اتحادخبر- دکتر سیدکرامت عباسی: از صبح این پرسش هوشمندانهی فرشتهها ازخداوند را با خود تکرار میکنم:" أَتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ..."/با این حال، فلش ماشین را برمیدارم و آهنگهای شاد میریزم تا دخترکم بشنود و فردا را روشن ببیند. مثلا از ایده فیلم سینماییِ "زندگی زیباست" الهام گرفتهام،شاید. امانمیدانم در میان خیل زخمها گریستن برای...
دکتر سید کرامت عباسی:
از صبح این پرسش هوشمندانه ی فرشتهها ازخداوند را با خود تکرار میکنم:
" أَتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ..."
با این حال، فلش ماشین را برمیدارم و آهنگهای شاد میریزم تا دخترکم بشنود و فردا را روشن ببیند. مثلا از ایده فیلم سینماییِ "زندگی زیباست" الهام گرفتهام،شاید. امانمیدانم در میان خیل زخمها گریستن برای کدامشان در اولویت است. گمان میکنم بیشتر برای این درماندگی باید گریست. فایدهای هم دارد؟ البته که نه...
ولی توجه به همین بیفایدگیِ گریستن، خودش گریهآور است.
نقابی از لبخند زورکی بر چهره میگذارم و میروم مدرسه. جای پارک به زحمت پیدا میشود. از خود میپرسم وطن کجاست؟ وطن من کجاست؟
زنگ مدرسه را زدهاند. چشمهایم در شلوغی پیِ دخترکم میگردد. پیدایش میکنم. پیدایم میکند. و لبخند میزند. لبخند آشنای او که گره میخورد به نگاهم میفهمم که وطن اینجاست. وطن همینجاست. در این آشنایی...درگره خوردن نگاه ها...نفس ها...در برخورد چهره ها...
در رخ به رخ شدنهای آشنا...
آری وطن اینجاست.
کیف سنگین مدرسه را از دستش میگیرم. با شادی و خنده میپرسم خوبی؟ مدرسه خوب بود؟ هیچ نمیگوید.
چند قدم که میرویم میپرسد: چند شب دیگر بخوابیم بهار میآید؟؟؟!
شوکه میشوم...!!!
از این پرسش روشنِ نابِ معصوم، شوکه میشوم. در میانه ی این رَعشههای اندوه، پرسشی تکاندهنده است. در چنین روزی پرسش از اینکه تا بهار چقدر مانده است، تنها از کودکان میتواند سر بزند. میگویم حدودا ۷۰ روز. و در دلم به این پاسخ ابلهانه ریشخند میزنم.
راستی، تا بهار چقدر مانده است؟؟؟؟
شما عزیزِ هموطنم میدانی؟؟؟...
اندکی...
فقط اندکی، منصف باشیم
در قضاوتهایمان
در نظر دادنهایمان...
دیری است عادت کرده ایم یا سیاه سیاه ببینیم یا سپیدِ سپید!
باور کنیم خاکستری را..
سرخ را...
سبز را...
اناری را...
آبی را...
ما رنگهای متنوع دیگری هم داریم
چرا فقط سیاه وسفید!؟؟؟
باور کنیم جهان به تکثرو گوناگونی و تعداد و تعدد ونسبیّت همه ی چیز سالهاست رای داده ورسیده است
تلویزیونهایمان را ببینیم!
سالهاست سیاه وسفید دیدن منسوخ شده است..!
در وقایع اخیر کشورم یا زنگیِ زنگ یا رومیِ روم وار نگاه کردیم ودیدیم، وبدتر از آن،شتابزده و عجول و راحت به قضاوت نشستیم...به کرّات...!
دولت،نظام،حاکمیت،اعتراضات بنزینی آبانماه و شهادت مردم بیگناه،اقدام تروریستی وشهادت سردارسلیمانی ویارانش،موشک بارانِ عین الاسد،وقایع کرمان،سقوط واصابت ناخواسته موشک به هواپیمای اوکراینی...و فاجعه فاجعه فاجعه....
و وقایع دور و نزدیک سالیان پیشهمگی،هم سویه های بد و اندوهبارداشت وهمه سویه ها ورویه های خوب و غرور آفرین وقابل دفاع...اما ما چه کردیم و چه میکنیم؟!
فقط رای و حکم صادر کردنهای یک طرفه وشتابزده..و شوربختانه،خارج از مسائل سیاسی ما در سایر مسائل اجتماعی و خانوادگی هم همینیم،غرق در افراط وتفریط!
اگر همسر یا فرزندمان کوچکترین حرفی خلاف آنچه ما میپسندیم یا دوست می داریم زدند در یک آن میخواهیم سرشان را از تن جدا کنیم!ودر جایی دیگر حاضریم از آسایش و آرامش وهمه چیزِ خود یکسره بگذریم و چنان قربان صدقه ی همین زن و فرزند برویم وبشویم که ....جلّ الخالِق.
زیاده نگویم که درخانه اگر کس است یک حرف بس است!
بیاییم لااقل زین پس منصفانه ببینیم وبشنویم و نظر بدهیم...
ما مردمی هستیم که چه بخواهیم چه نخواهیم در یک کشتی نشسته ایم و باور کنیم جز خود وخدای خود احدی نجاتگر و دلسوز نداریم نه روس واقمارش بجز منافع خود به ما روی خوش نشان میدهد ونه امریکا واذنابش که چنین ترش وتلخ وگزنده برنشسته به نجات ما و مردم ما می اندیشد ...در دنیای امروز فقط منافع کشورهاست که تعیین کننده وهویت یافته است و شناسنامه ی قضاوتها وجانبداریها یا مخالفتهاست.ولاغیر...
درین وانفسا من وتو وشماییم و....دیگر هیچکس!
تغییر را از خود آغاز کنیم بهاری که دخترک من وفرزندانِ شما در انتظارش نشسته جز به خواست من و شما نمی شکوفد ونمی رسد هریک به فراخورِ کاروپیشه و شغل وزیستی که درین زیستگاه داریم مسیولیم، قبل از انتقاد به دیگران ببینیم خود درجهت بهترشدن اوضاع نابسامانِ امروز، برای جامعه و برای وطن خود وبرای خانه ی خود، زیستن گاهِ خود چه کرده ایم!
خود ودخترکم و تمام دختران وزنان و مردان سرافرازکشورم را به هر زبان ودین و مذهب و قومیّت ونژاد، دعوت میکنم به مهرورزی ودرست تر و صادقانه تر و منصفانه تر دیدن و زندگی کردن و حمایت ومراقبت جدی از یکدیگر...
چون ما درفصل و هنگامه ی خزان کشور برای رخ گشودن به بهار هیچ پناهی جز خود وخدای خود نداریم.
یاحق.