غم تو دلم کُم سُرِکِش بی" در این مصرع، "غم" تشبیه به جانداری شده است که مثلِ کودکی، تقلای حرکت دارد. یا مصاریعِ"دل پا نگرُفتۀ موسم گوگِلکش بی"، "توسون زده بی زورِشِ زونی شلکِش بی"،


"سیلت پُرِ غم بی، چیشلِت هی کُمکِش بی" که همه از جمله "تشخیص" های زیبایی است که می توان فقط  و فقط در یکی از غزل های محلی "فرج" دید و شنید.


از دیگر زیبایی های شعر "کمالی" استفادۀ بجا از ضرب المثل ها و کنایه هایی است که در میان مردم استانِ بوشهر، به ویژه بینِ اهالی شهرستانِ دشتستان متداول بوده و است:


"شاخِ مار اشکسه انگاری تو کارِمو و تو"، " سرِنی عشقِ تو، گُی چالِ ولات آویدمه"، "بلتشش دوکشه خرنگ آویده"، "ایسو که خُم اُشترم و یار درنگون، چه کنم"، "چرم سگ برده بُو و مونده بوم کور و پشیمون چه کنم"، "گفتن شعر، ویمو شیش در مشو"، " معلومه که پیری بسِ تِ معرکه گیری"، "باید به حساو خلیق، پوزشِ بیله"، " هی زُر می خری دورِ خُت و باد می کالی"، " وعدۀ سر بُرجش، سرِ سالَم خِوِرِش نی" و...


ابعاد جمالشناسیکِ شعرِ محلی "فرج" نیز همانند شعر سایر شاعران موفق، بسیار فراوان است؛ و بی گمان پرداختن به همۀ این ابعاد از حوصلۀ این گفتار کوتاه که صرفاً به نیّتِ یادکردی از این شاعر تازه سفر کرده است، خارج خواهد بود؛ پس بررسی این بخش را واگذار می کنیم به زمانی دیگر و احیاناً به شخصی دیگر که با حوصله و نازک بینی خاصی، به این مهم اهتمام ورزد و پژوهشی، شایستۀ نامِ و شعرِ"فرج" به علاقه مندانِ ادبیاتِ جنوب عرضه کند.

      

لينک خبر:
https://www.ettehadkhabar.ir/fa/posts/128839