امروز: پنجشنبه 06 ارديبهشت 1403
    طراحی سایت
تاريخ انتشار: 01 ارديبهشت 1399 - 08:09
طنز اتحاد خبر / جاروف

اتحادخبر-قدرت مظاهري:سال هفتاد، سيرجان بوديم. پادگان آموزشي نيروي دريايي ارتش. من و کلي جوان ديگر از سراسر مملکت که لباسي پلنگي به تنمان پوشانده بودند و گاهي به شکل مضحکي صدايمان ميزدند "بچه پلنگ!" روزهاي شنبه تا پنجشنبه آموزش سفت و سخت نظامي بود. بدو رو، بشين پاشو، رژه، قدم آهسته و کلي آموزشهاي کند و...

سرخ و سفيد

قدرت مظاهري:


 

سال هفتاد، سيرجان بوديم. پادگان آموزشي نيروي دريايي ارتش. من و کلي جوان ديگر از سراسر مملکت که لباسي پلنگي به تنمان پوشانده بودند و گاهي به شکل مضحکي صدايمان ميزدند "بچه پلنگ!" روزهاي شنبه تا پنجشنبه آموزش سفت و سخت نظامي بود. بدو رو، بشين پاشو، رژه، قدم آهسته و کلي آموزشهاي کند و تند ديگر که نفسمان را ميبريد و از پايمان ميانداخت.


جمعه ها، ولي "در اختيار خودمان" بوديم. اين در اختيار بودن هم البته نسبي بود. گاهي درجهداري ويرش ميگرفت که جمعهمان را کند عاقبت يزيد! با "بشمار سه" راهي ميدان صبحگاهمان ميکرد و تا ظهر با آزار و اذيتمان حال ميکرد که مبادا دستهاش فردا در صبحگاه مشترک جلوي تيمسار کم بياورد و او جلوي همرديفان خودش کنف شود.


در عوض گاهي هم فرمانده به بچه پلنگ يا بچه پلنگاني حال ميداد و آنها را از عذابي اليم ميرهاند. يکي از اين رهايشها وقتي بود که در اوج تمرينات نظامي، کسي را صدا ميزدند تا براي بيگاري به جايي از پادگان برود. بيگاري بهترين هديهي عالم بود به کسي که زير يوغ تمرينات نظامي کمرش خميده بود. بگذريم.


روزي فرمانده گروهان، من و يکي ديگر از بچه پلنگها را انتخاب کرد که به بيگاري برويم. با جيپ ماشي رنگ فرمانده به راه افتاديم و کمي بعد به ديوار سفيد بزرگي رسيديم که دو خط افقي بزرگ، آن را به سه قسمت تقسيم کرده بود. فرمانده ما را پياده کرد، توضيح مختصري داد و رفت.


بايد ديوار را رنگ ميزديم و بالايش را سبز ميکرديم و پايين آن را به رنگ سرخ درمي آورديم. کلي داربست و الوار و بشکههاي کوچک و بزرگ هم آماده کرده بودند که با برس و سطلهاي رنگ روي آنها بايستيم و ديوار را از سفيدي مطلق درآوريم. من و حسن بچه پلنگ کمکيام مثل گربه از داربستها بالا رفتيم و شروع کرديم به سبز کردن ديوار. بوي رنگ و تينر توي هواي سربي پادگان قاطي ميشد و نفس مان را بند ميآورد. حسن دائم از من ميپرسيد: "حالا بين اين همه رنگاي جورواجور، چرا فقط گير دادن به سرخ و سبز؟"


اول فکر ميکردم سر به سرم ميگذارد و ميخواهد معلوماتم را بسنجد، اما وقتي چندين و چند بار سوالش را با جملاتي متفاوت پرسيد، حس کردم اصلا روحش هم خبر ندارد که بايد از ديوار بزرگ، پرچم بسازد. به همين خاطر هم با هر سوالش لبخندي ميزدم و جواب پرتي ميدادم تا کمي سر به سرش بگذارم. بالاي ديوار که تمام شد، خواستيم قسمت پايين را شروع کنيم، اما الوار داربست، رد خط افقي روي ديوار را پاک کرده بودند. با کمي بالا و پايين و حدس و گمان شروع به نقاشي کرديم و دمدمههاي ظهر بود که کار تمام شد.


با اين توضيح که قسمت سرخ ديوار با پيشروي در قسمت سفيد، تقريبا بيش از دوبرابر آن شده بود و تنها رد باريکي از سفيدي ميان لايههاي سبز و سرخ ديده ميشد. فرمانده که از راه رسيد با ديدن ديوار، آه از نهادش برخاست و جفت مان را به سينه خيز و پامرغي و کلاغ پر دعوت کرد. گرماي شديد هواي پادگان و خستگي ناشي از بالا و پايين رفتن از داربستها، ناي مان را بريده بود. بعد از يک تنبيه مفصل، فرمانده با جيپش رفت، اما قبل از رفتن گفت: "ميرم و يه ساعت ديگه برمي گردم. سعي کنيد تا اون وقت دُرُسش کرده باشين و گرنه ميگم جاتونو تو بازداشتگاه آماده کنن. "بعد هم داد زد: "فهميدين بيشعورا؟" و من و حسن مثل بز اخفش چندين و چند بار سرمان را بالا و پايين برديم که يعني فهميدهايم.


فرمانده که رفت، حسن گفت: "دلم از گشنگي داره ميره. تو برو ناهارو بگير بيار. تا بياي، من تمومش ميکنم" راه افتادم و از ميان تيرکهاي فلزي و بتوني استحکامات پادگان، خودم را به آشپزخانه رساندم. تا غذا را بگيرم و دوباره به طرف ديوار راه بيفتم، يک ساعتي طول کشيد. در راه بازگشت، جيپ فرمانده کنارم ايستاد و سوارم کرد. با هم به طرف ديوار رفتيم، اما از دور هم ميشد فهميد که حسن چنان خبطي کرده و چنان گندي زده که اگر فرمانده سکته نکند، معجزهاي رخ داده است.


حسن بدون اينکه به فکرش هم خطور کرده باشد که دارد پرچم ميسازد، نوار باريک سفيد را هم رنگ سرخ زده بود و درواقع ديوار به يک نوار سبز معمولي و يک نوار سرخ عريض تقسيم شده بود. دستهاي فرمانده آشکارا روي فرمان ميلرزيدند. کنار حسن که رسيديم، فرمانده پياده شد و همينطور که در طول ديوار قدم ميزد و خودخوري ميکرد، يکباره برگشت و از حسن پرسيد: "اين پرچم کدوم جهنم درهايه؟ "


حسن که روحش هم از پرچم خبر نداشت، با صدايي ضعيف پرسيد: "پرچم؟!" فرمانده با دست کشيدهي محکمي خواباند پشت گردن حسن و گفت: "مگه نگفتم دُرُسش کن. اينه دُرُسش؟! " حسن گفت: "اين بيشترش سرخ بود سرکار. فقط يه کميش سفيد بود. فکر کردم تو يه ساعت اگه بخوام سرخا رو سفيد کنم، نميشه. سفيدا، ولي کم بودن و ميشد زود سرخ شون کرد! "فرمانده سرش را تکان تکان داد و به طرف جيپش رفت. تا به جيپ برسد، چندين و چند بار برگشت تا چيزي به حسن بگويد، اما نميتوانست حرف بزند. صورتش قرمز شده بود و رگهاي گردنش از شدت عصبانيت بيرون زده بودند. حسن با چهرهاي پر از استفهام ايستاده بود و همين طور که با دستانش بازي ميکرد، با اشارهي چشم و ابرو و غنچه کردن لبهايش از من ميخواست بگويم کجاي کارش اشتباه بوده است ...

 ن: فکرش را که ميکنم، کمي شبيه حال و روز الآن مان است. کرونا شهر به شهر و ديار به ديار ميرود و بر غلظت سرخياش ميافزايد، اما مديراني که تواني براي رقيق کردن رنگ سرخ ندارند، با صدور بياناتي کارشناسي نشده، آدمهاي مناطق سفيد را هم با اميدهاي واهي راهي کوچه و خيابان ميکنند تا همه جاي نقشه را سرخ و يکدست کنند. بعد هم بيآن که واهمهاي از پرسش و پاسخ کسي داشته باشند، آرام ميخوابند تا صبح جمعه از نتايج کارشان خبردار شوند ...

 



کانال تلگرام اتحادخبر

مرتبط:
» طنز/ دعا و الفاظ رُِک... [بيش از 3 سال قبل]
» طنز/ خودروی ایرانی [بيش از 3 سال قبل]
» گوشت خر [بيش از 5 سال قبل]
» سرقت خرکی [بيش از 4 سال قبل]
» برگشته مژگان [بيش از 4 سال قبل]

نظرات کاربران
1399/02/07 - 18:03
0
0
آفرین مهندس
سرخ ها کم کم تمام سفید ها را می گیرند وحسن ها همچنان در جهل وجمود مطلق خود درجا می زنند و گاهی هم عقبگرد.
ارسال نظر

نام:

ايميل:

وب سايت:

نظر شما:

تازه ترین خبرها

  • بررسی مشکلات بنار آبشرین در اردوی عمرانی دهیاران بخش مرکزی دشتستان
  • مرکز جامع سلامت شهر کلمه به زودی افتتاح می شود/ 80 درصد فضاهای فیزیکی بهداشت و درمان دشتستان نوسازی شده است
  • تقابل ادبی فرماندار دشتستان با هاروکی موراکامی از ژاپن !
  • توزیع تعداد ۵۰ عدد کلاه ایمنی از طرف شهرداری بین موتورسیکلت سواران شهر وحدتیه
  • بهترین زمان خوردن قهوه برای کبد چرب
  • نقدی بر مجموعه داستان " خین‌جوشون " اثر مختار فیاض
  • مطالبات فعالان محیط زیست از مردم و مسئولان/ آفت محیط زیست زباله های پلاستیکی است/ مسئولان بیشتر از گرفتن عکس پای کار باشند
  • سرنوشت باقیمانده سموم در محصولات کشاورزی
  • تجلیل از دو تیرانداز پرتلاش و موفق دشتستان
  • جاده مرگ شهر وحدتیه را دريابيد،مسئولان برحذر باشند
  • روز سعدی و نکته‌ای نغز از گلستانش
  • جناب نماینده! قحطی پتروشیمی که نیامده، بسم‌الله
  • به بچه‌هایتان نودل ندهید!
  • نشست فرماندهان پایگاه‌ها و شورای حوزه مقاومت بسیج شهدای پتروشیمی به میزبانی پتروشیمی جم
  • عناوین روزنامه‌های امروز1403/02/01
  • آغاز عملیات اجرای خیابان ۲۴ متری در ورودی شهر از سمت برازجان،خیابان ۲۲ متری غرب آرامستان و خیابان در غرب جاده اصلی
  • قتل 2 جوان برازجانی در خودروشان/ دستگیری قاتل در استان همجوار
  • یکی از شهدای اخیر حمله اسرائیل در سوریه از شهر وحدتیه دشتستان است
  • هدایای باقیمانده پیاده روی برازجان قرعه کشی شد
  • گزارش تصویری/ راهپیمایی روز جهانی قدس در برازجان
  • سخنرانی استاد سید محمد مهدی جعفری در جمع دشتستانی ها و استان بوشهری های مقیم شیراز/ تصاویر
  • در رسیدگی به امور مردم کوتاهی نکنید/ برخی از بخشنامه ها باعث کوچک شدن سفره مردم می شود
  • قلب جوان 23 ساله دشتستانی اهدا شد/ تصاویر
  • بررسی مشکلات بنار آبشرین در اردوی عمرانی دهیاران بخش مرکزی دشتستان
  • سخن‌ران، کاظم صدیقی‌. نه! مسجد قیطریه، نه!
  • برخورد توهین آمیز رئیس صمت دشتستان با نمایندگان برخی اصناف شهرستان
  • آئین گرامیداشت شهیدالقدس محسن صداقت در شهر وحدتیه
  • تصاویر جنجالی مجری زن تلویزیون باکو در کنار سفیر ایران و در محل سفارتخانه/ عکس
  • اولین واریزی بزرگ برای معلمان در 1403
  • اسرائیل را چه باید؟
  • .: لیلادانا حدود 3 روز قبل گفت: درود بردکتربایندری ودکترفیاض بزرگوار. ...
  • .: علی حدود 5 روز قبل گفت: بسیار عالی پاینده باشید ...
  • .: شااکبری حدود 5 روز قبل گفت: درود بر استاد گرانقدر ...
  • .: ذاکری حدود 5 روز قبل گفت: بسیار عالی. درود خدا ...
  • .: ذاکری حدود 5 روز قبل گفت: خوشحالم که ادبیات پایداری ...
  • .: افسری حدود 5 روز قبل گفت: درود بر دکتر بایندری ...
  • .: عزیز حدود 6 روز قبل گفت: سایت و نویسنده حواسشون ...
  • .: مصطفی بهبهانی مطلق حدود 8 روز قبل گفت: با سلام و خدا ...
  • .: ح حدود 9 روز قبل گفت: درودخدا بر استادبرازجانی و ...
  • .: اسماعیل حدود 11 روز قبل گفت: فقط قدرت است که ...