کد خبر: 121742 ، سرويس: گزارش و گفتگو
تاريخ انتشار: 30 آذر 1398 - 17:02
گفتگوی اختصاصی اتحاد خبر با کارگردان موفق بندر ریگی:
فیلم می سازم که حرفم را بزنم /همیشه می خواستم خودم باشم و این بزرگترین موفقیت من است / تصاویر

اتحاد خبر _ شاکر شکیبا:مهدی تنگستانی نامی آشناست در سینمای تجربی ایران. این جوان موفق بندر ریگی نزدیک به چهارده سال است که در زمینه سینما و تئاتر فعالیت دارد. جوایز زیادی کسب کرده و جزء چند فیلمساز برتر و پر افتخار استان است که آثارش تا کنون جوایز زیادی کسب کرده است. آخرین اثرش یعنی تراگودیا اخیرا در جشنواره لیدز انگلستان...

اتحاد خبر _ شاکر شکیبا:

مهدی تنگستانی نامی آشناست در سینمای تجربی ایران. این جوان موفق بندر ریگی نزدیک به چهارده سال است که در زمینه سینما و تئاتر فعالیت دارد. جوایز زیادی کسب کرده و جزء چند فیلمساز برتر و پر افتخار استان است که آثارش تا کنون جوایز زیادی کسب کرده است. آخرین اثرش یعنی تراگودیا اخیرا در جشنواره لیدز انگلستان تا یک قدمی اسکار و بفتا پیش رفت. به همین بهانه این هفته در گفتگوی ویژه اتحاد جنوب، پرونده ی کاری و زندگی این هنرمند را بررسی می کنیم.

 

 

پدر و مادرت ازچه منطقه و از کجا ازدواجشان شروع شد و شما کجا متولد شدید؟

-من یک فیلمی دارم به نام پارادیزوی من که در آن کل این جریانات را با عکس توضیح داده ام من متولد 1368.1.1 در گناوه هستم و اصالتمان به بندر ریگ برمی گردد. پدرم فرهنگی بود و الان بازنشسته شده است. مادر نیز از خانواده مذهبی و فرهنگی است. پدر و مادر در خانواده های مذهبی بزرگ شده اند. پدربزرگم قبل از انقلاب از فعالین مذهبی و سیاسی بندر ریگ بود. به یاد دارم در بچگی پدربزرگم از آقای قرائتی تعریف می کرد که با چه مشقت هایی قبل از انقلاب ایشان را به بندرریگ آوردند، پدربزرگ با چند تن از مراجع تقلید آن زمان ارتباط داشت. در دوره ای که چند نفر از آن ها در برازجان زندان بودند؛ آنها را حمایت و  با آن ها ارتباط داشت و فعالیت های انقلابی داشتند. در دوره ای توسط ساواک بازداشت می شوند. با این پیشینه من در گناوه متولد شدم. سال اول زندگی را به دلیل تحصیل پدر در خرم آباد گذراندیم. آشنایی من با دنیای هنر از همانجا شروع شد 


 

 

چرا به خرم آباد رفتید؟ 

- به دلیل تحصیل پدر؛ آن زمان پدر در مقطع کارشناسی رشته دبیری ریاضی قبول شد البته آن موقع در آموزش پرورش با مدرک فوق دیپلم تدریس می کرد و این یک توفیق اجباری شد که به خرم آباد برویم.

خرم آباد به دلیل اینکه تفاوت فرهنگی با فرهنگ منطقه ما داشت برای من جذابیت خاصی داشت. همان تصاویر مبهم و کوچکی که از آنجا در ذهن من ثبت شده است؛ بیاد دارم اولین بار در سن چهار سالگی سینما را در آنجا تجربه کردم. تقریبا بیش از چهار سال در خرم آباد زندگی کردیم. اولین تصاویر در ذهن من از دوران کودکی به خرم آباد بر می گردد. از کوه گرفته تا رودخانه، پارک کیو، موسیقی کمانچه، گویش لکی که به کردستان نزدیک است و همینطور سینما؛ سینمایی که به خانه ما نزدیک بود. سینما مربوط به کانون پرورش فکری کودکان بود که آنموقع خیلی فعال بود. به یاد دارم که فیلم سنباد را با ورژن اصلی آمریکایی در آنجا دیدم .    

 

 

فیلم سنباد را باید بالاتر از سه سالگی دیده باشید، قبل از سه سالگی اتفاق خاصی نیفتاد؟ 

- اتفاق که چرا؛ اتفاقی که به بحث هنر برگردد. می توانم اشاره کنم به یک سری جمع کردن بچه های هم سن و سال خودم دور هم برای اینکه برایشان قصه تعریف کنم؛ من که سوادی نداشتم. خواهر بزرگی داشتم که برای من قصه تعریف می کرد. اتفاقا همان موقع حروف الفبای انگلیسی را یاد گرفته بودم. همزمان کتاب های مصوری داشتم که سعی می کردم روی آن تصاویر قصه ای از خودم  بگویم و برای بچه ها تعریف کنم. این تصاویری است که از سن سه سالگی دارم 


 

اولین اتفاق هنری که با آن مواجه شدید سینما بود؟ 

- به صورت جدی، بله 

 

آن موقع به سمت سینما گرایش پیدا کردی؟ 

- عموما خیلی به این فکر نمی کردم ممکنه وارد سینما شوم .

 

الان که فکر می کنی تلنگری برای تو نبود؟ 

- صد در صد همینطور است. به یاد دارم فیلمی که اسمش را فراموش کردم و جمشید هاشم پور و قریبیان در آن بازی می کرد. فکر می کنم فیلم جنگی بود. در سال 73 دیدم و البته تصویر اصلی که در ذهنم ماند فیلم کلاه قرمزی در سال 75 بود که حس سینما رفتن را در من تشدید کرد .


 

و مجددا برگشتید به بندر ریگ؟ 

- به بندر ریگ برگشتیم و بدون اینکه مهد کودک وپیش دبستانی رفته باشم اول دبستان به مدرسه رفتم. اول دبستان باز هم محیط فرهنگی متفاوت؛ خوب من در محیط فرهنگی که شبیه به شهر بود در آنجا بزرگ شده و خو گرفته بودم. به هر حال بندر ریگ بخش کوچکتری است نسبت به خرم آباد و آدم ها به هم نزدیک تر هستند. با فرهنگ، موسیقی، و حتی گویشی دیگر وارد بندرریگ شدم. آنجا بود که دچار تناقض شدم. آن تناقض خیلی به من کمک کرد که به سمت هنر کشیده شوم. از همان موقع متوجه شدم که علاقه دارم که چیزی روی کاغذ بکشم 

سال اول و دم دبستان به نقاشی جذب شدم. شروع کردم به کشیدن نقاشی و در کارهای جمعی مثل گروه سرود و تواشیح مدرسه شرکت می کردم. آن زمان تواشیح را بشدت دنبال می کردم. خیلی بشدت قرآن را دنبال می کردم. الان هم همینطور است البته من هیچ زمان بیکاری در مدرسه نداشتم. همیشه درگیر کارهای مدرسه ای مثل گروه سرود بودم به شدت تلوزیون می دیدم. که این هم خوب وهم بد بود. بدی آن این بود که چشم هایم کمی ضعیف بود در خانه مرتب به من می گفتند اینقدر تلویزیون نبین خوب نیست. از یک جنبه ای هم خیلی خوب بود که نوع برنامه هایی که اجرا می شد را می دیدم و گاهی تقلید می کردم. فکر نمی کنم آن زمان سریال یا فیلمی را از دست داده باشم. به یاد دارم کارتون فوتبالیست ها که به نام کاپیتان ماجد پخش می شد؛ چند سری پخش شد که عربستان سعودی، امارات، مصر این کارتون را پخش کردند. من گاهی تصاویر این کارتون ها را می کشیدم. آن موقع تازه بخشی در تلویزیون بوشهر راه افتاده بود که نقاشی  بچه  ها را نشان می داد. فکر می کنم سال ۷۶ یا ۷۷ بود که فقط جمعه ها برنامه داشت. سال ۷۵ که دوم دبستان بودم استارت اولیه انیمیشن را زدم؛ من که نمی دانستم چگونه انیمیشن ساخته می شد. فقط دفتر نقاشی داشتم. بیاد می آورم اولین انیمیشنی که ساختنم؛ یک توپ فوتبال بود. صفحه اول دفتر نقاشی آن را کشیدم تا صفحه اخر که همیجور حرکت کرد . ‌ 


 

 

پس از همان دوم دبستان گرایش به تولید کارهای هنری داشتید؟ 

- بله گرایش داشتم؛ ولی نمی دانستم دقیقا دنبال چه هستم‌ .

 

می دانید این گرایش از کجا نشات گرفت؟ 

- فکر می کنم بک گراند خرم آباد خیلی تاثیر گذاشت. هنوز که دارم فکر می کنم؛ خیلی چیزهای خرم آباد هنوز با من هست مثل ریتم موسیقی چون همسایه ای داشتیم که پسر آن ها نوازنده کمانچه بود. از همان موقع صدای کمانچه را می شنیدم. همزمان علاقه شدیدی به فوتبال داشتم؛ جام جهانی 94 آمریکا از تلویزیون پخش می شد. به زحمت خودم را بیدار نگه می داشتم برای دیدن بازی ها، فینال آن بازی ها را هیچ وقت فراموش نمیکنم  فینال بازی برزیل و ایتالیا که روبرتو باجو توپ را به هوا زد. آن صحنه در ذهنم ماندگار شد. آن موقع طرفدار تیم ایتالیا بودم هنوز هم هستم. فکر کنم آن خانه ای که من در خرم آباد بودم خیلی تاثیر گذاشت 

 

در سال دوم کار انیمیشن انجام دادی؟ 

- بله یک کار انیمیشن انجام دادم که نمی دانستم اسم آن انیمیشن است؛ فقط بچه ها را صدا می زدم و می گفتم بجه ها بیایید نقاشی من حرکت کرد. اسم این حرکت کردن را نمیدانستم که انیمیشن است. ما در خانه عروسک هایی داشتیم که به آن بیگک می گفتیم. با آن عروسک ها را با دختر دایی و پسرعمو ام برای این عروسک ها صداپیشگی می کردیم. خانواده متوجه شدند که به قول خوشان استعداد عجیب غریبی در این قضیه هست. یک تعداد می گفتند مسخره بازی و تعدادی می گفتند احتمال استعداد عجیبی است. قبل از جام جهانی 98 فرانسه سال دوم یا سوم دبستان بودم برای طرحی که بخاطر ندارم از آموزش و پرورش آمدند و تست هوش گرفتند. در تست ای کی یو نمره خیلی بالایی را گرفتم. شاید در منطقه بندر ریگ بیشترین نمره را گرفتم که همانجا خدا رحمت کند آقای ولی حجی یکی از مدیران آن مدرسه بود که در دوره راهنمایی نیز در مقطعی مدیر ما شد؛ به خانواده ام اعلام کرد که من آی کیو بالایی دارم و حیف است. اگر می شود مدرسه تیزهوشان برود یا جایی که رها نشود. من بازیگوشی زیاد می کردم ولی درسم خیلی خوب بود. دوران دبیرستان معدل بالایی داشتم. همیشه این کنجکاوی، بازیگوشی و دنبال کشف و شهود رفتم کمی من را از درس دور کرد. البته هیچ وقت نگذاشت کیفیت درسم پایین بیاید ولی تمرکزم در کشف و شهود بود. مثلا بیاد دارم در ایام حسینی اگر برنامه ای بود و تعزیه ای بود، شرکت می کردم. برای اولین باردر سال سوم دبستان در نقش کوتاهی بازیگر تعزیه شدم. در حدی که شمر بیاید و کتک و زنجیری ما را بزند. کلا دنبال این تجربه ها بودم تا اینکه سال سوم دیدم واقعا دوست دارم نقاشی را دنبال کنم وآن دوره در گناوه یک مربی به نام خانم علیزاده بود که در دانشگاه اصفهان نقاشی خوانده بود که الان نمی دانم کجا هستند و امیدوارم هر جا هست موفق و پیروز باشد. او کلاسی داشت در گناوه و من از بندر ریگ بر ترک موتور پدر می نشستم و او من را به کلاس می برد. همان سال در مسابقات استانی؛ در آن زمان دبستان و راهنمایی فقط مسابقات استانی برگزار می شد. دبیرستان فقط مسابقات کشوری داشت. یک کار نقاشی داشتم که فکر کنم برگرفته از یک نقاشی از داوینچی بود. در خاطرم نیست کدام نقاشی داوینچی بود ولی عکس آن را پیدا کردم و نقاشی آن را کشیدم. همین نقاشی مقام آورد و این اولین جایزه بود که من بخاطر نقاشی در سال سوم دبستان گرفتم.



یک روز بعد از گل معروف خداداد عزیزی که به استرالیا زد و خیلی جالب است که برای دو یا سه اتفاق از مدرسه فرار کردم؛ برای دیدن فوتبال و تئاتر و سینما از مدرسه فرار کردم (می خندد). بارها حالم بد بود ولی به مدرسه می رفتم اما برای این یه اتفاق محال ممکن بود که در مدرسه بمانم. مخصوصا برای فوتبال که بیاد دارم خودم را به مریضی زدم و اینقدر نقشم را طبیعی بازی کردم که زنگ زدن آمبولانس بیاید (می خندد). وسط راه به آمبولانس گفتم بزن کنار من حالم خوب است. بعدش رفتم خونه و بازی را دیدم. برای اینکه داستان برملا نشود به خانه که رسیدم ده دقیقه ای خوابیدم و زیر پتو زیر چشمی نگاه می کردم که فوتبال کی شروع می شود. همان فوتبال ایران شش بر دو کره جنوبی را زد. نیمه اول هم دو هیچ عقب بودیم. فوتبال ملت های آسیا در امارات، دبی بود. نشان به آن نشان که پدر دوستم در استادیوم بود. آن زمان مردم بندر ریگ زیاد دبی می رفتند. مسابقات را آنجا دنبال می کردند. بیشتر در دبستان مقام های قرآن و اذان را کسب کردم. این تا سوم دبستانم .

 سوم دبستان که بودم سال ۱۹۹۸ فیلم سینمایی تایتانیک در کل دنیا در حال اکران بود. آن موقع یکی از تفریحات ما این بود که به ساحل برویم و اجناسی که روی آب دریا می آید را جمع آوری کنیم. گاهی اسباب بازی پیدا می کردیم. یک روزی با یکی از دوستان رفتیم، من که شنا بلد نبودم دوستان فقط چون من حروف انگلیسی بلد بودم و می توانستم روی اجناس را بخوانم من را می بردند. به آنجا رفتیم که  دو سه تا تصویر دی کاپریو روی نوار وی اچ اس است. خلاصه من دیده بودم روی ویدیو شو نگاه می کنن ولی نمیدانستم چه هست. این نوارها را آوردیم. آن موقع عمده فعالیت های ما بحث کپی کردن نوارهایی بود که موزیک های مربوط به آن سمت آب بود را می آوردیم و روی آن نوارهای مذهبی ضبط می کردیم 



فیلم وی اچ اس را یکی از دوستان گفت ما دستگاه آن را داریم و برای دیدن فیلم به خانه ها آن ها رفتیم. فیلم را دیدیم و بشدت مجذوب فیلم تایتانیک شدیم. شاید بالغ بر ۲۴ بار من فیلم تایتانیک را دیدم. از سن ۹ سالگی تا زمانی که دانشگاه رفتم حتی چند وقت پیش هم آن را دیدم(می خندد). نمی دانم چه چیزی تایتانیک داشت که مجذوب آن شدم  .

کلاس چهارم و پنجم کمی قضیه را جدی تر در بحث نقاشی دنبال کردم. به سمت سیاه قلم رفتم. آقای سید غلامحسین موسوی که الان در مرکز سیمای بوشهر انیمیشن کار می کند. آن موقع تازه میخواست کنکور هنر بدهد و در کتابخانه عمومی بندر ریگ  کلاس طراحی داشتند که من می رفتم و خیلی خوب بود .

 

صدای خوبی داشتی؟ 

- بله صدای خوبی دارم. همین حالا هم می گویند صدایم خوب است(می خندد)  

 

گرایش دیگری هم مثل هنر داشتی؟ 

- نه؛ فقط یکی دو بار تک خوانی تواشیح انجام دادم 

 

خانواده اثر گذار بودند؟ موافق یا مخالف باشند؟ 

- قاعدتا خانواده ای که بک گراند مذهبی دارد؛ در مقابل موسیقی موضع می گیرد که من آن موقع در آن شرایط به آن ها حق می دهم 

جلوتر برای این ساختار شکنی می گویم که چه کارهایی انجام ندادم. پدر و مادر هیئتی بودند. پدرم چند سال جنگ بوده و مدتی با سپاه و دوستان اصولگرا و خیلی داستان های دیگر که این تناقض ها را به وجود می آورد .

دوران راهنمایی در بندر ریگ بودم. گرایش فوتبالی ام بیشتر شد. نمی دانم چرا یک مرتبه از فوتبال کناره گیری کردم، بازی بدی هم در فوتبال نداشتم. فیزیک ضعیفی داشتم مثلا در حد مهدی قائدی ولی دنبال نکردم. جلوتر که رفتم سال اول و دوم راهنمایی مسابقات جدی تر شد. دوره راهنمایی مسابقات بین مدرسه ای جدی تر می شد. اتفاقی که آنجا برای من افتاد اولین سالی بود که به لطف پر برکت دولت آقای خاتمی شورای دانش آموزی راه افتاد. برای تبلیغات شورای مدرسه جمله ای با این مضمون نوشتم: اندکی صبر؛ سحر نزدیک است. همین برای من دردسر شد و رد صلاحیت شدم که نمی دانم چرا (می خندد). در مدرسه من را گرفتند که چه کسی گفته این جمله را بنویس. معاون به من گفت بهش خط دادند. گفتم: خط چی؟ گفت معنی این جمله که نوشتی یعنی چی؟ گفتم: اقا یعنی کمی صبر کنی صبح می شود. دشنامی داد و یکی در گوشم زد.(می خندد) گفت: خودتی. گفتم والله کمی صبر کنی صبح می شود من چه میدانم معنیش چه می شود. تا یک هفته گوشم درد می کرد. جالب اینجاست آقای رزمی رئیس آموزش و پرورش بندر ریگ بود که الان یکی از سران اصلاح طلب گناوه است. تا آن موقع گفته بود بذارید برگزار شود و من همانجا که قرار بود رد صلاحیت شوم و البته نفر اول شورای دانش آموزی شدم. با درصد بسیار بالایی رای اول مدرسه را آوردم. بخاطر آن پوستر بود نه شعار چون کسی نمی دانست این چه شعاری است. خلاصه ما وارد شورا شدیم. فعالیت های دانش آموزی ام در شهرستان بیشتر شد. آنجا تازه با مسابقات فرهنگی, هنری آشنا شدم که  در بحث راهنمایی جدی تر شکل می گرفت.


 

معلم پرورشی به آقای حسین بیژنی داشتیم که امیدوارم هر جا هست سلامت باشد. کار تئاتری داشتند برای سال سوم راهنمایی بود. من سال اول راهنمایی بودم. به دلیل اینکه رئیس شورا بودم باید با آن ها هماهنگی می کردم که مشکلاتشان چه هست و چه امکاناتی لازم دارند. روزی سر تمرین آن ها رفتم و گفتم بچه ها هر کمکی از دست ما ساخته است در خدمتتان هستیم. آقای بیژنی گفت: یک نفر در بحث تدارکات گروه کم داریم. می توانی بیایی؟ گفتم: آره. استارت آشنایی با تئاتر آنجا زده شد. البته قبل از آن در تلوزیون تله تئاتر دیده بودم ولی از نزدیک ندیده بودم. هر روز سر تمرین می رفتم. یک روز قبل از اجرای شهرستانی آن ها، چون آن موقع تئاتر اول بین مدرسه ای و بعد شهرستانی بود. نقش اصلی نمایش شدیدا مریض شد و آبله مرغون گرفت. گفتند در کوچه و مدرسه آمدنش قدغن است. آقای بیژنی گفت باید چیکار کنیم: نقش اصلی ما بود. مثل همیشه به عنوان نماینده و دوستدار بچه ها وارد قضیه شدم تا مشکل را حل کنم(می خندد). گفتم مگر میخواهد چکار کند همین دیالوگ ها را خودم می زنم. گفت: شما بازی می کنی؟ گفتم:بله. جالبه که همان لحظه شروع به بازی کردن کردیم چون سر تمرین دیالوگ ها حفظم شده بود. فردای آن روز اجرا کردیم و همان کار در استان رتبه دوم شد که من بازیگری اول مقطع راهنمایی را کسب کردم. در سال 79 یا 80 بود. آنجا اتفاقی که افتادم دیدم مثل اینکه تئاتر خیلی جذاب است. خیلی جذاب تر از نقاشی است. آقای بیژنی به من گفت: استعداد خیلی خوبی داری بیا و جذب بچه های حرفه ای بشو و کار کن. برنامه های هنری زیاد نبود که بخواهم جذب آن شوم. سال دوم راهنمایی نیز در بخش مدرسه ای شرکت کردم که در بخش نمایش عروسکی مقام آوردیم ولی بیاد نمی آورم که مقام بازیگری گرفتم یا نه. چون اختتامیه آن برگزار نشد و فکر کنم یکی از داوران دکتر احمد جولایی بود که بعد ها آن را در دانشگاه دیدم. سال سوم راهنمایی گروه طنزی در بندر ریگ بود که یکی از بازیگران آن ها مسعود زال که بازیگر بسیار توانایی است .



اون ایام ما سر مکبری در مسجد خیلی دعوا می کردیم. سر میشکاندیم و هر روز یک داستانی داشتیم. در صف مسجد که مکبری ام تمام شد. وقتی نشستم آقای رئوفی بغل دست من نشست و گفت: صدای خوبی داری. گفتم: نظر لطف شما است. گفت: گروه تئاترداریم و آقای بیژنی شما را به من معرفی کرده. برایمان کار می کنی؟ گفتم: تئاتر شما چه هست؟ گفتک تئاتر ما طنز است. گفتم: من تئاتر جدی کار کردم ولی تا الان طنز کار نکرده ام. نمی دانم بتوانم یا نه ولی می آیم. کلا به هیچ چیز نه نمی گفتم (می خندد). اولین نقشی که به من دادند بخاطر جثه ریزی که داشتم. نقش آدمی بود که کوتوله است ولی قلدر بود. آن موقع فیلم خواب و بیدار آقای فخیم زاده تازه پخش می شد که در آن اصغر کپک بود، بر اساس آن آمده بودند و تئاتر طنز آن را می خواستند کار کنند. برایم ریشی زده بودند. اولین بار که قطعه ای از نقش را بازی کردم که سید رئوفی دست زد و گفت: عالی بود. خودم متوجه شدم تا نه استعداد کمدی هم خیلی داشتم و بی خبر بودم(می خندد). آن کار را بستیم. الحمدالله نقشی که داشتم به مدت دو سال در گونی بر روی صحنه بودم. آن موقع صدا و سیمای مرکزی بوشهر شهرام سروری یک جنگ شادی  داشت که در فرمانداری های شهرهای مختلف می رفتند. تلویزیون آن را پخش می کرد. برنامه ای بود وچون کارشان خوب بود از آن ها دعوت شد که بیایند. طنز ما در آنجا اجرا شد ولی در تلویزیون پخش نشد. در سال 82 اتفاق افتاد و قسمت هایی از آن پخش شد ولی من در آن نبودم. تماس گرفتم و به من گفتند شما مشکل پخش داشتی، آن موقع نمی دانستم مشکل پخش چی هست(می خندد). قضیه گذشت و مدتی با گروه طنز کار می کردم. تا قبل از اینکه وارد تئاتر شوم نقاشی را تا مرحله پرتره و رنگ روغن کار می کردم که با ورودم به زمینه تئاتر آن را رها کردم

 اوج  تئاتر من در دوره دبیرستان بود. اول دبیرستان به مدرسه علامه طباطبایی گناوه رفتم. وارد شورای دانش آموزی شدم و دوباره نفر اول شدم. خانه پدری بندر ریگ بود و من به مدت چهار سال به مدرسه گناوه رفتم. هر روز صبح برای رفتن به مدرسه از بندر ریگ به گناوه می رفتم. یک روز با موتور و روز دیگر با ماشین های سر راهی... هر روزی به طریقی میرفتم. چون کیفیت آموزش  مقطع دبیرستان در بندر ریگ زیاد خوب نبود. به دلیل اینکه پدرم فرهنگی بود ترجیح داد برای پیشرفتم به مدرسه گناوه بروم



 داستان های من تازه از آنجا شروع شد. اول دبیرستان اولین کار تئاتر را کارگردانی کردم. نمایشی به نام بروم، ببینم، برگردم در مدرسه کار کردم که نویسنده آن را بیاد نمی آورم. متن خارجی بود؛ در مورد آدمی بود که مرده است و دارد با روح خود صحبت می کند. جشنواره دانش آموزی بود که به معلم پرورشی گفتم: قبلا جشنواره رفته ام و مقام کسب کرده ام. در شهرستان مقام اول بازیگری را گرفتم. کار ما بالاتر نرفت. در آن موقع آقای ابراهیم زاده از اساتید تئاتر نمایشی را با مدرسه دیگری کار میکرد که از نظر کیفیت و هزینه ای که کرده بود از تئاتر ما بهتر بود. ابراهیم زاده به من پیشنهاد داد چون بازیگری اول گرفتی بیا و با من کار کن. مدتی با آن ها تمرین کردم و به جشنواره نرفتم. به دلیل مسائلی درسی که خانواده فشار می آوردند که تئاتر بذار کنار دیگر نرفتم. همان کار تئاتر کوتاهی که در مدرسه داشتم برای جشنواره آزاد بخش حرفه ای شهرستان گناوه بردم. بازبینی دادم. اقای حاج مهدی رجبی و آقای مصطفی محمد نژاد بازبین آن جشنواره بودند. بعد از بازبینی من را صدا زدند و نظراتشان را گفتند. به من گفتند که کلاس چندم هستی؟ گفتم: اول دبیرستان هستم. گفتند: برو درست را بخوان. یا آنقدر بد بود که این را گفتند یا اینکه سیاست جشنواره نبود. به هر حال کار من رد شد و کمی در ذوقم خورد و از تئاتر فاصله گرفتم.


 

از چه سالی وارد دنیای فیلم سازی شدید؟

 سال دوم دبیرستان  بود که استارت ساخت فیلم را زدم. بر حسب اتفاق با آقایان اردلان تاجدینی  و سعید فاتحی  دوستی برقرار کردم که کلیپ درست میکردند. خانه ما بندر ریگ بود و ما معمولا بعضی از روزها کلاس تقویتی فیزیک  داشتیم که بین این ساعات یا خانه سعید بودم و یا خانه اردلان یا مادربزرگم در گناوه. رفتن من خانه سعید که از قضا بسیار اهل فیلم دیدن بود باعث شد که خانه آن ها زیاد فیلم ببینیم. سعید که دو سال از من بزرگتر بود گفت دوست دارم کلیپی کار کنم. چون از ۸ سالگی کامپیوتر کار می کردم و مسلط به کامپیوتر بودم چیزی که آن زمان در گناوه کم بود. سعید گفت: تو که کار با کامپیوتر را بلد هستی؛ کار میکس چجوری هست؟ گفتم: می روم و یاد می گیرم. دوم دبیرستان نقطه عطفی بود که من دنبال آموزش تدوین رفتم. آن موقع ابتدا با دوربین وی اچ اس تدوین می کردیم. آن بک گراندی که در دبستان در ذهنم بود که با آن فیلم ها چه می توانم انجام دهم تا الان که در کنار سعید بودم. ما شروع کردیم با وی اچ اس تدوین کردن؛ یک ویدیو بر می داشتیم این سمت و یک ویدیو آن سمت؛ از این نما به آن نما ویدیو را سوئیچ می کردیم. بعد از آن در کامپیوتر به سمت یولید ویدیو استدیو و پریمیر رفتم و کلیپ کار کردم.



یک روزی داشتم اخبار نگاه می کردم درباره جشنواره فیلم دانش آموزی که اولین دوره آن در یزد برگزار شد. گفتم: جشنواره فیلم دانش آموزی! تا الان نشنیده بودم؛ احتمالا باید چیز با حالی باشد‌. دنبال جشنواره فیلم دانش آموزی را گرفتم و با اداره کل آموزش و پرورش تماس گرفتم. گفت: ما تا حالا چنین جشنواره ای نداشتیم و کسی تا به حال شرکت نکرده است. اگر می توانی کار کن. من که نمی دانستم نما، کات، کلوز آپ، خط چیست؟ هر چه را که که از دیدن فیلم ها یاد گرفته بودم. بیاد دارم کادرها را که نمی دانستم در آن فیلم نیز خودم بازیگر بودم. اسم فیلم انتظار بود. فیلم را گرفتیم و آن را تدوین کردیم. فیلم را به استان فرستادیم. یک روز سر کلاس فیزیک بودم که من را صدا زدند و گفتند از بوشهر کارت دارند. تلفن را برداشتم، گفتند: ما شما را معرفی کردیم برای مسابقات کشوری دانش آموزی. پشت تلفن همیجور خشکم زد. گفتم: راست میگین؟ گفت: بله. خودت را آماده کن فلان روز بیا و لوح تقدیرت را بگیر و در تابستان جشنواره است. آقای مجید اجرایی که مسئول فرهنگی اداره کل بود با من تماس گرفت و گفت فیلم تو را دیده ایم. البته دو فیلم دیگر هم بود که متعلق به کاظم ارجمند نیا و دیگری مربوط به عباس بارانی بود. کار آن ها بنا به دلایلی پذیرفته نشد و کار من را به تهران فرستادند.



با آقای اجرایی برای مسابقات کشوری به زنجان رفتیم. مجری اختتامیه حسینیان بود که در شبکه سه مجری است. هدیه تهرانی، رضا میر کریمی،مهدی فخیم زاده و آدم های معروفی که شاید ما آرزو داشتیم آن ها را از نزدیک ببینیم. به راحتی در جشنواره دانش آموزی راحت کنار ما آمدند. جشنواره دانش آموزی خیلی به من انرژی داد که من جز برگزیده ها بودم. به شدت به من انرژی داد و جایزه خوبی که دادن یک دستگاه سی دی من بسیار پیشرفته مارشال که قابلیت ضبط و همه چیز را داشت. رفت و برگشتمان با پرواز بود. بسیار جشنواره خوبی بود چون کارگاه های آموزشی خیلی خوبی داشت و  به من کمک کرد. و این نقطه عطف ویژه ای بود و من همیشه به آقای اجرایی گفتم که اگر شما نبودید من الان در این مسیر نبودم.

آنجا با چند تا از بچه ها دوست شدم؛ از جمله آقای دهقان که یزدی است و در حال حاضر در سینما فعالیت می کند. آن موقع چند تا از فیلم ها را برای جشنواره آبورن سیدنی استرالیا انتخاب کرده بودند. این جشنواره مقام نداشت و فقط 70 نفر را برگزیده انتخاب می کردند و بین برگزیده ها آقای وحید واحد مدیر جشنواره آبرورن در استرالیا بود. یک سری فیلم انتخاب می کرد. آقای محمدرضا آهنج که سریال کار می کند. پسر آقای آهنج و شخصی به نام آقای دهقان  و یکی دو نفر دیگر که فیلم هایمان انتخاب شد. گویا مدارک من دیر ارسال شد و من از رفتن به استرالیا باز ماندم. اینجا هم کمی تو ذوقم خورد ولی ادامه دادم.



در همان تابستان 83 به این فکر کردم که باید سینما را علمی یاد بگیرم. همزمان هم کار تئاتری در گناوه به کارگردانی آقای علی رحیم زاده که انجا یک نقش بسیار شیرین نعش به من پیشنهاد شده بود. دو جلسه هم رفتم ولی رها کردم. جالب اینجاست که خانمم در آن کار آن موقع با من هم بازی بود. البته آن موقع هنوز اتفاقی نیفتاده بود و نمی دانستیم قرار است در آینده چه اتفاقی بیفتد. همان تابستان به آموزشگاه مدرسه ی کارگاهی سینما در شیراز نزد آقای مسعود منشور و علی زارع رفتم. آن کلاس هم آنقدر که من پیگیری کردم بخاطر من تشکیل دادند. تنها سه نفر در کلاس بودیم. در تاریخ آموزشگاهشان سابقه نداشت که کلاس سه نفره تشکیل بدهند. آن موقع با آقای منشور شروع به یادگیری کارگردانی کردم و متوجه شدم نما و خط فرضی چیست.

الفبای کارگردانی را از آقای منشور آموختم که هم دوره ای آقای بهروز افخمی در دانشگده صدا و سیمای تهران بود و الان تهیه کننده بازنشسته مرکز فارس هستند. به شدت تدوین گر ماهری بودند. آن موقع تدوین خطی را از ایشان یاد گرفتم. از پایه با موویلا با ما شروع کرد و همان تمرینات و لمس واقعی فریم پایه من را قوی کرد. مباحث تدوینی ایشان بعدها به من خیلی کمک کرد. این کلاس تمام شد؛ یک فیلم پایان دوره ای هم ساختم که خیلی سر آن اذیت شدم. اشتباهی که کردم فضای فیلم فارسی بود که یکی باشه عاشق یکی شود و عاشق یکی نشود. من اول مهر باید به مدرسه می رفتم این فیلم را در بدترین روز در 31 شهریور شروع کردم و  آفیش من آن روز بود که همه خیابان ها قفل شده بودند. حالا من دوربین را هم آفیش کرده بودم. پیش خودم پیش بینی کرده بودم که در یک روز کارم را تمام می کنم. صبح که شروع کردم هر کاری کردم کارم به اتمام نرسید. هزینه اضافی روی دوشم افتاد. از لوکیشن در پارک آزادی یک سری وسایل اجاره کرده بودم با همان جثه ضعیف کلی وسایل را روی شونه تا خانه کشیدیم. حالا خانه کجاست؟ فلکه فخر آباد است. خلاصه ناراحت به خانه رسیدم. خیلی اتفاق جالبی فردای آن روز برایم افتاد. یک بازیگری داشتم که با آن قرارداد بسته بودم به یاد دارم به ازای هر روز بازی کردن 50 هزار تومان از من دستمزد قرار بود بگیرد. پول کم آمده بود. نکته جالبی که می خواهم بگویم. مادرم دستبندی داشت و رفت و دستبندش را فروخت. برای اینکه پول آفیش روز دوم من در بیاید تا من این فیلم را تمام کنم و مدرکم را بگیرم آن صحنه را هیچ وقت فراموش نمی کنم. اینکار کرد و فیلم را تمام کردیم. آن فیلم را در جشنواره شرکت ندادم چون مضمون آن به آموزش و پرورش نمی خورد. گذشت تا محرم که سوم دبیرستان بودم فیلم موج، عشق، آتش که برای اولین بار فیلمی درباره عاشورا ساختم که مرکز بوشهر آن را پخش کرد. همان فیلم در جشنواره دانش آموزی رتبه آورد.



همزمان فعالیت تئاتری را دوباره شروع کردم و نماشی به نام ملا برس به کارگردانی حاج مهدی رجبی کار کردم و در آن بازی کردم و در سوم دبیرستان بازیگری اول را در استان گرفتم. همان ایام مجید اجرایی کار جالبی کرد. فکر می کنم اگر چهار تا آدم مثل مجید اجرایی در آموزش و پرورش استان بود بدون شک استان گلستان می شد. همان سالی که من شیراز آموزش دیده بودم؛ من را مامور کرد که در سال سوم دبیرستان به مدرسه های دخترانه و پسرانه  گناوه بروم و بچه هایی مثل خودم را جذب کنم و با آن ها فیلم کار کنم. تا آن ها بتوانند مقام  برای استان بیاورند. این اتفاق تا جایی افتاد که من مدرس شدم. صبح به مدرسه دخترانه می رفتم و به آن ها آموزش می دادم، و بعدازظهر معلم هایم حالم را سر کلاس می گرفتند که مدرسه دخترانه آمده بودی چکار کنی؟! خلاصه آن موقع آقای ناصر کرمی رئیس آموزش و پرورش گناوه بود که خیلی حمایت کرد. از یک جایی به بعد آموزش پرورش هنر را رها کرد هر چند که خانم رنجبر پیگیر بود ولی بنده خدا یک نفر بود و برای کمک کردن ندایی از آن سمت میز مدیریت نمی رسید. گذشت تا سال چهارم که پیش دانشگاهی بودم فعالیت تئاتری شدیدتر شد

فیلمی ساختیم به نام وقتی که شاخک ها می بینند این فیلم یک مقداری رگه های سیاسی داشت. یک سری پلان هایی داشت  سمبلیک بود داستان فیلم درباره ی سوسکی بود که از همه بیزار شده و همه می خواهند او را بکشند و در آخر خود را در لجن زار غرق می کند

فیلم من در استان اول شد. آنجا بود که داریوش غریب زاده را شناختم. او با من تماس گرفت و گفت که فیلمی از شما دیده ام که خیلی عالی است. فوق العاده است. البته سال قبل با عباس بارانی، کاظم ارجمندنیا به مسابقات کشوری فیلم رفته بودیم ولی فیلم معمولی بود. این فیلم خیلی سر و صدا کرد در حدی که کریم فائقیان و دوستان دیگر میخکوب این فیلم شده بودند. فیلم اینقدر لول بالایی داشت که همان سالی که بومرنگ سیمرغ گرفت در جشنواره سنندج که منطقه ای کشور بود با فیلم بومرنگ همزمان کاندید شده بود. این اولین حضور حرفه ای من سال 86 در جشنواره بود؛ آقای طهماسب صلح جو و کلی آدم های معروف دیگر در سنندج حضور داشتند. جایزه نگرفت ولی تجربه بسیار شیرینی بود. کارگاه حرفه ای و آدم های حرفه ای در آنجا بودند. تهیه کننده کار محمد مظفری بود. با سی هزار تومان فیلم را ساختم.


 

دانشگاه و تحصیل در دانشگاه را چگونه دنبال کردید؟

 همان سالی که در جشنواره سنندج بودم کنکور هنر داشتم. کنکور تجربی و کنکور هنر میدادم. کنکور تجربی دادم و داروسازی دانشگاه آزاد قبول شدم. با کمال افتخار و تاسف نرفتم. یک رشته آزمایشگاهی دیگر در تهران قبول شدم. گرافیک تبریز هم قبول شدم. تبریز نتوانستم بروم و برگشتم. ماه اول به دلیل شرایط بد فرهنگی برگشتم. در واقع من نتوانستم خودم را تطبیق بدهم انگار رفته بودم استانبول دانشگاه هیچکس فارسی بلد نبود (می خندد). زمستان خیلی سردی داشت و برگشتم. دانشگاه آزاد بوشهر سال 86 سینما خواندم و سودای فیلم ساز شدن داشتم. تازه گروه سینما شکل گرفته بود. اینجا فستیوال رفتن های من شروع شد. گروهی تشکیل دادم به نام "رامان فیلم" که خانم مارال ایزدبخش و خانم صفورا برسان بود. من و آقای محمد سلیمی راد و صادق شکیبایی اعضای آن بود. این گروه با قدرت شروع به کار کردن کرد. یک ماه تا دو ماه نزدیک به هفت تا هشت فیلم ساختیم که یکی از این فیلم ها به نام "یک تکه نان یک تکه قاب" به جشنواره منطقه ای راه پیدا کرد. فیلم "من نه ما" که از سال قبل که دانش آموز بودم استارت آن را زده بودم که یک انیمیشن بود. همین انیمیشن جایزه پرسش مهر را گرفت. سال آخر بودم شما وقتی سال آخر  یا سال قبل آن کارهای داشته باشی سال بعد برگزار می شود. همزمان هم جشنواره رشد در بخش دانش آموزی تندیس سازمان جهانی ایسسکو را برای فیلم "من نه ما " گرفتم. جایزه هم هزار دلار آمریکا که ای کاش آن را نگه داشته بودم. با آن هزار دلار یک لپ تاب خریدم. آن موقع همه چیز ارزان بود. با سینمای جوان بوشهر ارتباط تنگاتنگی داشتم. دانشگاه یا سینمای جوان بودم. گروه را سال دوم منحلش کردند. بخاطر یک سری حواشی که در دوران دانشجویی به وجود آمد. گروه بسیار موفقی که نشریه زده بودیم؛ وب سایت داشتیم.



تا ترم چهارم که نقطه عطف بعدی من بود. ساخت فیلم "حراجی سکوت" بود تا اینجا فیلم هایی داشتم که جایزه گرفته بودند ولی خیلی سر و صدای آنچنانی نکرده بودند. فیلم حراجی سکوت در جشنواره نهم منطقه ای سینمای جوان بود. من درس مستند سازی با استاد حسین روشنکار داشتم. آقای روشنکار تازه گروه را تحویل گرفته بود. فیلمی درباره بازار قدیم بوشهر ساختم. با پی دی 170 و خودم به تنهایی ساختم. تابستان قبل از آن کلاس های فیلمنامه نویسی آقای سعید عقیقی را رفته بودم. مرتب به دانشگاه که می رفتم تابستان ها نیز کلاس های تکمیلی در شیراز می رفتم. فیلمی در آنجا دیدم به اسم "جام حسنلو" آقای محمدرضا اصلانی که در ذهن من ماند. بر اساس آن فیلم یک ساختاری در ذهن من شکل گرفت که من بیایم با تصاویر و صداهای متفاوت و یک روایت متفاوت را خلق کنم. این را طراحی کردم و فیلم را ساختم. ایده و بن مایه را از آقای اصلانی گرفتم که یک سری چیزها به آن اضافه کردم. آن موقع آقای عقیقی می گفت: اشکال ندارد از دست بزرگان کپی کنید هیچ اشکالی ندارد. به سر وقت فیلم حراجی سکوت رفتیم و آن را ساختیم. مستند سازی نمره پایینی گرفتم. فکر کنم آقای روشن کار زحمت کشید و به من 11.30 داد. گفت این چیه که ساختی؟ گفتم: استاد دیگه همینه. گفت: نه این باید مستند باشد. چون شبیه به مستندات دیگری نبود. همه بچه ها رفته بودن مثلا گدایی پیدا کرده بودن. دیگری مسائل خانوادگی را پیدا کرده بود... نمره کمی به ما داد.

اصول کارگردانی با خانم ابراهیم زاده داشتم که آن هم به من 10 داد. البته واقعا دستشان درد نکند اگر آن 10 خانم ابراهیم زاده نبود من الان شاید در جایگاهی نبودم. شاید در همان سطح مانده بودم. گفتم: چرا 10 به من دادین؟ گفت: چرا با تندیس و جایزه هزار دلاری که گرفته بودی به سر کلاس آمدی. من آن روز با پرواز آمدم و از ترس اینکه سر کلاس دیر برسم با تندیس سر کلاس رفتم. گفت: تو آمدی تا خودت را به بقیه نشان دهی. در حالی که من اصلا چنین قصدی را نداشتم. داشتم می آمدم که به کلاس برسم و بخاطر همین درس اصول کارگردانی به من 10 داد. باعث ناراحتی من شد. تا مدت ها ارتباط خوبی با خانم ابراهیم زاده نداشتم و بعد ها فهمیدم در حق من چه کاری کرده است. یعنی اگر آن کار نبود شاید الان اینقدر پوستم کلفت نمی شد


 

به حراجی سکوت برگردیم؟

 جشنواره بود من یکی دو فیلم داشتم. فیلم "کلید" کار تجربی که آدمی دزدکی از سوراخ قفل در به آدم دیگری نگاه می کند. فیلم دیگری که متعلق به بچه های دیگری بود. به کریم فائقیان که مسئول انجمن بود گفتم این را به جشنواره بفرستید. گفت: این چیه این فیلم است؟! گفتم: بفرست. کنتور که نمی اندازه، دی وی دی هم خودم گرفتم، پول پست را هم می دهم. آن موقع انجمن بیست و یک هزار تومان پول برای ساخت فیلم می داد. آن موقع فیلم "ریورز" را داشتم؛ اولین فیلمبرداری محمد سلیمی که دوربین به دست بود. همچنین فیلم ریورز را برای جشنواره فرستادم. کریم بیشتر نظرش روی این فیلم بود. آن فیلمی که خودم در دلم به آن ایمان داشتم فرستادم. سر کلاس حسین روشنکار بودم که از انجمن خانم عربی با من تماس گرفت  گفت: سریع به بوشهر بیا کارت دارم. از استاد اجازه گرفتم و سریع رفتم. گفت: بشین از پشت تلفن کسی کارت دارد. تلفن را برداشتم و گفتم: بفرمایید. گفت: آقای تنگستانی؟ گفتم: بله. گفت: من مهرداد اسکویی هستم. گفت: پسر چی ساختی و چند ریچار بارم کرد و در آخر گفت پسر معرکه هست. فقط دو سه تا پلان دارد که اینجا شورای نظارت اجازه پخش نمی دهد، این پلان ها را حذف کن. به تو قول می دهم این فیلم کولاک می کند. خاطرم نیست که پلان ها چه بود. فکر کنم پلانی داشتم که جمله جنگ جنگ تا پیروزی روی دیوارهای بازار نوشته بود. فیلم مجدد فرستادم. وارد جشنواره شد از طرف اسکویی که هیئت انتخاب بود. تیزر جشنواره با من بود و مقداری از کار را آقای جهد کار و سلیمی و دیگر دوستان انجام می دادند. تا روز پنجم و ششم عید اصلا به خانه نرفتم و کلا بوشهر بودم. یکی از شیرین ترین دورانی بود که با محمد سلیمی هم خانه بودم. صبح تا شب فیلم می دیدیم. مرتب چای می خوردیم و فیلم می دیدیم. جشنواره شروع شد که ساعد نیکزاد و دوستان دیگر آمدند. خانم پوران درخشنده جز داوران بود. وقتی به بوشهر رسید اولین چیزی که گفت: کارگردان حراجی سکوت را می خواهم ببینم. من به آنجا با تیپ نامرتبی رفتم. درخشنده گفت: این حراجی سکوت را ساخته! گفت:آره. گفت: حالا فکر کردم چه کسی می خواهد بیاید! همانجا به مینو فرشچی گفت این حراجی سکوت را ساخته است. که بسیار با دیدن من ذوق زده شد. شروع به تعریف کردن کرد. خودم درآن ماندم مگر من چه ساختم که اینقدر تعریف می کنند.


 

مهرداد اسکویی و همه کسانی که در جلسه داوران بودند. جلوی همه تماشاگر ها تنها اسم فیلم من را آوردند و گفتند: خوشحالیم که آمدیم و همچین فیلمی را در جشنواره دیده ایم. فیلم در اختتامیه تندیس بهترین فیلم تجربی، تندیس بهترین فیلم و تندیس بهترین صداگذاری، تندیس بهترین فیلم به معنای مطلق را گرفت در واقع چهار تندیس با هم گرفت. این اتفاق در فروردین 88 بود. همان موقع سال قبل آن فیلم "وقتی که شاخک ها می میرند" را برای جشنواره آبرود سیدنی استرالیا فرستاده بودم. در استرالیا پذیرفته شده بود منتها من نتوانستم به دلیل سربازی بروم. آن خبر را وحید واحد شنیده بود. فیلم حراجی سکوت آنقدر سر و صدا کرده بود که خانم مینو فرشچی تلفنی به آقای پرویز دوایی در پراک تماس گرفت. گفت: آقای دوایی من یک فیلمی در جنوب از یک پسر دیده ام که عجیب غریب است. فیلم را برات می فرستم. یک دی وی دی به خانم فرشچی دادم تا با خود ببرد. تا مدت ها ارتباط من با خانم فرشچی و پوران درخشنده حفظ شده بود و الان هنوز مهر دوستی و ارتباط تنگاتنگ است. قضیه به جلو رفت و من استایل خودم را در فیلم سازی پیدا کردم. دیدم این استایل خیلی خوبه نه اینکه به تکرار رسیده باشم نه ولی جواب می دهد و من این استایل را دوست دارم. استایل شخصی خودم است.

جشنواره منطقه ای یکی یکی شروع شد. بعد از"حراجی سکوت" فیلم "رویای ناقوس" را داشتم. با دوربین پی دی 170 که تدوین و همه کارهای آن را خودم انجام دادم. فقط یک دستیار تصویر آقای احمد زارع بود که به من کمک می کرد و معمولا کارهایم را خودم انجام می دهم. برای ساخت فیلم رویای ناقوس یک مقدار به من فشار آمد. برای حوزه هنری ساختم. وقتی طرح را بردم هم متوجه شدند چی هست و هم متوجه نشدند. فیلم را که ساختم گفتند: فیلم را نمی خواهیم. سفارش خودشان بود. منتها این فیلم خیلی خوب بود که به تهران هم فرستاده بودم. می گفتند فیلم خیلی خوب است ولی اسلام را کوبیده است. برداشت آن ها بود در حالی که من اصلا همچین قصدی نداشتم. چون من کارهایم جوری هست که خیلی تفسیر پذیر هست. یک پلان عقب و جلو که می شود خیلی آن را تفسیر می کنم. فیلم از خود حوزه بلاک شد. چون هشتصد تومان از پولم را به من نداده بودند هنوز هم ندادند(می خندد). این پرونده مختومه شد.



فیلم را جمع کردم و با کریم فائقیان صجبت کردم گفت: میخواهی خودت فیلم را بفرست. فیلم را فرستادم و در جشنواره ای منطقه ای سینمای جوان تندیس بهترین تصویربرداری، بهترین فیلمبرداری، بهترین صدا گذاری و بهترین فیلم تجربی شد. به علاوه فیلم حراجی سکوت که مهرداد کشف کرده بود و خود مهرداد داور جشنواره تهران بود. اون سالی که حراجی سکوت در جشنواره بود و من در انجا کاندید جایزه  شده بودم  با هومن سیدی و ماهایا پطروسیان در اختتامیه کاندیداها را که صدا زدند و رفتیم بک استیج که آن زمان یادم هست کفش داغونی هم داشتم. لباس آنجنان خوبی هم نداشتم. هومن سیدی نگاهم کرد و گفت: تو چی ساختی؟ گفتم: فیلم ساختم دیگه. یکی یکی کاندیدا را صدا زدند و از بک استیج تالار اندیشه می آمدیم که در آن سال فیلم هومن سیدی جایزه گرفت و فیلم من جایزه نگرفت. اتفاقا آزاده صمدی برای هومن سیدی بازی می کرد. سر رویای ناقوس کمی اذیت شدم چون بحث مسیحیت بود و تا حراست من را کشاندند. طرح فیلم از خودم بود. رویای ناقوس نیز خیلی سر و صدا کرد. خانم درخشنده خیلی خوشش آمد و آنجا من یک طرحی داشتم که به خانم درخشنده پیشنهاد دادم. فیلم نامه ای به نام "عروس لیوا " که برای پایان نامه ام می خواستم کار کنم. خانم درخشنده به من گفت: می شود این فیلم را من کار کنم. آن موقع خامی کردم و گفتم نه من این را برای پایان نامه خودم می خواهم کار کنم. طرح خودم است. هنوز این فیلم ساخته نشده است. که اگر طرح را داده بودم شاید جهش بیشتری در پیشرفت داشتم. قبل ترم آخر فیلم "گلستان 13-18" را داشتم؛ که برای دفتر برازجان کار کردیم. بهترین فیلم مستند فیلم کوتاه تهران شد و جایزه برد.

بالاخره جایزه ای که برای حراجی سکوت باید می گرفتم برای این فیلم گرفتم. جالبه که در اختتامیه آن روزی بود که با آقای محمد نژاد جشنواره استانی تئاتر داشتیم که من در آنجا موسیقی کار کردم. با بدبختی با پرواز رفتم و جایزه ام را گرفتم. دانشگاه ترم های آخر بودم. فیلم "پارادیزو" کاندید شد و از بعد فیلم پارادیزو یک فاصله تقریبا نسبی با سینما گرفتم. سال 92 فیلم ساختنم قطع شد.


 

 

در این زمان چیکار کردی؟

- به سمت تئاتر رفتم. دلایلی داشتم، چون یک چیزی در خودم می دیدم که آن لحظه سینما من را ارضا نمی کرد. در سینما به جایی رسیده بودم که می گفتم من خلا فیلمنامه نویسی دارم. به همین دلیل به ارشد ادبیات نمایشی رفتم. برای اینکه مجبور شوم بنویسم. تا آن موقع مطالعه کم داشتم. مجبور شدم که برم و بنویسم. که اتفاقا سر کلاس های استاد آبروان و استاد ناصربخت مجبور به نوشتن شدم و شروع کردم به قلم زدن. قلم های اولم خیلی خوب در نیامد ولی بعدش شروع کردم به نوشتن و استارت کارهای تئاترم از اینجا خورد.

سال 93 دوباره یک فیلم مستند به اسم "گناوه من پاریس" ساختم. فیلم بلند بود و متاسفانه هارد را دزدیدند. باعث شد کمی سرد شوم. کنار کشیدم. همان موقع چند پیشنهاد خوب از دفترهای مختلف تهران داشتم. دفتر محمد رضا دلپاک و ...  چون پایان نامه من درباره صدا بود و آن موقع دلپاک داشت جدایی نادر از سیمین را صدا گذاری می کرد. به من پیشنهاد داد برم در دفتر که مدتی به آنجا رفتم. آخر سر گفت حیفه و تو فیلمساز هستی و برو فیلم بساز. با رضا گشتاسب و رضا کرمی زاده که بچه های یاسوج بودند وارد تئاتر شدم. "چند روایت نامعتبر ندیدینی" آن کار را با دوستان بودم تا بخش بین المللی جشنواره فجر تهران هم با آن ها رفتم. البته این سال ها با بچه های تئاتر کم و بیش ارتباط داشتم. ولی از وقتی ارشد ادبیات نمایشی رفتم کمی از سینما جدا شدم. فاصله ای ایجاد کردم تا آن چیزی که می خواهم را بدست آورم. الان به آن رسیدم. سال بعد آن "ماهی های نه ماهه"  متولد شد، یک ایده ای داشتم که به صابر محمدی دادم. صابر نوشت و من اولین تجربه حرفه ای کارگردانی تئاتر برای جشنواره فجر در سال 94 را انجام دادم. تا قبل از آن کار کرده بودم ولی جشنواره های کوتاه که مثلا جشنواره معلولین شرکت کردم و کارگردانی اول گرفتم. اولین استارتی که زدم آقای احمد آرام از آن در اینستاگرام خود به عنوان بازبین نوشت و کلی تعریف کرد. اتفاقاتی در جشنواره استانی افتاد و اجرای خوبی نداشتیم ولی کار مستقیم در جشنواره فجر تهران در بخش نسل نو پذیرفته شد. در آنجا اجرا کردیم و جزو برگزیده ها بود و کاندیدای دو بخش هم شد که البته بخش اصلی رقابتی نبود. بخش گرافیک کاندیدا شد. سال بعد آن "افسانه های نیمه افلیج" را کار کردیم. این بین هر سال یک فیلم کار کردم. فیلم "خیرگی" را کار کردم.با این فیلم سال 95 دوباره به سینما برگشتم. فیلم را ابتدا شخصی کار کردم و بعد سینما جوان برازجان از آن کار حمایت کرد که دیگر سینما جوان برازجان شد صاحب فیلم.



فیلم من هم  همان سال در جشن خانه سینما به دلایلی رد شد و فیلم ماند. سال 96 "صبح رو سیاه" را ساختم. همان سالی که "افسانه های نیمه افلیج" را سر تئاتر کار کردم. همزمان یک فیلم در جشنواره چهل چراغ داشتم این فیلم را برای حوزه هنری ساخته بودم. آنجا جایزه گرفت. فیلم خیرگی در اسفند 96 جایزه بهترین فیلم تجربی گرفت. در جشنواره گراش هم جایزه گرفت. در دی ماه فیلم"صبح رو سیاه" برای برازجان کار کردیم. البته آنجا جایزه نگرفت ولی خیلی مورد توجه قرار گرفت. فیلم خیرگی دوباره به جشنواره تهران رفت. من آخرین فیلمی که در جشنواره تهران داشتم فیلم "گلستان 13-18" بود و دیگر نبودم تا الان که با فیلم "خیرگی" شرکت می کردم. در بخش مسابقه کاندیدا شد ولی جایزه نگرفت. یکسال قبل آن "نوزده پانزده" را داشتم که ری مونتاژ رویای ناقوس بود که خودم وبا این فیلم وارد جشنواره نشدم. به دلایل ناراحتی هایی که از سینمای جوان داشتم. بیشتر هم بحث تهران بود. فیلم خیرگی را شروع به پخش خارجی کردم. به صورت اتفاقی یک ایمیل از فستیوال کن برای فیلم خیرگی دریافت کردم. اتفاق عجیب غریبی برای من بود و متاسفانه درخواستی از من کردند که باید یک دانشکده معتبر یا مدرسه ملی سینما یا جعفر پناهی و ... تو را معرفی کنند. چون دانشگاه آزاد بوشهر برای آن ها معرفی نشده بود. پیگیری کردم تا آمدم با جعفر پناهی لینک شوم تا من را به فردی معرفی کند. به آن تایم نرسید اگر اون اتفاق برای این فیلم می افتاد جز بزرگترین رویداد تاریخ سینمای بوشهر می شد. چون فستیوال کن دعوت می کند و فرش قرمز دارد و خیلی چیزهای دیگر. فیلم خیرگی 20 دقیقه بود

 

سال 97 چه کاری تولید کردید؟

سال 97 فیلمی نداشتم.

 

سال 98 چی؟

- "تراگودیا" را ساختم  و نمایش "رازبری" را داشتم. اجرای عموم و در جشنواره فجر استانی حضور دارد. متن و کارگردانی را خودم انجام دادم

 

ازدواجت کی صورت گرفت؟

- شهریور 98 ازدواج کردم

 

با همسرت چه جوری آشنا شدی؟

- ما آشنا بودیم (می خندد)؛ در یک دوره ای در دوم دبیرستان همکار بودیم. اسمش را نمیدانم تقدیر بگذارم. سال 85 آقای مظفری یک نمایشنامه خوانی داشت که باز همکار بودیم. در دوره دانشجویی یک کار برایم بازی کرد. هنوز خبری نبود. در تئاتر راز بری که خودش رازی داشت و همه چیز یکدفعه شد



توی تمرین رازبری شما بصورت جدی با هم آشنا شدین؟

- آره، البته از قبل آن یک کاری داشتیم که  خانم کمال زاده در جشنواره منولوگ دیلم رتبه آورد. به نام "بوسه ای بر ورونیکا" که من متنی که برای ایشان نوشتم. اینجا بود که بهم نزدیک تر شدیم. تا مدت ها که نامزد کرده بودیم هیچکدام از بچه های گروه نمی دانستند. می دانستند که نامزد کردم ولی نمی دانستند که آن شخص چه کسی است.

 

چرا برای ازدواج ایشان را انتخاب کردی؟

- فکر می کنم هر آدمی بالاخره یک آنی دارد و ما یک لحظه هایی را داریم که آن لحظه هایمان را یک سری آدم های خاص می توانند درک کنند. فکر می کنم این مهم ترین ویژگی بود که ایشان داشت. چون آدمی هستم که خیلی در آن زندگی میکنم. در آن واحد می خندم، در آن واحد گریه می کنم، در آن واحد هیجان دارم، در آن واحد داغ هستم و در آن واحد سرد هستم. این شرایط من را ایشان خیلی خوب درک کردند

 
از کجا متوجه شدی؟

- از شناختی که از آن به دست آوردم. با ری اکشن ها و گفتگوهایی که داشتیم و اینکه واقعا بازیگر خوبی بود

 

با هم خوب هستید؟

- هزار ماشاالله عالی هستیم

 

حضورش در کنار شما به عنوان یک اسپانسر روحی حساب می شود؟

- بله؛ ولی حالا که بازیگر من است بدترین برخوردها اول با خودش می شود (می خندد) به دلیل اینکه من آدمی هستم که خیلی در کار جدی هستم. گاهی خودم حالم بهم میخورد از این همه جدی بودنم. بوده که مثلا بچه ها گلکی کردن که این همسرت یکم کوتاه بیا گناه داره چرا اینقدر سخت می گیری. جواب دادم به هر حال کار است. اگر که می خواهد پیشرفت کند باید محکم رو به جلو برود.

 

یه اتفاقی که قرار است در هفته نامه شما رسانه ای شود. من می خواهم برای همیشه یا مدتی از تئاتر خداحافظی کنم. به چیزی که در تئاتر می خواستم رسیدم (می خندد)


 

ما میتوانیم این را بنویسیم؟

- بله؛ البته با شرایطی که می گویم:من تئاتر، سینما، تلوزیون را تجربه کرده ام. همه این ها را تجربه کردم. آدم در هر دوره ای باید حرفی برای گفتن داشته باشد. من در دوره ای سینما را کنار گذاشتم و چون در تئاتر حرفی برای گفتن داشتم. بعضی حرف ها را نمیشود در سینما زد. بعضی حرف ها را میشود در تئاتر گفت و در سینما نمیشود زد. بعضی حرف ها را توی تلوزیون می شود زد. البته خیلی از حرف ها را در تلوزیون نمی شود زد.(می خندد) این خیلی مسئله ای است که آدم حرفی برای گفتن داشته باشد. همین حالا در آبان 98 من حس می کنم هیچ حرف تازه ای برای گفتن در تئاتر ندارم. دلیل آن هم این است که اینقدر حواشی و نا ملایمتی هایی که به هر حال می بینی زیاد شده است که آدم فکر می کند برای چی؟ وقتی الان ابزار دیگری دارم که سینما است که این ابزار می تواند حرف من را به نحو دیگری بزند. در یک دوره ای سراغ ادبیات هم رفتم. آدم بعضی حرف ها را باید به وقتش بزنی. در زمینه تئاتر من هیچ فعالیت دیگری در گناوه به عنوان اجرای عموم نخواهم داشت. شاید مثلا موقعیت پیش آید در جای دیگری مثلا شیراز کار کنم ولی با شرایط فعلی که الان در گناوه حاکم است. مدیریت فرهنگی و خیلی چیزهای دیگر واقعا کار نمی کنم.

 

ریشه ی این گلایه های شما و برخی دیگر از هنرمندان چیست؟

- مسئله اینجاست که همه به مدیریت فرهنگی شهر بر می گردد. به مدت هفت شب "افسانه های نیمه افلیج" را در گناوه اجرای عموم رفتیم. دکور این نمایش نزدیک به سه هزار لیتر آب در آن بود. دکور بسیار سنگینی که خیلی سخت بود. 6 تا از چهره های تاپ تئاتر ایران را با هزینه شخصی خودم دعوت کردم که برای تماشای تئاتر به گناوه بیایند. مثل امیر دژاکام و دوستان دیگر کاری که باید متولی فرهنگی انجام دهد. منتی روی سر کسی نمی گذارم برای تئاتر خودم انجام دادم. جشنواره استانی بنا به یک سلیقه ای من را رد کردند و با کار من ارتباط برقرار نکردند. گفتم اشکال ندارد. فستیوال برای خودمان راه می اندازیم و خدا شاهده مهمان هایی که آن موقع  برای کارم دعوت کردم. کیفیتش با مهمان های جشنواره استانی هم لول بود. چه اتفاقی افتاد. هیچی. یا همان سالی که من تهران برای جشنواره فجر رفتم. چه اتفاقی افتاد؟ هیچی. آیا چیزی به شهر گناوه اضافه شد. آیا زیر ساختی اضافه شد. آیا پکیجی به من ارائه شد که برای تولید تئاتر من سر پا بایستم. نه همین امسال شما ببینید چه داستان هایی با بخش خصوصی داشتیم. البته ما بخش خصوصی داریم که خیلی دارد حمایت می کند


 

 

الان از چه چیزی گله  مند هستی؟ اینکه مدیریت فرهنگی حمایت نمی کند.

- حمایت یک قسمتی  است. قسمت دیگر آن خستگی که حواشی ها ایجاد می کند. رفاقت ها از بین رفته و جای آن را رقابت های ناسالم گرفته است. این تنها مختص گناوه نیست. اما در گناوه خیلی شدید شده است. من هر جای ایران بخواهم فیلم بسازم یک تلفن بزنم می گویند بیا و برو بساز. بهم پول می دهند و می روم فیلمم را می سازم. آدم سری را که درد نمی کند دستمال نمی بندد. چهار ماه درگیر کاری شدم از کل زندگی زدم برای عشقی که تنها به این تئاتر داشتم. چون من خیلی دغدغه زبان دارم. وقتی من دغدغه زبان دارم باید برای مدیر فرهنگی هم دغدغه باشد. آقایی که مدیر فرهنگی هستی کسی که دغدغه زبان دارد باید یک جوری او را حمایت کنی. نه اینکه شما خودتان هم باعث حواشی بشوید. ما مثلا پیشکسوت هایمان اینقدری که ما به آن ها به عنوان نسل جدید احترام می گذاریم، آن ها این احترام را نمی گذارند. شاید برای اینکه با فضای ما نمی توانند ارتباط برقرار کنند. مثلا خودم رئالیسم جادویی است. این سبکی سختی برای فهمیدن است. تماشاچی خوشش می آید که می گوید واااااای چه تئاتری یا اینکه خوشش نمی آید و می گوید این آشغال ها روی صحنه چی هست. من همیشه برای این قضیه آماده نقد هستم. اما تخریب نه. تا الان نشده که به جز کار خانم آذین خیر که چند وقت پیش یک یادداشت نوشتم. روی هیچ کاری در استان بوشهر نه یادداشت نوشتم و نه نظرم را گفته ام اگر خود طرف آمده باشد و بگوید نظرت را بگو به صراحت گفته ام از این تئاتر خوشم آمده یا بدم آمده است. می خواهم این را بگم اینقدر این فضا بد شده است. فقط تخریب می کنند. چون کارهایی  که امسال بود یکی در مورد کار صحبت نکرده. فقط درباره کار مهدی تنگستانی گفته اند. مگر مهدی تنگستانی چکارتان کرده؟! این جریان برای همه وجود دارد. تصمیم برای خداحافظی در تئاتر گناوه قطعی است و هیچ اجرایی تا اطلاع ثانوی و تا زمانی که شرایط اینجوری هست نخواهم داشت. چون اینجوری که می بینم خوب من آخر هفته می روم شیراز و تدریس می کنم بعد با آن خستگی بیام با چهار نفر سر و کله بزنم که طرف نمی داند تئاتر چیست. نمی داند ادبیات چیست.نمی داند سینما چیست.


 

 

ساکن کجا هستید؟

- بندر ریگ 

 

شیراز چه تدریس می کنی؟

- درس های تخصصی رشته سینما دانشکده آزاد سما 

 

کدام کارت بهترین فیلم تو بوده؟اگر بخواهی یک فیلم را در طول زندگیت انتخاب کنی؟

- خیلی سخت است. همه فیلم ها مثل بچه های آدم هستند. نوزده پانزده

 

کدام کار تئاترت را بهترین کارت میدونی؟

- با تمام احترام به دو کار قبلی ام "رازبری"


 

 

چی نگاه شما را تربیت کرد؟ جغرافیا؛ دانشگاه  یا خانواده؟

- کلید واژه ای که بخواهم بدهم می توانم بگویم فرهنگ عام؛ من جایی زندگی کردام به نام بندر ریگ جایی که پر از افسانه و پر از راز، موسیقی و آوا اینجور چیزها است. اتوماتیک باعث می شود من گوشم با موسیقی آشنا شود. اتوماتیک شیشه های رنگی راببینم. سقف چندلی ببینم. یک جمله کلیدی از  آقای ناصر تقوایی همیشه در ذهنم هست که می گفت: همیشه قصه مادربزرگ خودت را تعریف کن و قصه مادربزرگ بقیه را برای خودشان بگذار. این خیلی به من کمک کرد.

 

چه کسی خیلی روی مهدی تنگستانی تاثیر گذاشته ؟ 

- اگر از نظر هنری بخواهم بگویم ناصر تقوایی است. سر پایان نامه ارشد توانستم خیلی کوتاه او را ببینم. سینما و نوع نگاهش به سینما و دیالوگ نویسی اش و میزانسن پردازی اش مجموعه این ها همیشه من را میخکوب می کرد. از فیلم ناخدا خورشید او  گرفته که البته آقای منصور منشور سر کلاس به عنوان فیلم کلاسیک سینمای ایران  برای ما می گذاشت. مخصوصا نوع دیالوگ گفتن. در جایی  دیالوگ معروفی دارد که می گوید:نگاهت به این نباشد، نگاهت به این باشد این حتی غیر مستقیم گویی دیالوگ تقوایی در کارهای تئاتر من هم آمده است. من بعد از اینکه حرفه ای استاد تقوایی را بررسی کردم. تا الان خدا را رو شکر خیلی این سبک جواب داده است و بازخوردهای خوبی می بینم.

 

کدام فیلم ناصر تقوایی را خیلی می پسندی؟

- ناخدا خورشید

 

در تئاتر چه کسی خیلی روی شما تاثیر گذاشت؟

- خیلی نمی توانم کسی را بگویم. چون خیلی مخاطب حرفه ای تئاتر نبودم. در تئاتر مسافر بودم. می رفتم و می آمدم. آن چیزی که همیشه در ذهنم از تئاتر داشتم این بود که آن حرفی که الان می خواهم در تئاتر بزنم و شش ماه بعد در سینما بزنم. اما اگر بخواهم در تئاتر کسی را نام ببرم امیر رضا کوهستانی یکی از کارگردانان نسل نو که از دهه 80 به بعد کار می کند و کارهای معروفی دارد. "رقص روی لیوان ها" یکی از نمایش های معروف او هست.


 

 

در تئاتر یا سینما پیام مشترکی می خواهی بدهی یا برایت مهم نیست؟

- حرف با پیام فرق می کند. آدم در هر حوزه ای در تئاتر یا سینما حرفی برای گفتن دارد

حرف من لزوما آن چیزی نیست که شما انتظار آن را داشته باشی. حرف های من معمولا در فیلم ها شخصی است. مثلا من در ترانگولیا دغدغه موسیقی داشتم. از بین رفتن قسمتی از موسیقی فولکور که داریم. دارد به موسیقی پاپ تبدیل می شود. این دغدغه حرف من بوده که در فیلم هست. همیشه معمولا به این فکر نمی کنم که چه حرفی بزنم و درگیر فرم می شوم. یک فرم جذاب در ذهنم می آید یا به من الهام میشود یا از جایی تاثیر می گیرم. حرف هایی را که از قبل قرار بوده بزنم را در آن فرم جا می دهم. معمولا در تئاترها هم همینجور بوده. در کار رازبری یک سفری به قشم داشتم و دو روزی که آنجا بودم این کار شکل گرفت

 

ناصر تقوایی یک جورهایی ادای دین به جنوب که زادگاهش است کرد. مهدی تنگستانی تا الان این کار را کرده است؟

- تلاشم این بوده.

 

چه کمکی به توسعه  هنر سینما در استان کردی؟ یک بار چند سال پیش گفتی می خواهم کاری کنم که سینما استان را حرکت بدم. به این سمت رفتی؟

- سینما دارد مسیر خودش را می رود ما می توانیم همراه سینما باشیم یا نباشیم. نه می توانیم سد راه آن باشیم یا سرعتش را شتاب دهیم. فقط می توانیم همراه آن باشیم و در این همراهی آدم های بیشتری را همراهی کنیم. سینما در بوشهر همین وضعیت را دارد؛ ما باید همراه های بیشتری را به سینمای بوشهر جذب کنیم و بتوانیم سینمای بوشهر را به کل ایران بشناسانیم. مشکلی که الان سینمای بوشهر دارد این است که ما مشکل فرم داریم. ما به شدت درگیر یک سری لوکیشن زیبا ، یک سری مراسم زیبا و یک سری لهجه خوشمزه زیبا شده ایم

 

یعنی فرم زده شده ایم؟

- نه ابدا ما فقر فرم داریم. اگر تقوایی؛ تقوایی می شود. با فرم است که تقوایی می شود

 

شاید کسی به فرم اعتقاد نداشته باشد و محتوا برایش مهم باشد؟

- نمی شود ما نمی توانیم.


 

 

آثارعباس کیارستمی پر از فرم است و اصغر فرهادی کمتر؟

- آقای فرهادی نمی تواند به فرم اعتقادی داشته باشد. چون اگر فرم نداشته باشد نمی تواند کارش را پیش ببرد

صد درصد فرم نیست شما نمی توانید حتما سینمای ایران باید فرم داشته باشد

 

مهدی تنگستانی تمام کارهایش فرم است؟

- تمام تلاشم این بوده. اعتقاد شخصی من این است که محتوا جز کوچیکی از فرم است. ما نمی توانیم این ها را از هم جدا کنیم.  من می گویم ما می توانیم مثلا فیلم هایی هست که از بچه های خودمان در سینما می بینیم که اتفاقا فیلم های خوبی هستند ولی ای کاش با یک استراکچر قوی تر با یک فرم قوی تر در فیلمنامه و قصه پردازی بوشهر جور دیگری معرفی می شد

 

چه جوری؟

- بوشهر من اینقدر در راز و افسانه قوی است که نیاز ندارم که پسر سیاه کرده ای را لخت کنم جلوی کلوز آپ دوربین بگذارم. یا مثلا بیایم و بگویم ها قیلونکو چاق کردی. اصلا نیازی به این ها ندارم. اینقدر داستان قوی دارم. اعتقادم این است که اگر بخواهیم به سطحی در سینما برسیم باید دنبال این باشیم. تقوایی سال ها پیش دنبال این رفت. ما نمی توانیم الان مثل تقوایی باشم ولی حداقل راه را برویم. تمام تلاشم در تمام کارهایم این بود. درسته شاید نمی دانم چقدر موفق شده یا نشده ام. ولی تمام تلاشم را می کنم


 

 

شما یک ظرفیت خوب داری که در استان بوشهر هستی. یک جاهایی خیلی نبوغ کردی ولی نمی دانم چرا نذاشتی به تکامل برسی به عنوان یک مهدی تنگستانی فیلمساز که راحت بتواند برای یک گیشه کار کند و در جشنواره بین المللی خیلی صدا کند. احساس کردیم یک شخصیت برای مهدی تنگستانی درست شده و به سمت جلو می رود ولی یکم به جلو می رفتی و باز به عقب بر میگشتی. علت آن چیست؟

- من حرفایی که دارم خیلی شخصی است و این آنی بودن من تاثیر داشته در این قضیه که شما می گویید. چون من همیشه در آن زندگی می کنم. این سوال خیلی از دوستان دیگر از من کرده اند که چرا تا الان فیلم بلند کار نکرده ای؟ چرا به سمت تلویزیون بوشهر نرفته ای که فیلم کار کنی. من انتظاری از خودم در سینما داشتم این بود که خودم را در سینما حل کنم و خودم از سینما لذت ببرم. ترجیحم این است وگرنه من خیلی موقعیت ها برایم پیش آمد. حتی پیشنهاد تله فیلم و فیلم سینمایی داشتم. منتها این لذت برایم چیز دیگری بود. لذتی که می برم از فیلم شخصی ساختن که حاضرم سالی یک فیلم شخصی بسازم ولی نروم هر کاری انجام دهم

 مشکلات زندگی یک قسمت است. وقتی می خواهی سینما کار کنی مثل قبل نیست. من رامان فیلم را داشتم در یک ماه چهار فیلم می ساختم. الان گزیده کار شده ام. بشدت گزیده کار می کنم. پنج فیلنامه دارم. کنار گذاشته ام چون الان حرف من نیست و در حال حاضر حرفم چیز دیگری است. به محض اینکه برایم فراهم شود که بتوانم آن حرفم را بسازم شروع می کنم. الان دوباره برگشتم به سیستمی که می خواهم فضای متفاوت تری خلق کنم. فیلم آخرم کلا درمورد نقاشی کوبیسم است. یک فریم تصویری که به قصه ربط داشته باشد نداریم. فیلم بعدی من را ببینی بگویی اه عجب آدمی هست این!! چون من دوست دارم فضاهای مختلف را تجربه کنم.

این لذت برایم شیرین تر از جایزه است. واقعیت نزدیک چند سال است هیچ جایزه ای خوشحالم نمی کند. نه بخاط اینکه بگویم نه خوشم نمی آید جایزه بگیرم نه اتفاقا سلایق جشنواره ها دستم است و خیلی راحت می توانم فیلم بسازم. جشنواره تهران امسال پنج روز مانده بود به وقتی که می توان اثری را بفرستی. یکی از دوستانی که از نزدیکان هیئت انتخاب بود به من گفت: فلانی فیلم نداری. بساز ما هستیم. اصلا برام مهم نیست پردیس ملت فیلمم پخش شود با نشود

 

 گرایش شما بیشتر به داستان یا مستند است؟

- کلا علاقه ام به سینمای تجربی است. سینمایی که هیچ کدام از این ها نیست، فقط فرم است. ولی به ناچار گاهی داستانی هم کار کردیم


 

 

افق شما در ایران چه کسی است؟

- اصلانی، همین الان گروهی با نام سینماگران تجربی ایران که چهار نفر هستیم  به اضافه آقای اصلانی که درباره همین بحث ها و تئوری ها صحبت می کنیم. اگر آنجا مهدی تنگستانی بتواند یک کاری در عرصه سینمای تجربی ایران انجام دهد. با فرم هایی که دارد کم کم تجربه می کند. شاید بعدا ابزار جدیدی به سینما اضافه کند. شاید این اتفاق الان نیفتد. حرفتان را من قبول دارم در یک دوره ای کم کاری از خودم بود. در دوره ای که باید فیلم هایم را پخش جهانی می کردم. جند وقت پیش پخش کننده ام خانم محمدی می گفت چرا این سال ها فیلم هایت را پخش جهانی نمی کردی. خیلی رغبت نداشتم چون فیلم هایم شخصی بود

 

فیلم  می سازی که از آن پول درآوری یا جایزه ببری یا حرفت را بزنی؟

- فیلم می سازم که حرفم را بزنم. ولی قاعدتا یک سری فیلم ها را آدم می سازد که پول درآورد

 

در کار بیزینس هستی؟

- بیزینس که نه ولی تیزر تبلیغاتی یا مستند می سازم.

 

از کجا برای زندگیت پول در می اوری؟

- خدا می رساند. شغلم فقط سینما است

 

راضی هستی؟

- راضی راضی که نه ولی به هر حال می گذرد.  جدیدا به این فکر رسیدم که شغل دیگری بر پا کنم.


برای کارهایت اسپانسر می گیری؟

- تا الان برایم پیش نیامده که بگیرم. البته تهیه کننده داشته ام. چند مورد به من پیشنهاد دادند و دیدم تا آن شخص آدم فرهنگی نیست و آدم بازاری است خیلی حال نکردم

 

چه توصیه برای کسانی که می خواهند کار مستند  در استان بوشهرانجام دهند دارید؟

- قصه های زیادی در جنوب داریم. هر کدام از آدم هایی که در جنوب هستند قصه ای دارند. اینکه چطور قصه را تعریف کنی خیلی مهم است. چیزی که خودم در سینما به آن رسیده ام همیشه سعی کنید خلاف جهت حرکت کنید نتیجه عجیب غریبی می گیرید

وقتی همه دارند سمت راست می روند شما سمت چپ بروید ببینید چه اتفاقی می افتد. این ریسک را باید بکنید. یا خیلی فیلمتان بد می شود یا فیلمتان شاهکار می شود. در هر دو صورت خیلی ضرر نکرده اید. اگر فیلم شما بد شد تجربه می کنید و اگر شاهکار شد دیگر بردی. آن جهتی که بقیه می روند شما نیز رفتید نهایتا یک متوسطی شبیه دیگران می شوید. شاهکار در این قسمت خلق نمی شود.


 

 

برای رشد سینمای استان چه نگاهی و صحبتی داری؟

- سینمای ما الان بالا است 


با چه کسی بالا است؟

- اسم نمی آورم. مجموعه سینما بالا است. دوستانی هستند که فعالیت می کنند.

 

استان خودمان را با کردستان مقایسه کن؟

- با توجه به پیشینه ای که داریم. به نظر من از خیلی استان های دیگر جلوتر هستیم. قبول دارم چرا خودمان را با سیستان،کرمان، بندر عباس مقایسه نکنیم. حتما باید خودمان را با کردستان مقایسه کنیم. قبول دارم ما بهمن قبادی نداریم. به هر حال سینما بوشهر یک پکیج خوشمزه در سینمای ایران بوده یعنی هر موقع از بوشهر فیلمی بوده داورها گقتند برویم و فیلم بوشهری ها را ببینیم

خودمان باشیم؛ خود واقعیمان باشیم یعنی اگر می خواهم بوشهر را نشان دهم. به اصل نشان بدهم. بوشهر را آنجور نشان ندهم که آن آقایی که در تهران نشسته است خوشش بیاید. فیلم خیرگی داشت در سینما پخش می شد. یکی آمد گفت: مگر کسی در جنوب کسی زبان فرانسه هم بلد است؟ گفتم معلومه که بلد است. یعنی ما تصوراتی درست کردیم که قصه ای که کاملا معمول بوده در مورد خانمی که معلم فرانسه است. این سوال را می پرسد. چه تصویر وحشتناکی داشته اند که باید همچین فکری را کنند. همه این ها فکر می کنند در جنوب همه دم در نشسته اند و قیلونشان چاق است. همه لختن در دریا و همه زیر آب هستند. آفتاب سوخته شده اند. اینجوری نیست.

 

یک نفر که از صفر می خواهد فیلمساز شود چکاری باید انجام دهد راهی که شما رفتید و سختی کشیده اید را نرود؟

- الان بخواهد شروع کند اتوماتیک راهی که من رفته ام را نمی رود. الان سینما جوان هست. آموزش هست. اولین کاری که باید بکند این است که خوب ببیند، خوب ببیند، خوب ببیند. همین.

 

درد زندگیتان چیست؟

- تا الان به آن فکر نکرده ام. یا آنقدر حجم دردها زیاد است که به آن فکر نکرده ام یا آنقدر کوچک که توی ذهنم نمی آید.

 

به چی افتخار می کنی؟

- به این افتخار می کنم که با همه سختی ها و آن امکانات کمی که داشتم و آن سیستمی که تا یک جایی برایم مهیا بوده حرف هایی که باید میزدم را با تمام و کمال زدم بدون اینکه زیر بار حرف کسی بروم. بدون اینکه بگویم بله چشم بله قربان. حرف هایم را زدم. چون خیلی جاها برای آن ضرر کرده ام ولی واقعا باعث افتخارم این که حرف هایم را در سینما  و تئاتر زده ام

 

وقتی بر میگردی به عقب و پشت سرت نگاه می کنی خیلی خاص حسرت چی را می خوری؟

- حسرت بچگی که نکردم. بچگی که می توانستم بازی های بیشتری کنم همیشه درگیر نقاشی کردن بودم

همیه دلم می خواست تیرمایه بازی بیشتری می کردم. کارهای این مدلی.

 

به سینمای مستقل اعتقاد داری؟

- صد درصد


پایبند آن هستی؟

- صد درصد


زیر بار نیروی هیچ ارگانی نیستی؟

- به هیچ عنوان. همیشه تمام کارهایم را شده پول جیبم را کم کنم. ناهار و شام کم بخورم و پولم را برای فیلمم جمع کنم. این دیدگاه از دوره دانشجویی با من بود. وقتی از یک جایی بخواهی فیلم بسازی و به جایی وابسته شوی، آن ارگان هر چقدر تو را آزاد بگذارد بالاخره یک دیدگاهی دارد که باید به دیدگاه آن ها چشم بگویی. این آزار دهنده است برای اینکه آن چیزی که در ذهن تو هست با آن چیزی که در ذهن ایشان است فرق دارد حالا شاید چیزی که در ذهن او هست درست باسد و مال تو غلط باشد ولی این خیلی می تواند دردناک باشد. چون این اتفاق برای یکی از  فیلم هایم  افتاد. مسئله حل شد و به زودی اکران خواهد شد. معمولا فیلم سفارشی قبول نمی کردم که در دوره ای برای اینکه به هدف بلندتر برسم مجبور به این کار شدم. چون پلانی که در ذهن من است با آن پلانی که در ذهن آنها است متفاوت بود. مثلا من پلانی در ذهنم بود که ایشان روزنامه تایمز می خواند و آن ها این قضیه را باور نداشتند. نگاه های جزیی اینجوری بود.


 

صحبت پایانی؟

- دستتان درد نکند. خیلی خوشحالم که پایگاه خبری اتحاد خبر و هفته نامه اتحاد جنوب حرکت خوبی را آغاز کرده که امیدوارم از این گفت و گوهای دو نفره به میز گرد برسد. در یک دوره ای آقای مسعود عرب زاده روزنامه ای داشت. آسیب شناسی می کرد. هر از چند گاهی بحث های تخصصی تر مثلا درباره ادبیات شود خیلی همه چیز رو به جلوتر میبرد. این بررسی پرونده خیلی جالب است. هم به من انرژی می دهد و هم به بقیه که به اینجا می آیند. خیلی خوب است. انشاالله که چراغ اینجا همیشه روشن باشد. جلوتر بروید و بحث های تخصصی تر باشد. انشاالله که برقرار باشید.  

 

لينک خبر:
https://www.ettehadkhabar.ir/fa/posts/121742