کد خبر: 128680 ، سرويس: مقاله
تاريخ انتشار: 20 ارديبهشت 1399 - 20:43
اختصاصی اتحاد خبر/ تقدیم به روح بلند استاد فرج الله کمالی
برای شاعری که سلاحی جز آه نداشت

اتحاد خبر _ مرضیه  غلامشاهی:برای فرج کمالی شاعری که سلاحی غیر آه نداشت فرزانه‌ی آزرده خاطری که اصالت وجود و گستره‌ی کلامش راز جاودانگی این پیر پرنیان اندیش شد.سپیده که سربزند نخستین روز روزهای بی تو آغاز می‌شود و الفبا یتیم.چه بگویم که همچو سایه با لب خاموش هم سخن‌ها گفته‌ای و ما شنیده‌ایم هشیارها و مست‌ها را مدهوش کرده‌ای ...

مرضیه  غلامشاهی

 

 

ای خاک حرامت باد

جهان به مجلس مستان بی‌خبر ماند
که در شکنجه بود هر کسی که هوشیار است
صائب تبریزی


برای فرج کمالی شاعری که سلاحی غیر آه نداشت فرزانه‌ی آزرده خاطری که اصالت وجود و گستره‌ی کلامش راز جاودانگی این پیر پرنیان اندیش شد.
سپیده که سربزند نخستین روز روزهای بی تو آغاز می‌شود و الفبا یتیم.




چه بگویم که همچو سایه با لب خاموش هم سخن‌ها گفته‌ای و ما شنیده‌ایم هشیارها و مست‌ها را مدهوش کرده‌ای و ما دیده‌ایم یادم آمد آن‌جا را که دلت ریسه رفت و لجوجانه نگاهت را از مین شلال پسندر به هر جایی افکندی تا آن قطره اشک سمج گسسته شود. شعر شعر شعر این ناموس ادب وقتی بر صدای دو رگه ی تو می‌نشست تا ما به طنطنه ی صدایت گوش بسپاریم صدایی که فقط داستان حنجره و بغض های فرو خورده ات بود که ما هم بعد تو بغض هامان را بلعیده ایم. و آنها که تو را بسیار خوانده اند این را خوب می‌دانند که یک جایی درونت میان قلب و روحت زخمی‌ست تپنده که خونش از احساسات رنجیده ی توست رنجی که قامت افراشته ی نیمه خمیده ات را به آرامی و موقرانه به کنجی تاریک از ذهنت رانده نشانی که جز خودت کسی از آن خبر ندارد.
بارها گفته ام/این شهر بهار ندارد/باغ ندارد/بهارنارنج ندارد/و آدم اگر دلش بگیرد دردش را به کدام پنجره بگوید که دهانش پیش هر غریبه ای باز نشود؟

و اینک دیار من, به توصیف سراپای تو مجبور است. تویی که جسورانه به شناخت خویشتن رسیدی که  بر اهل هنر نوش جهان یکسره نیش است
فرج الله کمالی تمام بودنش را در چمدانی از شرافت و انسانیت و معرفت با گل انداز شعر این ردای آبرو دار به ما سپرد من تو را همان اندازه میشناسم که بودی و اینک باید به او مجال رفتن داد.
اگرچه تن تو هم آغوش خاک می‌شود اما جغرافیای اندیشه ی ناب تو بر هر کوی و برزن در هر دو دریچه هر چند یکی بسته بر سر کوچه ها، نغمه ها، سازها و ورد زبان هاست ای که هرگز فراموشت نکنم بدرود
بدرود ای لاله ی سرخ ایستاده بدرود ای شاعر روزان آزادی بدرود ای یار دشتستونی.

ای صبا با تو چه گفتند که خاموش شدی
چه شرابی به تو دادند که مدهوش شدی
تو که آتشکده ی عشق محبت بودی
چه بلا رفت که خاکستر خاموش شدی
به چه دستی زدی آن ساز شبانگاهی را
که خود از رقت آن بی خود و بی هوش شدی
تو به صد نغمه زبان بودی و دلها همه گوش
چه شنفتی که زبان بستی و خود گوش شدی.

                                                              استادشهریار

لينک خبر:
https://www.ettehadkhabar.ir/fa/posts/128680