کد خبر: 123771 ، سرويس: گزارش و گفتگو
تاريخ انتشار: 07 بهمن 1398 - 20:58
گزارش اختصاصی اتحاد خبر از زندگی متفاوت یک زوج جوان گردشگر؛
حال خوب زندگی کافه ماشینی/ تصاویر اختصاصی

اتحاد خبر : هشت ماه است که سفرشان را شروع کرده‌اند و می‌گویند قرار است ادامه داشته باشد. آن‌ها دیگر قصد برگشتن به خانه‌های آجری را ندارند. از ظاهر قضیه اینطور برداشت می‌شود که این زوج جوان زندگی‌شان را در یک کافه ماشینی خلاصه کرده‌اند، اما واقعیت قصه این است که زندگی آن‌ها به وسعت تمام ایران و جهان است. بیرون ماشین را کاملا رنگ مشکی زده‌اند...

اتحاد خبر ثریا شیری: هشت ماه است که سفرشان را شروع کرده‌اند و می‌گویند قرار است ادامه داشته باشد. آن‌ها دیگر قصد برگشتن به خانه‌های آجری را ندارند. از ظاهر قضیه اینطور برداشت می‌شود که این زوج جوان زندگی‌شان را در یک کافه ماشینی خلاصه کرده‌اند، اما واقعیت قصه این است که زندگی آن‌ها به وسعت تمام ایران و جهان است. بیرون ماشین را کاملا رنگ مشکی زده‌اند. و قسمتی از بدنه ماشین را به شکلی درآورده‌اند که بتوانند از آن به عنوان پنجره و دریچه‌ استفاده کنند یا شاید هم ویترین.


 

کافه آن‌ها پر از نوستالژی‌ست از نوار کاست‌های قدیمی و بخاری نفتی و پوسترها و وسایل تزیینی قدیمی گرفته تا باغچه کوچکی که یک گوشه    ‌ی ماشین درست کرده‌اند. آن‌ها به جای اینکه خودشان را اسیر فضای محدود ماشین کنند، فضای ماشین را به وسعت رویاهایشان گسترش داده‌اند. مبل و پشتی‌ها، تنبک، آشپزخانه‌ کوچکشان و کتابخانه و کتاب‌هایی که چندتایش را بیرون کافه می‌گذارند که اگر کسی مایل بود، بخرد. و عکسی دو نفره که رضا و شیرین را شاد و سرحال نشان می‌دهد، درست همان‌طور که هستند.



رضا رسولی و شیرین شهابی زوج جوان ایرانی که دو سال است ازدواج کرده‌اند و هشت ماه است که تصمیم گرفته‌اند زندگی را سفر کنند. آن‌ها بعد از هشت ماه دائم در سفر بودن هنوز با عشق و علاقه و شوقی وصف‌نشدنی راجع به ادامه مسیر صحبت می‌کنند و هرگز احساس خستگی و پشیمانی نداشته‌اند. شش‌ماه اول سال را به استان‌های شمالی و شش‌ماه دوم سال را به استان‌های جنوبی سفر می‌کنند. و این اولین بار است که به بوشهر آمده‌اند. و یک هفته است که دوستانشان صحرا و هادی نیز به آن‌ها ملحق شده‌اند تا چند هفته‌ای با هم‌دیگر هم‌سفر باشند.


 

شیرین 23 ساله، در شهر جهرم استان فارس متولد شده و چند سالی را در شهر گرگان زندگی کرده و بعد از آن به تهران رفته است. او در دو رشته مدرک فوق دیپلم دارد و رضا 27 ساله که از بچگی از درس فراری بوده و درس را بدترین بخش زندگی می‌دانست، چند سالی‌ست که به این نتیجه رسیده است درس و دانش ارزش زیادی دارد. هر چند رضا ترجیح می‌دهد به جای اینکه یک دانشمند باشد که با ضربه‌ای به سرش تمام دانش و علمش را فراموش کند، چیزهایی را به صورت تجربی یاد بگیرد که هیچ‌وقت فراموشش نشود.

 

به خانه آجری برنمی‌گردیم

رضا هدفشان را از این سبک زندگی، سفر کردن و تجربه کسب کردن برای ادامه زندگی عنوان می‌کند و معتقد است: فروش دمنوش و قهوه و کتاب، فقط برای تامین هزینه سفرمان در این سه سال است.

با هم قرار گذاشته‌اند این مسیر را ادامه دهند، جهان‌گردی کنند، بچه‌دار شوند و هیچ‌وقت به خانه آجری برنگردند. رضا می‌گوید: این سبک زندگی خیلی کار ما را راحت‌تر می‌کند چون به صورت خودجوش و غیرمستقیم، به ما جامعه‌شناسی و مردم‌شناسی یاد می‌دهد و در شناخت تیپ شخصیتی انسان‌ها به ما کمک می‌کند.


نکته‌ای که در این سفر به آن‌ها انگیزه بیشتری می‌دهد تزریق انرژی از سمت آدم‌هاست. رضا دلیل این انرژی خوب را در اقامت کوتاه‌مدتشان در شهرهای مختلف می‌داند و می‌گوید: هم ما و هم مشتریانمان سعی می‌کنیم بهترین حال خودمان و بهترین لحظه را برای هم‌دیگر بسازیم. چون وقتی ما از یک خیابان رد می‌شویم می‌دانیم که قرار است یک‌بار رد شویم پس باید در لحظه لذت ببریم و رد شویم.

می‌پرسم: در هر شهر چند روز اقامت می‌کنید؟ و رضا پاسخ می‌دهد: به انرژی شهر بستگی دارد خیلی وقت‌ها پیش می‌آید که تصمیم می‌گیریم در یک شهر یک هفته بمانیم اما انرژی شهر آ‌ن‌قدر خوب بوده و حال ما خیلی خوب بوده که سه هفته یا یک ماه در آن شهر اقامت کرده‌ایم. برنامه پیش‎‌فرض ما این است که در هر شهر یک هفته اقامت داشته باشیم اما بستگی به انرژی آن شهر دارد.



مسیرشان را از تهران شروع کرده‌اند و به استان گلستان رفته‌اند. تا زمانی که به شیراز رسیده‌اند، بعد از اقامت در شیراز در هیچ شهری توقف نکرده و مستقیم به بوشهر آمده‌اند و قرار است بعد از آن به بندرعباس و هرمز و بعد به چابهار بروند. البته رضا می‌گوید: بعد از آن بخاطر فستیوال موسیقی دوباره به بوشهر برمی‌گردیم و بعد، به سمت شمال و متل‌قو یا همان سلمانشهر می‌رویم. چون در آنجا در ایام تعطیلات نوروز برنامه‌هایی قرار است اجرا شود.

 

دوست ندارم به زندگی عادی برگردم

در مورد خطرات احتمالی و پشیمانی‌های گاه و بی‌گاهشان که می‌پرسم، شیرین مصمم می‌گوید: تا حالا لحظه‌ای احساس پشیمانی نداشته‌ایم. لحظات اولی که این‌کار را شروع کرده بودیم حس می‌کردم بعد از چهار سال نیاز است که به شهر برگردیم و زندگی عادی داشته باشیم اما هر چقدر که پیش می‌رود حس می‌کنم که اصلا دوست ندارم زندگی عادی قبلا را داشته باشم و دلم می‌خواهد همیشه در این ماشین زندگی کنیم. مردم ما را خیلی دوست دارند و ما هم خیلی آن‌ها را دوست داریم. تا بحال هیچ وقت پیش نیامده که خطری داشته باشد یا اتفاقی بیفتد البته اگر هم قصد توقف و اقامت در شهری را داشته باشیم تمام جوانب احتیاط را می‌سنجیم و حواسمان به یک‌سری چیزها هست. این سبک زندگی حواس‌جمعی بیشتری می‌خواهد ولی خطری ندارد.

 

نخواستیم تکرار، تکرار شود

ایده مسافرت و سبک زندگی کافه ماشینی از کجا شکل گرفت؟ رضا در پاسخ می‌گوید: قبل از اینکه شیرین به زندگی من بیاید یک فولکس واگنی داشتیم و با یکی از دوستان تجربه ایرانگردی به این شکل را داشتم اما ایده در سرمان بود و این‌که جدی شود از این جایی می‌آید که بحث تکرار و روزمرگی است هم شخصیت من و هم شخصیت شیرین ماجراجویانه و دنبال هیجان است و برای ما، آدم‌ها و تفاوت‌هایشان خیلی جذاب هستند. دیدن آدم‌ها و علاقه زیاد ما به طبیعت و تجربه سفرهای زیادی که با کوله‌پشتی داشتیم این ایده و این سبک زندگی را شکل داد.

رضا ادامه می‌دهد: من و شیرین چند سال در کافه‌ای در چهارراه ولیعصر آشپز فرنگی بودیم و همان روزها به این فکر می‌کردیم که روزمرگی و تکرار در زندگی اذیتمان می‌کند. در واقع شروع این ماجرا از آن‌جایی بود که نمی‌خواستیم درگیر روزمرگی زندگی شویم و تکرار همیشه برای ما تکرار شود.


یعنی این سبک زندگی دچار تکرار نمی‌شود؟ این را من می‌پرسم و رضا می‌گوید: نه، چون هر روز که می‌گذرد ماشین را یک متر جابجا می‌کنم یا قفسه چوبی کتاب‌ها را در جای متفاوتی نسبت به روز قبل می‌گذارم.  کلیت تکرار حال ما را بد نمی‌کند چیزی که برای ما غیرقابل تحمل است تکرار در روزمرگی و جزییات است. وقتی ما یک هدف والا و واحدی داریم که جهان را بگردیم خود گشتن جهان به اندازه طول عمر یک انسان ادامه دارد حتی اگر عمر ما کوتاه هم باشد به قدری برای ما جذاب است که این دوره را بگذرانیم به همین دلیل به تکراری که حالمان را بد کند نمی‌رسیم و نخواهیم رسید.


به شکل خاص ماشین اشاره می‌کنم، به نظر می‌رسد که جمع‌آوری آن‌همه وسیله و ساختن یک نوستالژی دل‌چسب و البته تغییر شکل بدنه ماشین بدون هزینه نبوده باشد، اما وقتی این را می‌پرسم شیرین می‌گوید: اکثر وسایلی که اینجا وجود دارد یا وسایل خودمان و خانه‌هایمان است یا هدیه است. خیلی کم پیش آمده که هزینه کنیم و وسیله‌ای را بخریم.


و رضا ادامه می‌دهد: ساخت این کافه ماشینی به صورت صفر تا صد کار خودمان است. همه‌چیز را خودمان ساختیم و درست کردیم بحث نجاری و جوشکاری درها و کف چوبی، کار خودمان و مال خودمان یا هدیه است و به مدت دو ماه الی دو ماه و نیم آماده‌شدن آن طول کشید.


شاید تصور سختی باشد که یک پسر و دختر جوان آرزوهای متفاوتی داشته باشند. به جای اینکه یک خانه معمولی داشته باشند و راجع به رنگ دیوارها و چیدمان وسایل آن با هم‌دیگر مشورت کنند همه زندگیشان را در یک ماشین خلاصه می‌کنند و با آن به سفر می‌روند. یا همان‌طور که رضا می‌گوید: کل زندگی ما از سپر جلوی این ماشین تا سپر عقب آن است. نه یک متر جایی خانه و زمین داریم و نه 1000 تومان به کسی بدهکاریم یا از کسی طلب‌کاریم. کل زندگی ما همین ماشین است هر چیزی که اینجا می بینید.


شیرین می‌خندد. خنده‌ای که کاملا از سر رضایت است. رضایت از اینکه خودش را درگیر یک‌سری اتفاقات روزمره نکرده و دنیای دخترانه‌اش را در سفر معنا و پیدا کرده است.

 

وقتی چیزی را حذف می‌کنی به رفاه می‌رسی

زندگی بدون کرایه خانه و قبض آب و برق چگونه می‌گذرد؟ این را من می‌پرسم و رضا می‌خندد و می‌گوید: یکی از دلایلی که این سبک زندگی را انتخاب کردیم همین بود که به بحث مالی برمی‌گردد. چرا ما باید یخچال می‌خریدیم؟ چرا ما باید خیلی از لوازم خانه را به صورت قسطی می‌خریدیم در حالی که نمی‌توانستیم هزینه‌ها را پرداخت کنیم؟ در آن صورت باید خودمان را مجبور می‌کردیم خیلی کار کنیم که بتوانیم هزینه وسایل خانه را پرداخت کنیم. یعنی بخاطر وسیله‌ای که نه روح داشت و نه حرف می‌زد و نه انرژی می‌داد و فقط قرار بود یک تکه‌گوشت را سرد نگه‌ دارد که خراب نشود. ما توانستیم گاز و برق و خیلی چیزهای ضروری دیگر را به صورت سنتی به داخل ماشین بیاوریم و از آن‌ها استفاده کنیم.


چشمم به یخچال کوچکی می‌افتد که توی ماشین گذاشته‌اند. تمام انتظار آن‌ها از یخچال همین است. که یک‌سری مواد غذایی را برای جلوگیری از خراب‌شدنشان سرد نگه دارد. اینکه مارک و مدل و اندازه یخچال چقدر باشد برایشان مهم نیست و این همان رفاهی است که رضا در ادامه صحبت‌هایش می‌گوید: دلیل سبک زندگی ما همین رفاه بیشتر است. وقتی چیزی حذف می‌شود و کرایه و پول و دغدغه‌های مشابه حذف می‌شود می‌توانیم ارتباط بیشتری با جهان برقرار کنیم و زیبایی‌های بیشتری را ببینیم.  

 

وقتی درآمدمان کم می‌شود، می‌خندیم

می‌پرسم تا حالا شده حساب و کتابتان با هم‌دیگر جفت‌وجور نشود و از فروش دمنوش و قهوه درآمد کمی کسب کنید؟ رضا بدون مکث می‌گوید: بله، ما همیشه درگیر این قضیه هستیم.


می‌پرسم: در این مواقع با وجود مشکلات مالی، چه کاری می‌کنید؟ رضا می‌گوید: می خندیم. و روز بعد با انرژی بیشتری کار می‌کنیم، با انرژی بیشتری با آدم‌ها حرف می‌زنیم و ارتباط برقرار می‌کنیم و تلاشمان بیشتر می‌شود. بعد می‌گوید: مسلم است که مشکلات مالی اوقاتمان را تلخ می‌کند مثلا ما اینقدر انرژی می‌گذاریم ولی ممکن است برای خرید یک‌چیزی برای ماشین یا کافه پول کم بیاوریم اما باعث توقف ما در این مسیر نمی‌شود و مأیوس نمی‌شویم.


شیرین با حالتی که مشخص است خیلی در برابر مشکلات با قدرت ظاهر می‌شود، می‌گوید: سعی می‌کنیم اتفاقی که پیش آمده را به یک شکلی رفع و رجوع کنیم و بدانیم که همه اینطوری هستند. یعنی این شکلی نیست که یک قضیه بخواهد ما را متوقف کند یا ما را ناراحت کند. اگر زندگی عادی هم داشتیم یک‌سری مشکلاتی پیش می‌آمد که فقط شکلش با این فرق می‌کند یعنی تفاوت آن‌چنانی از جهت اینکه مشکل باشد یا نباشد نیست فقط شکل مشکلات زندگی‌ها با هم‌دیگر فرق می‌کند.

 

پشت درهای بسته دنیای دیگری شکل می‌گیرد

تا به‌حال احساس ناامیدی نداشته‌اند اما رضا می‎گوید: روزهایی بوده که از خودمان راضی نبودیم. حالا چه بحث شخصیتی و درونی چه بحث کاری و مربوط به کافه و این مسیر. اما نکته‌ای که وجود دارد این است که ما زمانی حالمان خوب است که همه شرایط خوب باشد. و به‌طور قطع به یقین هر روز تلاش ما این است که همه‌چیز خوب باشد. ما در تلاشیم که وقتی کسی از کافه ما می‌رود حالش بهتر از زمانی باشد که تازه به کافه آمده بود یا زمانی که خودمان آخرشب‌ها می‌خواهیم در ماشین را ببندیم حالمان بهتر از زمانی باشد که درها را باز می‌کردیم. تمام اتفاقاتی که در فاصله باز کردن و بستن در ماشین می‌افتد همه چیزهایی‌است که می‌تواند روی حال ما تاثیر بگذارد. وقتی ما در سفر هستیم و زمانی که این درها بسته می‌شود دنیای دیگری از زندگی ما شکل می‌گیرد که هیچ‌کس از آن خبر ندارد و وقتی درها بسته می‌شود تازه زندگی اصلی شخصی ما شروع می‌شود و اهداف قوی‌تر ما تازه آن جایی شکل می‌گیرد که درها بسته می‌شود.

 

این سبک زندگی انتخاب و علاقه رضا و شیرین است، که هر دو علایق و روحیات مشترک داشته‌اند، اما هیچ تضمینی وجود ندارد که در آینده فرزند آن‌ها نیز به همین سبک زندگی علاقمند باشد، در آن زمان رضا و شیرین چه می‌کنند؟ این را که می‌پرسم رضا می‌گوید: حس من این است که فرزند آینده ما هم به این سبک زندگی علاقمند است و ما را همراهی می‌کند. اما با این وجود تا سن بلوغ باید او را به شکلی تربیت کنیم که به شرایط آگاه باشد و بتواند تصمیم درست بگیرد. و زمانی که به سن بلوغ رسید هر تصمیمی که بگیرد ما حمایت می‌کنیم. من و شیرین همان مدلی که دوست داریم زندگی می‌کنیم و او هم می‌تواند هر مدلی که دوست دارد زندگی کند. و این حق اوست که مدل زندگی‌اش را خودش انتخاب کند و مستقل شود و این هیچ ارتباطی به من و شیرین و یک ارتباط عاطفی پدرانه و مادرانه ندارد.

 

رضا ادامه می‌دهد: سفر جهانگردی را تا زمانی که فرزند آینده‌مان به سن مدرسه برسد ادامه می‌دهیم و بعد ثابت زندگی می‎‌کنیم اما بعد از رسیدن به سن بلوغ دوباره به این سبک زندگی ادامه می‌دهیم.

 

شروع زندگی با دست خالی و حال خوب

از روزهای آشنایی و ازدواج شیرین و رضا می‌پرسم. رضا صحبتش را با نگاه کوتاهی که به شیرین می‌اندازد شروع می‌کند: یکی از دوستانم یک فولکس واگن داشت که در یکی از تجربه‌های ایران‌گردی به سمت استان گلستان و گرگان رفتیم و قهوه می‌فروختیم. شیرین یکی از مشتری‌های ما بود سومین‌ دفعه‌ای که هم‌دیگر را دیدیم کمی بیشتر با هم صحبت کردیم و آشنا شدیم و بعد در کوچه‌ عدالت 99 شهر گرگان به شیرین گفتم من یک حس دارم. نمی‌دانم چه حسی بود فقط در آن لحظه حس کردم که باید به شیرین بگویم، گفتم: ما می‌توانیم این حس را با هم زندگی کنیم و می‌توانیم همین‌جا فراموش و دفن کنیم. شیرین قبول کرد و تا این لحظه آن حس را زندگی کردیم.

رضا به عکسی اشاره می‌کند و می‌گوید: این همان کوچه است. در آن عکس رضا و شیرین دست در دست همدیگر با خنده راه می‌روند. همان‌جایی که دیگر زندگی متفاوتشان را شروع کرده‌اند.


رو به شیرین که به یاد روزهای آشنایی‌شان لبخند می‌زند به شوخی می‌گویم: نگفتید باید فکر کنم؟ شیرین می‌خندد و می‌گوید: نه، چون نیازی به فکر نداشت و حس آن لحظه‌ام این بود که باید حسم را زندگی کنم و خوشحالم که نگفتم باید فکر کنم. (دوباره می‌خندد)

رضا صحبت شیرین را ادامه می‌دهد: زندگی ما خیلی ساده شروع شد و خیلی ساده ازدواج کردیم. در عقد ما فقط پدر و مادرها و خواهر و برادرهایمان حضور داشتند و از همان‌جا با خانواده‌ها مستقیم به مشهد رفتیم و بعد از آن با دست خالی و با حال خوب و انرژی و شادی زندگی مشترک ما شروع شد.


دلتنگ خانواده‌ها نیستید؟ این سوالی است که از ابتدای گفتگو در ذهنم است، رضا می‌گوید: صد در صد شما وقتی حالت خوب باشد ولی دور باشی دلتنگی هم لذت‌بخش است اگر گناهی کرده باشی زندان باشی یا جایی باشی که حالت بد باشد دلتنگی خیلی آزارت می‌دهد اما برای ما این شکلی است که خانواده‌هایمان هم از دور حالشان خوب است چون حال ما خوب است. این دوری یک دلتنگی و وابستگی دارد که به نظرم زیباست.



در مورد نظر خانواده‌ها در خصوص سبک زندگی‌شان می‌گویند: خانواده‌های ما به یک میزان نگرانی داشتند و ما یک‌سری تلاش کردیم و یک‌سری راهکارها بود که هر دو با هم پیاده کردیم که آن‌ها را راضی کنیم در مرحله اول با نگرانی از آن‌ها دور شدیم ولی در حال حاضر حالشان خیلی خوب است و مطمئنم خودشان هم همین را می‌گویند.

 

هر روزمان بهترین خاطره است

می‌پرسم: اگر سن و سال شما بالاتر برود و درگیر کهولت سن و بیماری شوید، در آن زمان شروع به تهیه وسایل و شروع یک زندگی ثابت سخت نیست؟ رضا می‌گوید: در این سبک زندگی آدم هیچ‌وقت مریض نمی‌شود و پیر هم نمی‌شود. در هر صورت سعی می‌کنم تا جایی که می‌شود و انرژی دارم این مسیر را ادامه بدهم و به بعدش که قرار است چه اتفاقاتی بیفتد فکر نمی‌کنم.

رضا و شیرین معتقدند از آغاز این سفر هیچ خاطره بدی نداشته‌اند اما در عوض تمام روزهایشان پر از خاطرات شیرین است و بزرگترین آرزو و هدفشان را اینگونه بیان می‌کنند: با هم‌دیگر پیر شویم. بعدش هر اتفاقی بیفتد اصلا مهم نیست.



رضا در مورد بوشهر و ساکنین آن می‌گوید: وقتی که وارد بوشهر شدیم خسته راه بودیم و انرژی ما فروکش کرده بود. به پل ورودی شهر که رسیدیم فقط من و هادی بیدار بودیم و صحرا و شیرین خواب بودند. آن‌ها را بیدار کردیم و گفتیم اینجا شهر خوبی است. هادی گفت بله. شهر تمیز و شیکی است. گفتم من از جهت اینکه انرژی اینجا خوب است گفتم شهر خوبی است. ما به هر شهری که وارد می شویم انرژی برایمان خیلی مهم است و همیشه صد در صد اتفاق افتاده که وقتی حس کردیم انرژی یک شهری خوب است شرایط هم خیلی خوب بوده است. وقتی شهر را نگاه کردیم انرژی خیلی خوبی داشتیم و الان شش روز است که اینجا هستیم و کاملا به این یقین رسیدیم که حس ما درست بود و انرژی لحظه ورود ما به بوشهر درست بوده است. مردم بوشهر به شدت به شدت به شدت (سه بار تاکید می‌کند) خونگرم و مهمان‌نواز و با معرفت هستند و آن‌همه لطفی که به ما در شهر بوشهر شد، بی‌نظیر است./ص




























 




 

 




لينک خبر:
https://www.ettehadkhabar.ir/fa/posts/123771