هفته قبلي سيتون گفتم كه تو تهرون، يه دختري به اسم مارگريتايه از دس يه ماري نجات داديم و دي بواش، مانه دعوت كردن خونه شون. سيتون هم گفتم كه فعلا ئي قضيه بين خومون بو و جايي تعريف نكنين. ايسو ئي شما و ئي هم باقي ماجرا ... خلاصه سوا چاسش مانه دعوت كردن و مانم پي خالو وزنخالو و مارگريتاي خالو، رفتيم خونه مارگريتاي اصلي. آغا اينجو ديه واقعا جاتون خالي. يه سه چار نمونه چاس درس كرديدن كه مو، نه اسمشونه بلد بيدم و نمي فهميدم چطوري بايد وشون بخارم. يكيش سوز بي، يكي شون مث داريزرد و اينا بي، يكي ديه اش مث گوشت بي اما آلو بي، يكي ديه اش هم آلو بي اما مزه گوشت تپونده مي داد. خلاصه نشسيم پس ميز و شروع كرديم به خاردن. ايسو شي چيشكي سيل مارگريتاي گتو هم مي كنم بينم چطوري هاسي چي مي خاره. سيل كه كردم، ديدم تا اصلا چي نمي خاره. فقط از همو كه گفتم مث آلو بي اما مزه گوشت تپونده ميداد، يه كمي نهاده بي تو دوريش و هميطوري پي چنگالي كنجرش مي داد و دهنشه به اندازه لبه يه بلگ قاغذي واز مي كرد و يه غواريشه مي نهاد تو دهنش. مانم خو آغا، يك لفكه يلي مي گرفتيم كه بايد دهنمونه قد غار علي صدر واز مي كرديم تا ئي لفكه بره تو دهنمون. سرتونه درد نيارم، چاس كه تموم واوي، يه زمبيلي مت و ميوه و آجيل و بسكوت و قنادي و بسني آوردن و مو ايقه خاردم كه نزيك بي بترك. بلانسوت شما، تو همو مدت، شيش مرتوه رفتم تواليت و واگشتم. ديه نفسم نمي اومه بالا. بعدي كه اينايه خارديم، دي بواي مارگريتا و خالو و زنخالو ما، پي هم گير بحث سياسي واويدن و درباره مسائل اتمي و گشت و گروني و مسائل سوريه و اينا، سي خوشون گير حرف زدن واويدن. مو و مارگريتا هم شي چيشكي سيل هم مي كرديم و مي خندسيم سي خومون. يك حال و هواي خوشي بي كه فكر نكنم تو بهشت هم ئي طوري سي آدم پيش بيا. دي مارگريتا راس واوي و رفت تو آشپزخونه و يه چن تا فنجون گت نهاد تو سيني و يه چي هم رخت توشون و آورد سي ما و مانم هموطوري داغ داغ زديمش تو رگ. مارگريتا گفت مي خواي يكي ديه هم بيارم سيت؟ گفتم نه، شيرين كام باشين. دي مارگريتا هم يه سيلي به ما كرد و همي طوري بي مقدمه گفت اينشالله دوما واوي. بعدش هم خوش و مارگريتا سيل هم كردن و خندسن و مارگريتا سرشه انداخت دومن. بواي مارگريتا كه خوش و خالو، بحثشون گرم واويدي و هاسي درباره انتخابات حرف مي زدن، به يه جايل حساسي رسيديدن و هاسي پي تموم هيكلشون پي هم حرف مي زدن. دسل كلفت خالو و دسل سرخ و سفيد بواي مارگريتا، تو هم پيچ مي خاردن و منظره زهله داري ايجاد مي كرد. خالو معتقد بي كه اي اصلاح طلبل بيان ري كار، اوضاع مملكت بختر ويمو و تو سياست خارجي هم پيشرفت مي كنيم. بواي مارگريتا برعكس، نظرش ئي بي كه بايد اصولگرايل بيان تا خراويل قبليشونه جبران كنن و ذهن مردمه از ئي خراويل پاك كنن. تو همي بحث و گپ و گفتل بيدن كه مارگريتا پي صداي خيلي قشنگي به بواش گفت ددي جون واسه چي اصل موضوع رو نمي گي؟ بواي مارگريتا هم خندس و شروع كرد به خاروندن سرش. ئي كه مي گم سرشه خاروند، منظورم ئي ني كه خيلي مين داشتا. نه. سرش مث ديش ماهواره صاف صاف بي و يه تال ميني هم ري سرش نبي. اما هميطوري سرشه خاروند. چه مي دونم، شايد عادتش بو. خلاصه سرشه خاروند و گفت ددي جان خودت بگو. مارگريتا گفت بواش، يكي از رجال سرشناس مملكته و ئي دوره، مي خوا كانديداي ريس جمهوري واوو. آغا ، ئي حرفه كه زد، مو و خالو و زنخالو، شق نشسيم سي خومون و مو نزيك بي كه بيارم بالا، بواي مارگريتا كه متوجه واويدي، گفت جون ايمام حسين راعت بوين. نه مو هني ريس جمهور واويدمه و نه شما ايسو تو خيابون پاستور نشسينه. بعدش هم دواره يه سيلي به مو ومارگريتا كرد و گفت تازه ريس جمهورم كه واوم، قوم و خويشمه خو فراموش نمي كنم. بعدش يه مشت ديه هم نشسيم و راس واويديم رفتي.  از همو روز تا ايسونم خوم و مارگريتا تلفني پي هم گپ مي زنيم و تو ايام نوروز هم مي خواسن بيان برازگون اما، بواي مارگريتا، يه كاري سيش پيش اومه و نترسن بيان. ايسو، همي چن روز پيش عكس بواي مارگريتايه تو صفه اول يه روزنومه اي ديدم و فهميدم تا راس مي گفته بيزون. خلاصه اي شامس ما بگيره و بواي مارگريتا ريس جمهور واوو، مانم ويميم دوماي ريس جمهور. خوتون هم خو مي فهمين دوماي ريس جمهور، چه كارلي مي تره سي شهر و استانش بكنه؟ سي محض هميه كه مي گم ايسو ايسونل، ئي خبركو ور خوتون بو و جايي وازگو نكنين. اي ترورم كردن چه؟