کد خبر: 121182 ، سرويس: گزارش و گفتگو
تاريخ انتشار: 17 آذر 1398 - 16:11
گفتگوی اختصاصی اتحادخبر با زوج سخت کوش تئاتر دشتستان؛
از حلقه های ازدواجمان گذشتیم تا از تئاتر نگذریم/با تئاتر نفس می کشیم/محافظه کاری و بی تفاوتی هنر را نابود می کند/تصاویر

اتحاد خبر- شاکر شکیبا: قاسم تنگسیر نژاد و مهسا رهسپار از جمله کارگردانان و بازیگران موفق هم استانی هستند که به بهانه موفقیت اخیر آنها در اجرای نمایش "ویتسک" در جشنواره تئاتر دانشگاهی ایران و همچنین اجرا در فستیوال ارمنستان با این زوج هنرمند به گفتگو نشستیم...استاد دانشگاه ورشو لهستان از ما دعوت کرد تا ویتسک را در چند فستیوال در اروپا اجرا...

اتحاد خبر- شاکر شکیبا: قاسم تنگسیر نژاد و مهسا رهسپار کارگردان و بازیگر موفق در شهر برازجان و استان بوشهر هستند. به بهانه موفقیت اخیر آنها در اجرای نمایش "ویتسک" در جشنواره بین المللی تئاتر دانشگاهی ایران و همچنین اجرا در فستیوال ارمنستان با این زوج هنرمند به گفتگو نشستیم که شما را به مطالعه ی آن دعوت می کنیم.


 

زادگاه شما کجاست؟

تنگسیر نژاد: در سال 1366 در برازجان متولد شدم ولی خانواده ام اهل اروند کنار هستند. ما جنگ  زده هستیم.  بخاطر جنگ به برازجان آمدیم. پدرم در بازار برازجان کار می کرد. ریشه و اصالتمان به دلوار برمی گردد.


از دلوار به آبادان، از آبادان به برازجان؟

سال های بسیار گذشته دو برادر بودند که از اینجا بخاطر قحط سالی به سمت خوزستان می روند که یکی از آن ها در مسیر فوت می شود و دیگری به مقصد می رسد. آن برادری که به خوزستان می رسد، همان جا مشغول به کار می شود و چون اهالی آنجا عرب زبان بودند او هم با زبان عربی تکلم می کند و ازدواج می کند و صاحب فرزند می شود. این داستان مربوط به بیش از 150 سال پیش است. با شروع جنگ خانواده ام  دوباره به استان اجدادی شان بر می گردند و هر کدام در شهری ساکن می شوند.


چگونه با محیط اجتماعی برازجان آشنایی پیدا کردید؟

تنگسیر نژاد:  آن موقع پدرم در بازار کار می کرد و من نیز به همراهش به بازار می رفتم. البته زیاد کار نمی کردم و بیشتر همراهیش می کردم. به یاد می آورم آن زمان که شش ساله بودم از کار که به سمت خانه بر می گشتیم؛ کتاب فروشی سعید که هنوز برقرار است. همچنین کتاب فروشی مرحوم کازرونی در بازار سرپوشیده بود. معمولا کتاب های قدیمی داشت که هر موقع به آنجا می رفتم به من تشر می زد که این کتاب ها بدرد تو نمی خورد. به کتاب فروشی سعید می رفتم و کتاب های داستان کوچک می خریدم؛ به صورت رنگ آمیزی بودند که داستان در زیر آن قرار داشت. آن موقع هفته ای دو کتاب داستان می خریدم و می خواندم. علاقه زیادی به کتاب خوانی داشتم. همیشه به من می گفتند این همه کتاب را می خواهی چکار کنی! هنوز هم همین را می گویند. آنجا اولین جایی بود که به نوعی با ادبیات و هنر آشنا شدم. قبل از مدرسه ابتدا رنگ آمیزی کتاب ها و سپس در سن هشت سالگی بیشتر کتاب می خواندم. بیاد دارم از کتاب های حسنی و منتخب هزار و یک شب شروع کردم.

  

 

سرکار خانم شما متولد کجا هستید و دوران کودکی شما چگونه شکل گرفت؟

رهسپار: من متولد برازجان هستم. در خانواده فرهنگی، هنری متولد شدم. پدر و مادرم فرهنگی هستند. پدرم پیشکسوت تئاتر برازجان هست. علاوه بر این پدر نقاشی هم می کرد. عمویم نیز نقاشی می کرد. یکی از عمه هایم یکی از اولین زنان تئاتری دشتستان بودند.


پس از همان خردسالی در محیط هنری رشد کردید؟

 با بحث هنر آشنا بودم. همیشه عکس های پدر را می دیدم. اولین بار در سن چهار سالگی برایم کتاب خریدند. کتاب حسنی توی ده شلمرود که از شیراز برایم گرفتند؛ مادرم کتاب حسنی را هنوز دارد و گاهی آن را برای بچه ام می خواند. در کل با موضوع هنر  و کتاب غریبه نبودم.


پدر بیشتر با هنر ارتباط داشت یا مادر؟

پدرم؛ بر عکس خانواده پدری، خانواده مادری به خاطر روحیه ی  مذهبی که دارند مخالف هنر بودند. چون پدرم این راه را رفته بود. همیشه برایم از شیرینی های کار هنری تعریف می کرد.



اولین باری که با هنر آشنا شدی کی و چه بود؟

اولین بار شش سالم بود که نمایشی به کارگردانی خانم ژاله بحرینی را دیدم. در خانه عکس های اجرای تئاتر پدر را می دیدم و با او بازی می کردم.

 

در مقطع دبستان در بخش هنری فعالیت داشتید؟

تنگسیر نژاد: در دبستان برای من اتفاق خاصی نیفتاد. اول تا سوم دبستان به مدرسه انقلاب می رفتم. بعد سوم دبستان به روستای دویره رفتیم. آنجا به دلیل فضای خاصی که بود ترک تحصیل کردم. سپس به برازجان برگشتیم و تا پنجم در مدرسه شهید ناصر دانشگر در حسین آباد مشغول به تحصیل شدم. تا پنجم مطلقا اتفاقی در هنر برایم نیفتاد.


دوران دبستان را چگونه گذراندید؟  

رهسپار: من قبل از دبستان به مهدکودک فرهنگیان می رفتم. در مهدکودک نمایش های کوچکی که مربوط به هفت سین بود را اجرا می کردیم. به مدرسه که رفتم از دوم دبستان  به همراه بچه ها در جشنواره های تئاتر شرکت می کردم. شدیدا علاقمند تئاتر شدم تا اینکه نه ساله که بودم به مادرم گفتم: من می خواهم بازیگر شوم؛ تا سه ماه دیگر بهتان وقت می دهم که جایی  برایم پیدا کنید وگرنه خودکشی می کنم. (می خندد)


واقعا می خواستی خودتو بکشی در این زمان محدود؟

بله دیگه (می خندد) گفتم خودمو از پشت بام به پایین پرت می کنم. طفلی مادرم ترسیده بود (می خندد) یک روز به من خبر داد که در فرهنگسرای ارشاد واقع در خیابان  بیمارستان فراخوان بازیگری زده اند ولی نمی دانم رده سنی تو را میخواهند یا نه ولی به آنجا می رویم. وقتی به آنجا رفتیم به ما گفتند کار کودک برای آقای کاویانی است. آقای فخری از من تست گرفتند. این شد اولین تجربه ام که در سن ده سالگی جشنواره تئاتر دشتستان در سال 84 شرکت کردیم و در آنجا تقدیر بازیگری را گرفتم و بعد از تئاتر جدا شدم.



در اولین حضور خود مقام بازیگری گرفتید؟

 رهسپار: این تئاتر اولین تجربه کارگردانی رحیم کاویانی و اولین باری بود که من تقدیر بازیگری گرفتم. تئاتر را به دلیل مخالفت هایی کنار گذاشتم. ولی هر روز به طور ناشناس با تلفن عمومی با آقای شنانپور تماس می گرفتم و می گفتم: به بازیگر نیاز ندارید؟


در مدرسه کار تئاتر انجام نمی شد؟

 رهسپار: بله. من در فعالیت های مدرسه شرکت داشتم. در کلاس پنجم دبستان جایزه دوم بازیگری را در بین مدارس شهرستان گرفتم. تئاتر خناس که درباره شیطان بود. هفته بعد از گرفتن جایزه دوم  در مدرسه معلم پرورشی ام  گفت: آقایی در اتاق کارت دارد. وقتی رفتم دیدم آقای نوربخش منتظرم هستند. چون داور تئاتر بین مدارس بود؛ گفت: من از تو چیزی روی صحنه دیدم که دلم نیامد از آن راحت بگذرم. وظیفه خود دانستم که به اینجا بیایم و بگویم که آینده خوبی داری و خواهش می کنم این مسیر را ادامه بده. یک سری اشکالات بازیم روی صحنه  را گفت که چرا ایراد صدا و بیان داشتی. نیم ساعتی با من صحبت کرد و من را تشویق به ادامه مسیر کرد. بعدها بزرگتر که شدم و با قاسم آشنا شدم متوجه شدم که اقای نوربخش چه شخص بزرگ و تاثیرگذاری در تئاتر بودند. بیشتر مصمم شدم که این مسیر را ادامه بدهم. با توصیه آقای نوربخش تئاتر را جدی تر دنبال کردم.

 

 

   از دوران راهنمایی بگویید، فعالیت خاص هنری انجام دادید؟

 تنگسیر نژاد: دوران راهنمایی مهمی را پشت سر گذاشتم. دوم راهنمایی دو معلم داشتم که خیلی انسان های مهمی بودند و البته همچنان هم هستند. آن ها مسیر درستی را به من نشان دادند؛ یکی از آنها حمیدرضا ریشهری که معلم هنر ما بود؛ بیاد دارم اولین جلسه ای که به کلاس آمد گفت: چه کسی می تواند بازی کند؟ من دستم را بالا بردم و بازی کردم. گفت: خیلی افتضاح هستین و بدرد این کار نمیخورید. برخلاف آقای نوربخش که به مهسا گفته بود مناسب این کار هستید. معلم دیگر من  محمد غلامی که دبیر ادبیاتمان بود. اقای غلامی خیلی من را به نوشتن شعر تشویق میکرد. آن موقع شعر می نوشتم که برای بچه ای به آن سن شعرهای بدی هم نبودند.  اولین بار آقای غلامی من را وارد محیط فرهنگسرا کرد. بیاد دارم که جلسه های شعر و ادب برگزار می شد. به جلسه رفتم ، شعر خواندم و همه تشویقم کردند.

ولی وقتی وارد محیط فرهنگسرا شدم؛ یکی از آرزوهایم این بود که آیا به عنوان یک عضو می توانم راحت به فرهنگسرا بروم؟ این باعث شد رفت و آمدم به فرهنگسرا ادامه پیدا کند. آقای ریشهری به دلیل رفتن به تئاتر بیشتر از چهار جلسه سر کلاس او را ندیدیم؛ اما هر بار به او میگفتیم که دلمان می خواهد کار کنیم؛ او هم که گرفتار بود. اولین جرقه در حوزه هنر را آقای ریشهری به من زد. اولین موقعی که واقعی یک معلم و راهنما در کنار خود دیدم که باعث شد وارد فرهنگسرا شوم؛ آقای غلامی بود. سوم راهنمایی بودم که یک تئاتر از آبپخش در برازجان به روی صحنه رفت و آن را دیدم. تئاتر روایتگر قهوه خانه ای بود که در آن زمان از آن خوشم آمد ولی اسمش را بخاطر نمی آورم.

 

خانم رهسپار شما از دوران راهنمایی اتان بگویید؟

رهسپار: در راهنمایی همچنان جشنواره های تئاتر شرکت می کردم. اول راهنمایی در مدرسه هاجر بودم که خانم راستان مدیر من بود؛ خیلی تشویقم می کرد. جوری شده بود که خودم می نوشتم و کارگردانی می کردم به واسطه پدر یکی از بچه ها یک فیلم کوتاه برای جشنواره فیلم رشد بازی کردیم. اولین باری که جلوی دوربین رفتم. بعد از آن یک جشنواره ای در شهرستان آمد که یک شعری برای امام زمان  بنویسید. کارم پذیرفته شد و همه در پژوهش سرای متقین جمع شدیم و در آنجا با حبیب الله قاسمی آشنا شدم. عضو گروهی از جوانان شدم که هفته ای دو سه بار در مدرسه امام خمینی جمع می شدیم و در آنجا داستان و شعر می نوشتیم. این باعث شد دفترچه کوچکی از اشعاری که می نوشتم را به چاپ برسانم. تا به مدرسه می رفتم مادر و عمه هایم مشکلی با تئاتر در مدرسه  نداشتند. چون مرد در آنجا نبود. حتی مادرم به پدرم میگفت اقوام نفهمند که مهسا به تئاتر می رود تا فکر بد نکنند.


 

 

چگونه دست به قلم شدید؟

رهسپار: از ابتدا انشا نوشتنم خوب بود؛  آن زمان که کوچک بودم، پدرم برای اتحاد جنوب کاریکاتور می کشید و یکی از خوانندگان پر و پا قرص اتحاد جنوب بود. قبل از اینکه به مدرسه بروم، با صدای بلند برای من روزنامه می خواند. اگر در اخبار کلمه ای را می گفتند به من می گفت: معنی کلمه را می دانی و اگر نمی دانستم برایم توضیح می داد. بخاطر همین با نوشتن آشنا بودم.


از چه سالی وارد فرهنگسرا شدید؟

تنگسیر نژاد:  سال 83 به فرهنگسرای ارشاد رفتم و متوجه شدم فراخوان بازیگری زده اند. آقای فرهاد کرمی و آقای کلانتری قرار بود با هم تئاتری را کار کنند. رفتم و پیدایشان نکردم. روز دیگری آقای کلانتری انجا بود. وارد که شدیم دیدم تقریبا بیست نفری در آنجا مشغول تمرین یا تست بودند. تقریبا سکته را زده بودم. (می خندد) تست دادم و رد شدم. گفتند بدرد کار نمی خورید؛ ولی می توانی در کنار کار باشی و کار تدارکاتی چیزی باشد انجام دهی.


فعالیتت در تئاتر از چه سالی شروع شد؟

 تنگسیر نژاد:  دوم دبیرستان که تقریبا اواخر سال 83 بود که وارد تئاتر شدم و نمایش را تا به امروز ادامه داده ام.  بعد از آشنایی با محیط و بچه های فرهنگسرا، به عنوان دستیار صحنه در نمایش طلسم نیلوفری به کارگردانی آقای کلانتری شروع به کار کردم. همان نمایش اردیبهشت سال بعد یعنی سال 84 در جشنواره ریحانه در بوشهر اجرا رفت که خانم لیلا مزارعی بازی می کرد. من آنجا دستیار صحنه بودم و با عشق و علاقه خاصی کار می کردم. هیچ وقت از یادم نمی رود سال 83 که دوم دبیرستان بودم یک روزی باران شدیدی بود که مدرسه تعطیل شد و کتابم هایم را روی زیر کاپشن  گذاشتم تا خیس نشود و از مدرسه شهید رجایی تا سالن آمفی تئاتر دویدم. آن موقع چهارمین دوره جشنواره تئاتر دشتستان در حال اجرا بود ؛ جالب اینجاست که این همان جشنواره ای بود که مهسا برای اقای کاویانی بازی می کرد و من بیرون دم در به سربازی التماس می کردم که به من اجازه ورود برای دیدن تئاتر بدهد!



سرباز چرا ؟

تنگسیر نژاد: آن زمان چنان استقبالی از تئاتر می شد که برای کنترل نظم مجبور بودند از نیروی انتظامی کمک می گرفتند. خیلی شلوغ شده بود. چون خیس شده بودم سرباز دلش سوخت، اجازه ورود داد. یادم می آید نمایش «زینو» به کارگردانی سعید گلچمن از اهرم که کار خوبی هم بود، در حال اجرا بود. وقتی وارد سالن شدم خودش داشت بازی می کرد که نقش شیطان را بازی می کرد. آن موقع اولین باری بود که تئاتر جدی دیدم. فردای آن روز نمایش صداش بزن انار و گندم کاری از  اقای هیبت الله شمسی پور را دیدم. اولین نمایشی که به عنوان بازیگر کار کردم، «شیرزنی در خرمن جاه» نوشته "عبدالرضا شنانپور" بود. اقتباسی از نمایشنامه نصرت الله نویدی به نام سگی در خرمن بود. نمایشنامه آقای نویدی اثر تاثیر گذاری بود. اواخر 84 تمرین کردیم که به اجرا منتهی نشد. در آن نمایش نقش حیدر را داشتم. دوباره گفتند بدرد این کار نمی خوری و بازی تو خوب نیست. دوباره پشت صحنه کار کردم. سال 84 انسان سرنوشت را کار کردیم که نوشته اقای "شنانپور" بود. در جشنواره ریحانه در دشتستان جایزه گرفت. جشنواره دشتستان نیز شرکت کردیم و جایزه گرفتیم. آنجا دستیار کارگردان بودم. سال 85 اولین بار بود که به صورت جدی روی صحنه آمدم. نمایش بابا نرگس به نویسندگی اقای "رضا کلانتری " که در دشتستان و جشنواره تئاتر دفاع مقدس دیلم اجرا رفت. سال 86 دوباره شیرزنی در خرمن را کار کردیم. آن موقع پایان دوره دبیرستانم بود.

 

دوران دبیرستان شما، تئاتر و فعالیت هنری اتان چگونه طی شد؟

رهسپار: در دبیرستان خانم روحانی که معلم پرورشی ما بود. متوجه شد که من در راهنمایی تئاتر کار می کردم؛ به همین دلیل گفت:شما بخش تئاتر مدرسه را برای مسابقات بر عهده گرفته و از بچه ها برای نمایش ها تست بگیرید. ساعت مدرسه شاهد تا دو یا سه بود که ما مجبور بودیم تا 7 شب بمانیم و تمرین کنیم. چون در دبیرستان این روند حاکم بود و دانش آموزان بیشتر به دنبال درس بودند؛ کسی برای نمایش نماند. فقط یک جشنواره شرکت کردیم و بعد از آن هیچ کس همکاری نمی کرد. تئاتر در مدرسه کار کردنم رها شد. همچنان فقط به مجتمع و فرهنگسرا تماس می گرفتم که ببینم بازیگر نمی خواهند. سال 91  چهارم دبیرستان به بهانه کلاس گیتار که با دوستم  ثبت نام کرده بودم؛ هر وقت به مجتمع شهید شاهینی می رفتم؛ به پشت درانجمن نمایش می رفتم و گوش می دادم. به آقای شنانپور گفتم می خواهم تئاتر کار کنم. گفت : اگر می خواهی تئاتر کار کنی به آقای تنگسیر نژاد معرفیتان می کنم. یک روز که آنجا بودم قاسم به داخل آمد و آقای شنانپور گفتند:ایشان آقای تنگسیرنژاد هستند. یک روز سر تمرینشان بروید. گفتم من ایشان را نمیشناسم اما جناب شنانپور گفتند که من ایشان را تایید می کنم و اون روز سر تمرین آن گروه رفتم. دیگر من نرفتم تا امتحاناتم را دادم. مجددا به آنجا مراجعه کردم. تابستان 91 بود که سر کار آقای تنگسیر نژاد رفتم. کنکور دادم ولی هیچی نخوانده بودم؛ چون رشته ام تجربی بود و من دوست داشتم در دانشگاه رشته هنر بخوانم. مادرم هم تاکید روی رشته ریاضی یا تجربی داشت و با هنر مخالف بود. سر کارشان رفتم و از من تست گرفتند ولی گفتند که قیافه م به این نقش نمیخورد و اگر علاقمند باشید می توانید در کنار کار ما حضور داشته باشید و من هم پذیرفتم.

با وجود اینکه  هیچ سمتی نداشتم در کنارشان ماندم حتی گاهی با پنج دقیقه تاخیر که میرفتم دعوایم می کردند.  تا اینکه رزهای اخر تمرین و نزدیک به اجرا بود که به من گفتند اسمت را میخواهم به عنوان مدیر صحنه بزنم. همان روزها میخواستم بروم و رشته حقوق ثبت نام کنم چون کنکور را خوب نداده بودم ورشته هنر هم که اجازه نمیدادند  به همین خاطرمادرم با قاسم تماس گرفته بود که با من صحبت کند تا رشته حقوق را انتخاب نکنم.  نصیحتم کرد که رشته حقوق نروم. گفتم من علاقمند هنر هستم و خلاصه خانواده راضی شدند که در رشته سینما ثبت نام کنم.



دانشگاه هنر خواندید؟

تنگسیرنژاد:  نه متاسفانه. حقوق خواندم. سال 86 وارد دانشگاه شدم. یکی از بزرگترین خطاهای زندگیم انتخاب رشته حقوق  بود. باید هنر را انتخاب می کردم. تمام این مدت با خودم فکر می کنم اگر آن زمان برای تحصیل به رشته هنر رفته بودم چه اتفاقاتی ممکن بود برایم رخ دهد؟  

 

در دوران دانشگاه، فعالیت های نمایشی داشتید؟

تنگسیر نژاد: بله، سال 86 تئاتر شیر زنی در خرمن را با کلانتری کار کردیم. این بار بازیگر نقش اصلی (کارکتر حیدر) را بازی کردم. یادم می آید آن سال در جشنواره استانی تئاتر فجر روی صحنه رفتیم. تا پیش از آن آخرین حضور برازجان در جشنواره فجر با نمایش "خین دارون" حمید ریشهری به سال 81 برمی گشت. بعد از آن هیچ نمایشی از برازجان به جشنواره فجر نرفته بود تا سال 86 که نمایش آقای کلانتری به این جشنواره راه پیدا کرد. سال 87 با همان نمایش در جشنواره تئاتر دشتستان شرکت کردیم. سال 88 نمایش شب نامه نوشته "بهزاد آقا جمالی"را با آقای کلانتری کار کردیم که به خاطر کسالتی که برای خانم لیلا ناظمی پیش آمد، به روی صحنه نیامد.



از چه سالی کارگردانی را آغاز کردید؟

 تنگسیر نژاد:  سال 88 برای اولین بار کارگردانی کردم. نمایش دریا و دایره نوشته "ایوب آقاخانی" بود. با خانم بنفشه جوکار کار کردم و در  جشنواره ریحانه استانی شرکت کردم. یادم هست این اولین حضور من به عنوان کارگردان بود. آخرین کاری که در دهه 80 کار کردم تقریبا اواخر سال 89 چند کار تک پرسناژی کارگاه آموزشی با بچه های گروه خودمان  در پلاتو فرهنگسرای ارشاد بود. چند مدت بعد آن پلاتو بر اثر آتش سوزی از بین رفت. سال 90 اولین کار جدی خود را شروع کردم.  نمایش «لبخند باشکوه آقای گیل» نوشته "اکبر رادی" شروع کردم. کاری پر بازیگر که تمریناتش 14 ماه به طول انجامید. تجربه عجیبی بود و نمایش موفقی بود. نمایشی با 11 بازیگر که سهم ما از جوایز جشنواره آن سال 4 جایزه بازیگری بود.  سوم بازیگری زن را خانم مصدق در نقش خدمتکار، دوم بازیگری زن را خانم غلامشاهی در نقش فروغ الزمان، دوم بازیگری مرد را حسین تمیزی در نقش علیقلی خان و سوم بازیگری مرد را علیرضا بحرینی برای بازی در نقش داود دریافت کردند.

سال 92 نمایش انگشتری ژنرال ماسیاس را به روی صحنه بردم که آن نمایش هم با استقبال خوب تماشاگران همراه شد. سال 93 «چشم ها» نوشته "مسعود هاشمی نژاد" را کار کردم. در اینجا مهسا رهسپار (همسرم) برای اولین بار برای من بازی کرد. به جز مهسا، علیرضا بحرینی و خانم لیلا ناظمی هم به عنوان بازیگر حضور داشتند.  

 

 

چگونه ارتباط کاری و هنری شما و قاسم به ازدواج منتهی شد؟

رهسپار: من یک روز به خانه آمدم و مادرم گفت آقای تنگسیر نژاد زنگ زده و خواستگاری کرده؛ دعواش کردم (می خندد)، هیچ رابطه خوبی با هم نداشتیم. آقای دوراهکی نمایشی را تمرین می کرد که نوشته خود او بود و در آن بازی هم می کرد. من نیز در این نمایش نقش همسر آقای دوراهکی را بازی میکردم. یک ماهی که در منزل آقای دوراهکی تمرین می کردیم. رابطه خوبی با هم نداشتیم. از تماس شان و خواستگاری از من متعجب شدم. مادرم با من صحبت کرد و معتقد بود هم رشته بودن هر دوی ما می تواند نقاط مشترک زیادی به همراه داشته باشد. بهمن 92 وارد دانشگاه شدم و  رشته سینما را برای تحصیل انتخاب کردم. سال 94 دانشگاه رفتم و چون به ازدواجم خورد. دو ترم نرفتم تا کاردانی رشته سینما را گرفتم. سال 96 وارد رشته ادبیات نمایشی شدم. مادرم با من صحبت کرد که رشته سینما را دوست داری و او هم رشته خودت هست خیلی منطقی فکر کردم و من راضی شدم ولی تا هشت ماهی طول کشید تا پدرم راضی شد. شب خواستگاری پدرم در خانه نماند و بیرون رفت. ولی دوباره برگشت. چون تک دختر بودم. می گفت هنوز کوچک هستی و سختی زندگی را نچشیده ای، باید درست را تمام کنی و سر کار بروی بعد ازدواج کنی. سرانجام خرداد 93 عقد کردیم.

 

پس ازدواجتان خیلی دامنه عاطفی نداشت؟

نه؛ اتفاقا خیلی هم رسمی بود.


کی ازدواج کردید؟

28 بهمن سال

1394

در زمانی که ازدواج کردید نمایشی را کار کردید؟

تنگسیر نژاد:  نمایش چشم ها سال 93 که عقد بودیم را اجرا کردیم. مهسا نقش خواهر را ایفا می کرد. جشنواره سوره بازبینی دادیم، پذیرفته شدیم و بعدا به شکل عجیبی توسط دبیرخانه جشنواره کنار گذاشته شدیم. همچنین نمایش جنوب از شمال غربی را کار کردیم که متاسفانه یکی از بازیگرها نتوانست تا اجرا ادامه دهد و کار پس از 7 ماه تمرین به اجرا نرسید. در نمایش مهسا نوه علیرضا بحرینی بود. (می خندد)

 

بعد از عقد، مهسا رهسپار شد چکاره گروه؟

تنگسیر نژاد:  بازیگر؛ نقش دوم زن را داشت. روابط کاری را سعی کردم با روابط شخصی جدا کنم.


واقعا تونستید روابط کاری و زن و شوهری را جدا کنید؟

رهسپار: در رابطه کاریمان در عین حال که به هم کمک میکنیم کاملا از هم مستقل هستیم. در تصمیم گیری اینکه با چه کسی کار کنیم از هم مشورت میگیریم اما تصمیم نهایی باخود شخص هست و کلا دو آدم مستقل هستیم. قاسم مثل بقیه بازیگرها با من رفتار می کند.

 

 

بعد از ازدواج چه کارهایی روی صحنه بردید؟

تنگسیر نژاد:  سال 95 نمایش ماچیسمو نوشته "محمد یعقوبی" به کارگردانی آقای کلانتری را داشتیم. با بازی: خودم، رحیم کاویانی، مهسا رهسپار، شهلا غلامشاهی، لیلا ناظمی، علیرضا بحرینی، غلامرضا شنبدی، محمدعسکرپور. به جشنواره فجر و جشنواره دشتستان راه پیدا کردیم. در این نمایش مهسا باردار بود. چهار هفته بعد از به دنیا آمدن دخترم هانا اجراهایمان در برازجان شروع شد.

 

 علاوه بر کارهای مشترک با قاسم، با دیگر گروه ها همکاری داشتید؟

رهسپار: در سال 95 سوغات پری نوشته "ندا حیدری" را به کارگردانی رحیم کاویانی را روی صحنه داشتم. یک نمایشِ کودک بود برای بازی در این نمایش  جایزه اول بازیگری را در جشنواره استانی کودک و نوجوان دیرگرفتم. همان سال در نمایش ماچیسمو به کارگردانی آقای کلانتری هم ایفای نقش کردم.


دانشگاه را چه کار کردین؟

رهسپار:  در رشته سینما که بودم؛ فیلم کوتاه 60 ثانیه ای درباره بحران آب ساختم. در فیلم سیگنال به کارگردانی آقای جنگی بازی کردم. بعدش وقفه افتاد و پس از به دنیا آمدن هانا به رشته ادبیات نمایشی رفتم. از ابتدا علاقمند به این رشته  بودم که به دلیل نبود آن به رشته سینما رفتم و بعدا به هر دو رشته علاقمند شدم. تطبیق واحد دادم و در سه ترم رشته ادبیات نمایشی را پاس کردم. این ترم هم فارغ التحصیل می شوم.  

 

 برف در کوره های آجر پزی را چه سالی کار کردید؟

تنگسیر نژاد:  در سال 96 این نمایش را کار کردم. در مورد دو قاتل زنجیره ای کودکان بود. اصلا اجرای خوبی در بوشهر نداشتیم و به نظرم بدترین کاری بود که انجام دادم. مهسا معشوقه یکی از قاتل ها به نام محمد بود. تعدادی از هنرجویانم در گروه فرم این اثر ایفای نقش کردند. بازیگران اصلی این نمایش هم ندا حیدری، محمد عسکرپور، مهسا رهسپار و سینا دهقان بودند.


کار بعدی تان؟

تنگسیر نژاد:  اواخر سال 96 نمایشی را کارگردانی کردم که از نظر خودم حرفه ای ترین گروهی بودند که با آن ها کار کردم. نمایش مرده ریگ در جشنواره دشتستان به عنوان بهترین کار انتخاب شد. هفت جایزه گرفت. مرده ریگ نمایشی بود که بیشترین جوایز را در جشنواره به خود اختصاص داد. مهسا در این کار نیز جایزه بازیگری اول زن را گرفت. بازیگران این نمایش: مهسا رهسپار، امینه فخری، ندا حیدری، محمد عسکرپور بودند. بهترین طراحی صحنه، بهترین موسیقی، دوم بازیگری مرد، اول، دوم  و سوم بازیگری زن را گرفتیم. گروه درجه یکی بود. خیلی دوست دارم شرایطی به وجود بیاید تا دوباره با این گروه نمایشنامه ای را کار کنم.  

در سال 97 نمایشنامه خشکسالی و دروغ به نویسندگی "محمد یعقوبی" را کارکردم که در تالار فرهنگ اجرا شد. در این نمایش مهسا رهسپار، محمد عسکرپور، سینا دهقان و لاله نیکنام بازی می کردند.

 

 

سینا دهقان را در خشکسالی و دروغ کشف کردین؟

رهسپار: نه، سینا از سال 92 که نمایش انگشتری را داشتیم؛ می آمد. بعد از آن به مدت یکسال در کنار آقای علیرضا بحرینی بودند اما  متاسفانه نمایش شان به روی صحنه نرفت. تا اینکه برای ماچیسمو در کنارمان و جزو عوامل اجرایی بود. گفت: علاقمند به بازیگری هستم. قاسم در نمایش برف در کوره های آجر پزی از او استفاده کرد. اولین کار بازیگری او بود و در خشکسالی و دروغ برای بار دوم به عنوان بازیگر حضور یافت.



ویتسک از کجا و چگونه استارت خورد؟

تنگسیرنژاد: بعد از ثبت کردن آموزشگاه آزاد هنرهای نمایشی صورتک؛ مهسا در اینستاگرام شخصی  به نام آقای سید محسن موسوی خواه را پیدا کرده بود که در تهران دوره های آموزشی تئاتر فیزیکال را برگزار می کرد. با او برای برگزاری کلاس بدن در برازجان هماهنگ کرده بود. او به طور ویژه روی بدن بازیگر کار می کرد. کلاس سه روزه ای در برازجان برگزار کردیم که اتفاقا در آن کلاس 28 نفر از سراسر استان شرکت کردند. ولی از دشتستان فقط چهار نفر شرکت کردند که هر چهار نفر از اعضای گروه خودم بودند. هیچکس دیگری از اینجا شرکت نکرد. از آنجا دوستیمان ادامه پیدا کرد و محسن پیشنهادی به من داد. این شکل از کار را سال ها دوست داشتم ولی هیچ وقت نمی توانستم به آن نزدیک شوم. علمش را نداشتم. گفت: به شما پیشنهاد می دهم نمایشنامه ویتسک به نویسندگی "گئورگ بوشنر" را بردار و کار کن. نمایشنامه ویتسک را کار کردیم. شهریور 97 شروع به تمرین آن کردیم. محسن به عنوان مشاور به ما کمک می کرد. بهمن 97 فیلم کار را برای بیست و دومین جشنواره بین المللی تئاتر دانشگاهی ایران فرستادیم. نمایش را با مهسا به طور مشترک کار کردیم. در بخش مناطق (همه شهرهای کشور به جز تهران که بعدا برگزیدگان جشنواره با برگزیدگان تهران رقابت می کنند) در شهر کرمان شرکت کردیم و در هفت بخش؛ بهترین گریم، بهترین بازیگری زن و مرد، لباس، بهترین کار و بهترین کارگردانی کاندید شدیم. ویتسک چهار جایزه ؛ اثر برگزیده جشنواره ، بهترین بازیگری مرد، جایزه ویژه هیئت داوران برای طراحی حرکت، و بهترین کارگردانی را از آن خود کرد. به بخش نهایی بیست و دومین جشنواره دانشجویی بین المللی ایران که اردیبهشت 98 در تهران شرکت کردیم که مورد توجه قرار گرفت. ویتسک  در بوشهر و برازجان به صحنه رفت. بعد از اجرای موفق در ایران در جشنواره هایفست ارمنستان اجرا رفتیم. بوشنر نویسنده ویتسک که آلمانی است؛ در طول عمرش دو متن بیشتر ننوشته است و در 23 سالگی بر اثر بیماری تیفوس می میرد. بیشتر منتقدان جهان، به او لقب شکسپیر جوان را داده اند. آنها معتقدند اگر عمرش ادامه پیدا می کرد می توانست جای شکسپیر را بگیرد. یک نمایشنامه بیشتر ندارد که در سراسر دنیا بیش از هزاران اجرا از آن روی صحنه رفته است. در ایران نیز ناصر حسینی مهر و مهم تر از آن رضا ثروتی آن را اجرا کرده که خیلی هم مورد توجه قرار گرفته است. اجرای ثروتی جایزه ویژه جشنواره فجر را هم گرفت. ویتسک نمایشنامه مهمی است.


علت ثبت آموزشگاه چه بود؟

تنگسیر نژاد:  علتش مهسا بود. مهسا به من پیشنهاد داد که آموزشگاه می تواند هم محلی برای کسب درآمد باشد و  هم شغلی است که به آن علاقه داریم و می توانیم گسترش اش دهیم. سال 96 درخواست ما پذیرفته و به ما مجوز داده شد. از آن زمان آموزشگاه صورتک رسما شروع به کار کرد. در آموزشگاه کارمان آموزش، تولید و اجرای نمایش است. آموزشگاهمان واقع در بلوار معلم کوچه آموزش و پرورش است. از این فرصت استفاده کرده و کمی هم تبلیغ کنیم. (می خندد)


بازیگری در فیلم را تجربه کرده اید؟

تنگسیر نژاد: یک فیلم کوتاه به نام "اتاقی از مخمل قرمز" برای کامران دشتی بازی کردم که  در دو جشنواره انگستان و آمریکا نمایش داده شد. تجربه جذابی بود. از بازی در فیلم بدم نمی آید و دوست دارم تجربه ش کنم. البته اگر کارگردان ها ما را قابل بدانند.

فیلم کوتاه دیگری هم به کارگردانی آقای محدثی بازی کردم.



در تئاتر شاگرد چه کسی هستی؟

رهسپار: با آقای کاویانی شروع کردم. ولی اگر بخواهم بگویم شاگرد؛ قاسم کسی است که به من یاد داده است. از الفبای تئاتر تا به الان را به من آموخت.


 

از قاسم بازیگری یا کارگردانی یاد گرفتید؟

رهسپار: هر دو. بازیگری؛ چون به بازیگری علاقه داشتم بیشتر درس های بازیگری را به من می داد.


اولین بار در آموزشگاه، کارِ کارگردانی انجام دادید؟

رهسپار:بله؛ اول مدرس فرهنگسرای ارشاد و مجتمع شهید شاهینی بودم. قبل تر از آن در پژوهش سرای متقین تدریس می کردم.

از سال 93 تدریس را شروع کردم و بعد ها در آموزشگاه ادامه دادم.

 

در حال حاظر مهسای سوم دبستان کماکان همان اشتیاق و نگاه را به بازی تئاتر را دارد؟

رهسپار: بله؛ الان حس می کنم اشتیاق بیشتری به بازی کردن دارم.


فقط می خواهید کار هنری انجام دهید یا نه چیز دیگری در سر دارید؟ مهسا رهسپار به دنبال در آوردن پول ، بهترین جوایز یا آموزش است؟

رهسپار: دوست دارم یک عضو تاثیرگذار باشم. چون در کودکی خیلی اذیت شدم تا به اینجا برسم. بخاطر همین بیشتر با کودکان کار می کنم. دوست دارم فضا را برای کوکان هموار کنم. بحث پولش نیست. چون پولی در آن نیست، فقط جنبه علاقه دارد. دوست دارم آدم تاثیرگذاری باشم. پارسال دو تا از هنرجوهایم به من پیام دادند که خانم بیا اینستاگرام ما را نگاه کن. رفتم نگاه کردم و دیدم چیزی را نوشتن که دقیقا من نوشتم. نوشته بودم هنر و دیگر هیچ... آنها دقیقا همین را نوشته بودند. برایم خیلی جالب بود که منِ مهسا از کجا شروع کردم و رسیدم به جایی که دختر نه ساله از من تقلید می کند. از آن موقع سعی کردم بیشتر حواسم به  کارها و رفتارهایم باشد. کمکشان کنم و در کنارشان باشم و بالتبع در ذات همه ما هست به جایی برسیم که دیده بشویم. دوست دارم دیده بشم، شناخته بشم؛ چون خیلی برایش جنگیدم. خیلی زجر کشیدم. مخصوصا بعد از ازدواجمان. خوب زندگی مشترک بود واقعا زندگیم را در این راه گذاشتم. بچه من شاید مهر مادری ندید و الان دارد لمسش می کند. بخاطر همین می خواهم فردا بزرگ شد به او بگویم نبودم  در کنارش چه دستاوردی داشت. دوست دارم زمانی برسد که بتوانم جوابش را بدهم.

 

کلا با هنر عجین هستی؟

رهسپار: کاملا؛ شاید در وهله اول زندگیمان تئاتر و بعد زندگی شخصی خودمان است. ما بیشترین زمان از زندگیمان در آموزشگاه و سر تمرین هست و فقط موقع خواب خانه می رویم.

 

تنگسیر نژاد: وقتی خانه هم هستیم راجع به تئاتر حرف می زنیم.


 

 

قاسم تنگسیری نژاد به دنبال کسب مقام های هنری، کار تولیدی یا به دنبال بیزینس است؟

تنگسیر نژاد: سوال سختی پرسیدید؛ خودم را به این جمله از کافکا "نوشتن بیرون پریدن از صف مردگان است" ارجاع می دهم. احساس می کنم که تمام تلاش من این است که از صف مردگان بیرون بپرم. حالا این پریدن به چه شکلی باید باشد، خودم هم نمی دانم. آیا مقام می تواند من را به آدمی بدل کند که با آدم های معمولی جامعه فرق کند. آدم معمولی جامعه نباشم خوب است یا بد است؟ پرسشی که همیشه با من همراه است. ولی آنچه که من به دنبال آن هستم؛ کاری که می خواهم انجام بدهم موفق باشم و آدم موفقی باشم. بتوانم آدم های دیگری را به این کار علاقمند کنم. چیزی که خیلی به آن علاقه دارم و به آن فکر می کنم. چرا دروغ بگویم خیلی دوست دارم دیده شوم و جایزه بگیرم. چون این حس رقابت در بین همه ما وجود دارد. ولی مهم تر از آن دلم می خواهد از صف مرده گان بیرون بپرم. آدم متفاوتی باشم که بتوانم که روی جامعه ام نه تاثیر که رسالت من تاثیرگذاری نیست ولی حداقل چیزهایی که می دانم را به گوش جامعه برسانم شاید بدردشان بخورد.

 

تئاترهایی که کار کردی آیا اثرگذار بوده است؟

 تنگسیر نژاد:باید مخاطب ها جواب بدهند. نمیدانم.


اگر بخواهید خودتان را شاگرد یک نفر معرفی کنید؟

تنگسیر نژاد: آقای رضا کلانتری؛ در سال 95 یک نمایشی با آقای جعفر احمدی کار کردم که الان بوشهر هستند. خیلی در بازیگری و نگاه متفاوتی که به تئاتر داشتند به من کمک کرد. به نوعی بخشی از وجودم نیز شاگرد آقای احمدی هستم. اما به طور کلی شاگرد آقای کلانتری هستم.

 

 

چرا هنرمندان با مسائل اقتصادی درگیر هستند؟

رهسپار: واقعا نمیدانم. احتمالا دلیل اصلی ش آن است که هنوز هنر به عنوان یه شغل درآمد زا تعریف نشده است.

 

تنگسیرنژاد: اساسا هنرمندان آدم های اقتصادی نیستند. بخاطر همین موجوداتی به عنوان تهیه کننده می آیند و آن ها را از نظر مالی حمایت می کنند. چرا که بعد هنری کار خیلی برایشان مهم تر از بعد اقتصادی آن است. حد اقل زمانی وارد بعد اقتصادی می شوند که زمان زیادی گذشته است. مثلا من و مهسا دو سالی می شود که به بعد اقتصادی هنر فکر می کنیم. به این فکر می کنیم که اصلا کار ناپسندی نیست که از حرفه و هنری که داریم؛ درآمد کسب کنیم. واقعا بخشی از هزینه های زندگیمان از فروش بلیط تئاتر است. ولی خیلی فاصله داریم. شهرهای کوچک فاصله شان تا رسیدن به نقطه مطلوب زیاد است.

 

می خواهید با هنر اقتصاد زندگیتان را بچرخانید؟

تنگسیرنژاد: آرزویم این است.


اگر نتوانی؟

تنگسیرنژاد: مجبوریم منبع درآمدی پیدا کنیم و هنر را کنار آن منبع درآمد بدست آوریم که  فکر میکنم در این صورت خیلی سخت می توان هنرمند موفقی بود.

چون میزانی از وقتت را صرف کاری می کنی که هنر نیست. مثلا من اگر مغازه دار باشم صبح  تا ظهر و ظهر تا عصر مغازه هستم و تنها زمان سه ساعتی در روز می توانم هنرمند باشم. قطعا آدم هایی که از صبح بلند می شوند و کار هنری می کنند قابل قیاس نیست. اینجاست که من از قافله عقب می افتم. اگر قرار است هنرمند حرفه ای باشم باید از صبح که بلند می شوم کار هنری انجام بدهم.


افق شما این است که هر دو درکنار هم با هنر تئاتر رو به جلو حرکت کنید؟

رهسپار: بله؛ اصلا بدون تئاتر نمی توانیم زندگی کنیم. زمانی به قاسم گفتم یکسال تئاتر کار نکن و برای وکالت بخوان. بعد از یک ماه خودم پیشنهاد دادم تئاتر کار کنیم. چون بدون هنر احساس می کنم هویتمان از ما گرفته می شود. قاسم یا مهسا یک ماه تئاتر کار نکنند؛ اخلاقمان تغییر می کند و دیگر نمی توانیم یکدیگر را تحمل کنیم.


در روند زندگی هنریتان شده آنقدر خسته شوی که لعنت بر این هنر بفرستی؟

رهسپار:بله


چطوری خود را آرام کردی؟

رهسپار:بیشتر از اطرافیان بی مهری می بینی و بعد از اینکه بچه دار شدم بیشتر احساسش کردم. بنده خدایی می گفت ماه بوده که دویست تومان هم نداشتم که نان بخرم. مگر میشود! ولی بله به این حد رسیدیم که دویست تومان نداشتیم که نان بخریم و اینجا بود که گفتم لعنت بر این کار و فکر می کردم اگر به حرف مادرم گوش می دادم و به رشته تجربی رفته بودم و پزشک یا ماما شده بودم، الان چیز دیگری بودم. بعد فکر می کنم من آدم آن کار نیستم. من آدم این کار هستم. من اگر به رشته های دیگر رفته بودم همان اول جا می زدم. چون اگر تبلیغ کنی و این کار را کنی؛ راه های اقتصادی برای خودم آوردم تا خودم را آروم کنم. چون احساس می کنم زمانی من کار نکنم آن حیات از من گرفته می شود. در کار ویتسک من بازیگر نبودم و برای اجرای بوشهر و برازجان این نقش را بازی کردم. افسردگی شدیدی گرفته بودم جوری که دوست نداشتم سر تمرین های قاسم بروم. چون بچه ها تمرین می کردند ولی من نمی توانستم این کار را کنم. افسردگی گرفته بودم و حتی بچه ام را نمیخواستم؛ خونه را نمیخواستم. خیلی سخت بود. نمیشود بدون هنر سر کرد.

 

 

تا حالا شده به حال خود گریه کنی؟

تنگسیرنژاد: خیلی زیاد؛ جمله ای دارم که همیشه آن را می گویم: زور پول خیلی زیاد است. اینقدر تو را به گریه می اندازد و از کارهایی که کردی پشیمان می شوی و نگاهی به پشت سرت می کنی و می گویی: چرا این کار را کردم!؟ کاش انجامش نمی دادم. همین حرفی که مهسا می زند دقیقا همین است. خیلی جاها پیش آمده که به این فکر کردم که رها کنم. ولی به پشت سرم نگاه می کنم تا پانزده سال می گذرد؛ حس می کنم بچه پانزده ساله ای دارم که می خواهم بکشمش. بخاطر همین دلم نمی آید. خیلی جاها پیش آمده که قلم را زمین زدم، دشنام و سر صدا کردم و گفتم: دیگر نمی خواهم کار کنم. چیه که اینقدر عمرم را به پایش ریخته ام، ولی وقتی نگاه کردم که چه چیزی می تواند جایگزین آن باشد؛ گزینه ای را نیافتم.

 

در هنر چه چیزی است که همچین فکری به سراغتان می آید؟

رهسپار:هنر مثل مواد مخدر است که وقتی معتادش شدی روح و روانت را قلقلک می دهد، من وقتی بازی می کنم حس بسیار خوبی دارم.


تا کی؟ شما خانواده ای هستید دارای فرزند چه زمانی وضعیت اقتصادی شما باید تامین شود؟

تنگسیرنژاد:واقعا نمیدانم

 

ما یک زوج ( قاسم و مهسا)  در دشتستان استان بوشهر داریم که کار تئاتر می کنند و  سخت پای کارشان ایستاده اند. این الگوی خیلی ها شده است. مهسا رهسپار با این جهانبینی اش در حال پرورش شاگرد است. کودکان را پرورش می دهد. اگر این سر سختی را بتواند به بچه ها انتقال بدهد خیلی هنر کرده است. ولی اگر فقط بخواهد به آموزش و تکنیک ها اکتفا بکند.

رهسپار: اتفاقا پنج تا شاگرد دارم که پنج سال است با من کار می کنند. تابستان و زمستان با من کار می کنند. بقیه شاگردها بودند که با بازگشایی مدارس رفته اند. ولی پنج نفر از آن ها اصلا این کار را رها نکرده اند. یکی از آن ها دختر خانم غلامشاهی است. مبینا از دبستان با من شروع کرد. کلاس و کاری نیست که در آن نباشند و جالب این است که بازیگری داریم خانم فولادی یک بار از ما پرسید که چرا تئاتر را رها نکردید. گفتم: آموزشگاه ما در حدی است که کرایه آن را میدهیم و هر چه  درآمد کسب  کنیم بین خودم و منشی تقسیم می کنیم. از جم خانواده اش را رها کرده و نزد مادر بزرگش آمده و با همین درآمد کم می سازد. حتی دانشگاه هم ثبت نام کرده است. ما بچه های ویتسک سراغ حال هم داریم. همه ما وضعیتمان مثل هم است. بچه ها از کارشان می زدند و سر تمرین می آمدند. احساس می کنم این تعهد و ایستادگی را در ما دیده اند که با داشتن فرزند کوچک ادامه می دهیم. بچه ها کارشان را با حقوق خوب رها و کاری معمولی را انتخاب کردند که بتوانند سر تمرین ها بیایند. تنها چیزی که من و قاسم به آن رسیده ایم این است که بتواند وکالت قبول شود که بتوانیم خرج زندگی و تولید تئاترهای بیشتری داشته باشیم. دلمون می خواهد دکورهای خوب بزنیم؛ آموزشگاه را نیز گسترش بدهیم.

 

شما موافق این راهکار هستید؟

تنگسیرنژاد: موافق که از صمیم قلب بگویم نه ولی تنها راهکار موجود است. چون دلم میخواهد از صبح که بلند می شوم تا شب تئاتر کار کنم.

چیزی که بیش از وکالت به آن فکر می کنم گسترش آموزشگاه و تبدیل کردن آن به مرکز آموزش و تولید تئاتر و از طرفی منبع اقتصادی برای ما باشد.

 

احتمال این هست که قید هنر را بزندید؟

رهسپار:نه

تنگسیرنژاد:به هیچ وجه


ممکن است کمرنگ شود؟

تنگسیرنژاد:نه

 

 در هنر چه چیزی را این چند سال از دست دادی؟

رهسپار:چیزی را از دست ندادم.


 در هنر چه چیزی بدست آوردی؟

رهسپار: از نظر شخصی و نحوه زندگی کردن؛ احساس می کنم قبل از ورودم به تئاتر زندگیم را به بطالت میگذراندم. ویتسک مهر تاییدی بود که راه را درست آمده ایم و مسیر را ادامه بدهیم. سال 87 پدرم که با اتحاد جنوب اشتراک داشت و کاریکاتور می کشید و برای آن ها می فرستاد. من مهسا هیچ وقت فکر نمی کردم که، همیشه مصاحبه دیگران را می خواندم و الان من نشسته ام و قرار است مصاحبه خودم را بخوانم. این برای من اتفاق خیلی بزرگی است. ویتسک را وقتی شروع کردیم از من گرفته تا بازیگرها می گفتیم: نمیشود و به قاسم می گفتیم چرا وقتت را تلف می کنی. بچه های ما هیچکدامشان کار بدن بلد نیستند. رها نکرد و ماند. وقتی به این موفقیت رسیدیم مهر تاییدی شد بر اینکه مسیر را درست می رویم. از سال 92 که با قاسم شروع کردم برای من مدت زمان کمی بود و فکر نمی کنم چیزی را از دست داده باشم. چون از نظر مالی من چیزی نداشتم که بخواهم از دستش بدهم. بخاطر تئاتر از حلقه های ازدواجمان گذشتیم. برای تئاتر ویتسک آقای عاقبتی را دعوت کردیم که به تمرین ما بیاید و کلاس کارگردانی بگذارد، کارمان را هم ببیند. چون کلاس به حد نصاب نرسید حلقه های ازدواجمان را برای دادن دستمزد آقای عاقبتی فروختیم. وقتی ایشان موضوع را فهمید کلی با قاسم دعوا کرد و حتی نصف پول دستمزدش را نگرفت. قبل از آن همه طلاهایم را برای رفتن تئاتر ویتسک به ارمنستان فروختم. خیلی ها به من گفتند:حلقه ازدواجت را فروختی ناراحت نیستی. حس می کنم جای حلقه می آید ولی این فرصت هایی که برای آن جنگیدیم ممکن است هیچوقت دوباره پیش نیاید. چند تا تئاتر کار کنیم و پس اندازی انجام بدهیم و وامی بگیریم. می شود نهایتا طلا خرید. ولی آن فرصت دیگر به دست نمی آید.

 

پول فروش بلیط شیرین است؟

تنگسیرنژاد: خیلی زیاد؛ از این جهت شیرین است که پول دست رنج کاری را در می آوری که به آن عشق و علاقه داری. نه صرفا دست رنج عرق ریختن. شب ها وقتی می نشینیم و پول بلیط ها را می شماریم؛ مثل دوران کودکی که از قلکمان پول در می آوردیم است. خیلی لذت می بریم و گر چه کم است ولی خیلی پر برکت است.

 

رهسپار:چون پدرم همین راه را رفته بود و میگفت: هیچی در آن نیست. همیشه بعد از بلیط فروشی ها برای مادرم زنگ می زنم و مبلغ فروش بلیط ها را می گویم تا روحیه بگیرد. یک بار یکی از دوستانم به من گفت: برای تئاتر کودکی که کار کردی چقدر تمرین کردین؟ گفتم: پنج ماه. گفت: چقدر گیر خودت آمد؟ گفتم: پانصد تومان خیلی خوب بود. گفت: مهسا بعد از چند ماه تمرین پانصد هزارتومان گیرت آمده میگویی خیلی خوب است. تنها دلیلش این است که به آن علاقه داری که این مبلغ پیش تو خیلی زیاد است. پول تئاتر عجیب خیر و برکت دارد.

 

موفقیتت چه کسی را خیلی خوشحال می کند؟

 رهسپار: پدر و مادرم

 تنگسیرنژاد: مهسا، بیش از حد خوشحال می شود. چون خانواده ما اساسا با تئاتر مخالف بودند و هستند.

 

 چجوری و چرا ویتسک به ارمنستان رفت؟

تنگسیرنژاد: بعد از اجرای کرمان؛ یکی از دوستان به ما گفت: شخصی را می شناسم که دبیر بخش ایران در جشنواره هایفست ارمنستان است. شماره اش را می دهم و فیلم کارتان را بفرستید تا هیئت انتخاب جشنواره آن را ببینند. اگر کارتان خوب باشد شما را دعوت می کنند. برخلاف اینکه خیلی ها گفتند: جشنواره هایفست اصلا جشنواره مهمی نیست. هر کسی پول بدهد می تواند برود و از این حرف ها اما باید بگویم اصلا از این خبرها نیست. جشنواره هایفست در میان 175 جشنواره ی اروپا جزو 24 جشنواره برتر اروپا است. این را  انستیتو بین المللی تئاتر دنیا می گوید. فیلم را برای آقای دبیر فرستادیم و او فیلم را دید. اوایل مرداد بود که به ما خبر دادند که کار پذیرفته شده است. ولی خودمان باید هزینه رفت و آمد و اقامت مان را می دادیم. آقای بیگجانی گفت : سالن تمرین و اجرا به شما می دهیم. آدم ها را دعوت می کنیم که بیایند و کارتان را ببینند. عکس کارتان را یک صفحه اختصاصی در کاتالوگ جشنواره کار می کنیم. این ها خدمات جشنواره برای ما بود. خوشحال شدیم. از این جهت که اولین نمایشی بود که از دشتستان به خارج از کشور می رفت. در یک جشنواره جهانی شرکت می کرد و هدف ما این بود که کار ما دیده شود و جاهای دیگری اجرا برود. از همان موقع شروع کردیم به پیگیری کردن این ماجرا که از طرفی تلخ و از جهاتی شیرین بود. برآورد هزینه ما مبلغی حدود 37 میلیون تومان بود. از جاهای مختلف مانند استانداری، فرمانداری، نماینده مجلس و شورا پیگیری کردیم و به هر چنگ و دندانی بود رفتیم. همین الان که با شما صحبت می کنم بابت ویتسک حدود 9 میلیون تومان بدهکار هستم. افراد مختلفی به ما گفتند شما راه بیفتید، قبل از اینکه به مرز برسید پول را به حساب تان واریز خواهیم کرد. الان دو ماه از این ماجرا می گذرد ولی هنوز پولی پرداخت نشده امیدوارم که هر چه سریعتر انجام شود که من شرمنده عزیزانی که به عنوان قرض به ما کمک کردند نشوم. انصافا چند نفر خیلی پیگیر کار ما بودند. عادل قلیزاده یکی از کسانی بود که به شدت پیگیر کار ما بود و حتی جاهایی بیش از من پیگیر شد. بخشی از هزینه را خودش به ما به عنوان قرض داد. اسفندیار فتحی خیلی کمک کرد.

آقای صابری سنگ تمام گذاشت و توانست که 12 میلیون از هزینه ما را تامین کند. 10 میلیون آن را آقای فرماندار پرداخت کردند و 2 میلیون تومان آن هم آقای برزگرزاده مدیرکل اجتماعی استانداری مساعدت کردند که از این عزیزان صمیمانه سپاسگزاریم. همچنین احسان مبارکی که من خیلی اذیتش کردم. اقای شاکری و مهدی مظلومی؛ این ها فعالین مدنی بودند که واقعا به ما کمک کردند.

از شورای شهر برازجان دلگیرم. البته از حق نگذریم برای مرحله مناطق جشنواره دانشگاهی به ویتسک و برای اجرای عمومی به مرده ریگ کمک کردند ولی واقعا نمی دانم چه سوء تفاهمی پیش آمد که برای حضور در یک فستیوال جهانی کمکی نکرد. البته سراغ دارم که مصوبه ای برای کمک به ما گذارنده شده که انشالله با حمایت جناب آقای بنافی ریاست شورا و سایر اعضای عزیز این اتفاق به وقوع بپیوندد. ممکن است به ما انتقادی وارد باشد که چرا این همه از شورای شهر متوقع هستیم. دلیلش این هست که اداره متولی این امر حتی توان خرید کاغذ برای امور جاری خود را ندارد و ما به تنها جایی که می توانیم مراجعه کنیم شورای شهر هست. باور بفرمایید اگر شورا از کمک به هنر دریغ نماید کار بسیار سخت می شود. باور بفرمایید باید دست جوانانی که در این شرایط بحرانی اقتصادی بدون دریافت ریالی دستمزد کار می کنند و افتخار می آفرینند را بوسید. این را هم بگویم بعضی ها از کمک ها حال آدم را خیلی خوب می کنند.

یک بار در جلسه ای به آقای سعادت گفتم: نمایشی داریم و می خواهد به ارمنستان برود.  نماینده دشتستان هستیم و به اسم دشتستان می خواهیم شرکت کنیم. چه کاری می توانید برایمان انجام دهید. گفت: من چیزی دستم نیست ولی توی دفترم یادداشت می کنم و با استاندار مطرح می کنم. فردای آن روز شخصا با من تماس گرفت و گفت موضوع را با آقای استاندار مطرح کردم مبلغ حدود یک سوم هزینه شما را استانداری متقبل می شود. دو هفته قبل از رفتن ما پول به حساب من واریز شد. این یک نوع کمک است و نوعی کمکم هست که مبلغ دو میلیون است و برای مبلغی تو را میدوانند و در آخر هم مصوب نمی شود. هر دو انها کمک است ولی خیلی با هم فرق می کند. در ارمنستان اجرا رفتیم. بخاطر اشتباهات بعضی از بچه ها خیلی ناراحت بودم.

آقای کوزه گر با ما بود. طراح نور حرفه ای که حداقل شصت فستیوال جهانی را رفته است. گفت قاسم چیکار می کنی بیا اینجا گفتم: ولش کن. گفت: خارجی ها ایستاده اند و تشویق می کنند. خارجی ها برای هیچ کاری نمی ایستند تشویق کنند مگر اینکه آن کار از نظرشان عالی باشد. گفت: برو و پیش بچه ها باش. وقتی از اتاق فرمان وارد سالن شدم دیدم دو نفر از تماشاگران که آلمانی بودند ما را بغل گرفتند و گفتند: کارتان خیلی عالی بود میدانید که ویتسک برای ما مثل شاهنامه برای شما است. ویتسک را خیلی خوب اجرا کردید. آقایی آمد و بروشور کار را خواست. اولین سوالی که از من پرسید این بود که شما تئاتر را در اروپا خوانده اید که پاسخ دادم نه. گفت : شما در اروپا ساکن هستید؟ گفتم: نه. گفت: کجا ساکن هستید؟ گفتم: شهر کوچکی در جنوب ایران به نام دشتستان "برازجان" با امکانات نمایشی خیلی کم. گفت : چیزی که دارین میگین برای من خیلی عجیب است و این نمایشی که من دیدم باید کار بازیگرانی باشد که در اروپا کار کرده باشند نه در شهری که شما می گویید. خلاصه پنج دقیقه ای حرف زدیم و خداحافظی کرد و رفت. عکس هایمان را گرفتیم. روز بعد رفتیم یک کار از آمریکا ببینیم و همان آقایی که بروشور از ما گرفت را دوباره دیدیم که در کنار رئیس فستیوال بود. بلند شد و من را به رئیس فستیوال معرفی کرد و گفت: از دیروز که کار شما را دیدم خیلی ذهنم را مشغول کرده است. برای شب قراری گذاشتیم و همدیگر را دیدیم. با هم صحبت کردیم. آنجا بود که متوجه شدم. پرفسور آندری موسکوین استاد دانشگاه ورشو لهستان است. همانطور که میدانید لهستان قطب تئاتر بدن در دنیا است. ایشان از ما دعوت کرد تا ویتسک را در چند فستیوال در اروپا اجرا کنیم. ایشان گفت هر کمکی از دستم بر بیاید دریغ نمی کنم. در حال حاضر در حال رایزنی با ایشان برای تدارک سفر هستیم. رسما از کار ما دعوت شد و این بزرگترین دستاوردی بود که من در طول عمر هنری ام داشتم. خوشحالم که عقب نشینی نکردم.

خوشحالم و ممنونم از دوستانی که کمک کردند تا ما به این جشنواره برویم. این اتفاق خیلی مهم است. این اتفاق ثابت می کند با  اینکه در شهری کوچک و محروم کار می کنیم ولی خیلی توانایی داریم و می توانیم در سطح جهانی کار کنیم. از فعالان مدنی برای کمک هایی که کردند بسیار ممنونم.

 

تجربه شما از ویتسک جه بود؟

رهسپار: تجربه خیلی خاصی بود. برای خودم این بود که همه چیز را با ویتسک تجربه کردم. شکست، پیروزی، تلخی جدایی را تجربه کردم. یه چیزی که خیلی دوست داشتم و در گروه هایی که قبلا در آن کار می کردم نبود  این بود که بچه های گروه خیلی هم دل بودند. پیش خودم فکر می کردم کارهای قبلی که می گفتم چقدر بچه های گروه همدل و همراه هستند. آنها چه بود و این چه بود؟ خانواده بودن و گروه بودن را احساس کردیم. در تهران قرار بود به ما پول بفرستند. جشنواره تمام شد و هتل را تحویل دادیم و هیچ کسی برای  ما پول نفرستاد. بچه ها هم به امید اینکه ما پول داریم و یر میگردیم همه به بازار رفتن و پولشان تمام شده بود. ولی هیچکس نق نزد که چرا اینجوری شد. در عرض ده دقیقه همه پول برای بازگشتشان جور کردند.

 

تنگسیرنژاد: بچه ها در یکسال تمرین چیزی که گیرشان نیامده هیچ؛ از جیب خودشان هم پول داده اند.

 

قطب تئاتر استان بوشهر کدام شهر است؟

 تنگسیرنژاد: در حال حاضر شهر دیر قطب تئاتر استان است.

 

جایگاه دشتستان کجا است؟

تنگسیرنژاد:خیلی ضعیف است.

 

چرا؟

تنگسیرنژاد:چون هیچ وقت پشت هم نبودیم و نیستیم.

رهسپار:نظر من هم همین است. پشت هم نیستند و برای هم میزنند ولی بچه های دیر نه، شاید با هم نداشته باشند حتی سلام هم نکنند ولی وقتی در مرکز استان یا به شهر دیگری می آیند. سر تا پا برای هم هستند. برای هم دکور میبندد. قاسم عضو هیئت رئیسه انجمن نمایشی استان است. موقع رای گیری همه شهر استان هماهنگ شدند که به قاسم رای بدهند. بعد بچه های برازجان خیلی ها شرکت نکردند. کسانی هم که آمدند خودشان رای ندادند. در حالی که قاسم 70 رای آورد بیشتر بچه های شهرهای دیگر به آن رای دادند. بچه های ما پشت هم نیستند. یکی از نمونه هایی که اگر باشند؛ اتفاق های خوب می افتد کار مرده ریگ بود. مرده ریگ تنها من از گروه گلبانگ بودم. مرده ریگ چهار بازیگر داشت که هر کدام از آن ها از یکی از گروه های دشتستان آمده بودند. رحیم کاویانی بچه اش را بیرون میگذاشت، مهدی عوض پور تا ساعت دو سه شب کمک می کرد. اتفاق خوبی افتاد. اگر همه با هم باشند اتفاقات خوبی می افتد.

 

دوران طلایی تئاتر دشتستان چه زمانی بود؟

 تنگسیرنژاد: دوران طلایی تئاتر دشتستان دهه 70 بود. جایی که یونس حیدری، حمید ریشهری، محمدرضا فیاض فر، حسن نوربخش و فرهاد کرمی، هادی ارشد پور عسکر غلامی، سید مجید حسینی و بقیه کار می کردند. یازده گروه تئاتر بودند و بیاد دارم اوایل دهه 80 هم ادامه داشت. ما توی سالن بودیم. سر ساعت هشت بیست نفر آدم پشت در بودند. کار گروه اول تمام و گروه بعد تمرینش را شروع کند. همین منوال از ساعت 4 عصر تا 12 شب ادامه داشت. آن زمان دوران طلایی تئاتر بود. یونس حیدری از یادگاران آن دوران است. هادی ارشد پور آن دوره کار می کرد. آثار خوبی داشتیم. خیلی صادقانه بگویم: قبلا خیلی نسبت به تئاتر دشتستان احساس مسئولیت می کردم ولی الان اصلا این حس را ندارم. به این دلیل که با من خیلی بدرفتاری شد. آدمی بودم که خیلی برای تئاتر دشتستان دوندگی کردم.

وقتی دبیر صفحه فرهنگ و هنر اتحاد جنوب بودم. خیلی نوشتم؛ خیلی نق زدم. مخصوصا از دولت روحانی به بعد خیلی سر آقای فرماندار نق زدیم. مبلغ 200 میلیون تومان پول برای سالن گرفتیم که نمیدانم پول آن به کجا رفت و چه شد! پلاتو و خیلی چیزهای دیگر که من در کنار بچه ها بودم حتی در جمع های مدنی وقتی می خواستند یکی از هنرمندان انتخاب کنند که از مشکلات حوزه هنرمندان، من بودم. ولی با همه این ها من در کسری از ثانیه به  فراموشی سپرده شدم. بیشتر می توانم بگویم به آموزشگاه خودم تبعید شدم و من را از خانه دومم بیرون کردند. خیلی از این بابت ناراحت هستم. قبلا هر اتفاقی که می افتاد برازجان را یکی از جاهایی میدانستم که باید این رویداد در آن اتفاق بیفتد. اگر اجرای تئاتر یاکارگاهی بود. همین آقای موسوی خواه چند بار تاکید کردند چرا کارگاه بدن  را در بوشهر برگزار نمی کنید؟! محمد عاقبی گفت: جرا بوشهر برگزار نمی کنی؟ هفت شاگرد بوشهری به من گفتند: اگر کارگاه بوشهر باشد شرکت می کنیم. ولی من می گفتم که بوشهر به اندازه کافی سر زبان هست. می خواهم برازجان سر زبان باشد. آمدم برازجان و حتی یک نفر هم از برازجان شرکت نکرد. بعدا متوجه شدم چون من آورده بودم کسی شرکت نکرد. خیلی قصه پر دردی است. چیز جدیدی هم نیست. چرا حسن نوربخش، یونس حیدری، حمید ریشهری رفتند؟ چرا محمد فیاض فر نیست؟ سید مجید حسینی چرا نسیت و خیلی ها چرا نیستند؟! دلایل اصلی آن چند مورد است. محافظه کاری، بی تفاوتی نسبت به اتفاقات پیرامون و عدم اتحاد. با محافظه کاری و بی تفاوتی باعث مرگ هنر می شویم. هنر همواره عصیانگر و متعهد بوده است. هیچ گاه سر به زیر و بی تفاوت و محافظه کار نبوده است. ما اگر اتحاد داشته باشیم توی کشور می توانیم حرف برای گفتن داشته باشیم. چون هر کداممان پراکنده یک جایی هست.



اگر همه بچه ها جمع بشوند خیلی اتفاق های خوبی می افتد. دشتستان خیلی ظرفیت و پتانسیل دارد ولی متاسفانه چیزی که بلد نیستیم حمایت است. یا جوری از هم حمایت می کنیم که حال آدم بد می شود یا جوری رفتار می کنیم که آدم ها را از هم فراری می دهیم. چیزی که الان آفت دشتستان است به طور کلی هنر و بعد جامعه؛ آدم هایی که اینکاره نیستند در صدر قرار دارند. آدم هایی که اینکاره نیستند دارند بزرگ می شوند. آدم هایی با اسامی عجیب غریبی کار می کنند که در جایگاه خودشان نیستند. به طور کلی از تئاتر دشتستان نا امید هستم. از این جهت که بارها و بارها نشستیم و حرف زدیم؛ راهکار دادیم ولی راهکار تا دم در اتاقی بود که جلسه در آن برگزار می شد. از در که بیرون میرفتیم همه این ها فراموش می شد. در اتاقی می نشستیم می گفتیم از الان به بعد پشت سر هم حرف نزنیم. اگر کاری بود به هم کمک کنیم. می گفتیم: باشه و از در که بیرون می رفتیم او حرفش را می زد و منم حرفم را می زدم. این نگاه خیلی بدی است. خیلی در این مورد داریم آسیب می بینیم. جامعه تئاتری ما عموما از مطالعه کمی برخوردار هستند. آثار روز دنیا و ایران را نمی بینند. آموزش نمی بینند و در کلاس های آموزشی شرکت نمی کنند. انتظار دارند تئاتر خوبی تولید کنند. با این شرایط واقعا نمی شود. بنظر من این یک درد است و خیلی از جامعه تئاتری برازجان به شدت دلگیر هستم. همینطور در قضیه ویتسک هم تقریبا هیچ هنرمندی به ما کمک نکرد. ولی در عوض آدم هایی که کارشان هنر نبود تا اخر پای ما ایستادند و از ما حمایت کردند. همه میگویند مسئولان دشتستان کمک نمی کنند چه کسی چنین حرفی را زده است.

ما اگر از مسئولین دشتستان کمک بخواهیم حتما اینکار را انجام می دهند. کی خواستیم و کمک نکردند؟! متاسفانه بعضی از هنرمندان ما فکر می کنند ما باید در خانه بمانیم تا آقای فرماندار در خانه ما را بزند و بگوید این مبلغ را بگیرید و بروید اثر هنری تولید کنید.  نه اینطور نیست؛ در اروپا هم اینطور نیست. بنظر من باید یک جایی به خودمان بیاییم. آبی رویمان بپاشند و از خوابی که هستیم بیدار شویم. اینکه فکر کنیم جاهای دیگر استان حقمان را خورده اند اشتباه بزرگ و مهلکی است که سال ها به آن گرفتاریم. یک تناسب از جشنواره تئاتر فجر بوشهر به عنوان مهم ترین رویداد تئاتری استان بگیرید. ببینید  در ده سال اخیر سهم شهرستان های مختلف چقدر بوده؛ از سال 85 به این سو سهم ما 4 اثر نمایشی در این جشنواره بود. در حالی که 50 تئاتر سهم بوشهر است. این در حالی است که بیش از 30 نمایش سهم دیر است. چرا دیری که ده سال است بسیاری از بازیگرهایش ثابت هستند می توانند چنین پیشرفتی ولی ما در این ده سال بیش از 100 بازیگر مختلف را به جامعه تئاتری معرفی کرده ایم. بازیگرهایی که بعد از دو کار می روند. چرا نتوانسته ایم ان ها را حفظ کنیم؟ میدانید اگر ما این جمعیت تئاتری را حفظ کنیم چه کار هایی میتوانیم انجام بدهیم ولی متاسفانه درگیر یک سری مسائل کودکستانی هستیم. آنقدر فضای مسموم و عجیبی است که کسی نمی تواند در آن کار کند. صادقانه بگویم وقتی که از این فضا فاصله گرفتیم روزنه های پیشرفت را دیده ایم. این درد بزرگی است. زیرا تئاتر هنر فردی نیست و هنر گروهی است.

 

 

راهکار شما برای فرار از این داستان ها چیست؟

 رهسپار: حداقل شش سالی که آمده ام؛ سالی سه تا چهار جلسه برگزار شده و ساعت ها نشستند با هم حرف زده اند و هر راهکاری که شما فکرش را کنید پیشنهاد شده است. ولی به قول قاسم تا از در بیرون آمدیم. دوباره همان آش و همان کاشه. واقعا نمیدانم چاره چیست؟ فکر می کنم ریشه تاریخی دارد. نه فقط در این برهه زمانی از دهه های قبل تا به الان بوده است.

 

راهکاری برای وحدت و التیام دردها  ندارید؟

تنگسیرنژاد: بیشترین ضربه را از خودمان می خوریم. تفکرمان را باید عوض کنیم.  

 

در کار تئاتر از چه کاری خیلی تاثیر گرفتید؟

رهسپار: نمایشی که از کودکی در ذهنم مانده نمایش های  زینو کار آقای سعید گلچمن بود و نمایش نخودی و دیو دو سر اثر خانم ژاله بحرینی مطلق که اولین بار دیدم. وقتی اولین کار کودک به روی صحنه رفت خانم بحرینی در پیامی به من گفت: من همیشه تو را در تئاترها میدیدم ولی اینبار بعد از اتمام کارت که به روی صحنه آمدی از همیشه زیباتر بودی. خیلی خوشحالم که اینجا بودم. به او گفتم: یکی از دلایل اینکه من اینجا هستم و کار کودک انجام می دهم به این دلیل است که من با کار شما به این دنیا پرت شدم. همیشه از شما ممنون هستم. بعضی وقت ها فکر می کنم یک شخصی مثل خانم ژاله بحرینی روی چند نفر میتوانسته  تاثیر گذاشته باشد. واقعا آینده یک نفر کاملا عوض می شود.

 

تنگسیرنژاد: ویتسک رضا ثروتی را که دیدم. البته با شیوه بسیار متفاوت تر از اجرای ما بود. بر خلاف ویتسک ما که بی کلام بود. تا آن زمان از ژانر فانتزی خیلی بدم می امد. ولی وقتی این کار را دیدم نگاهم به هنر و دنیای آن عوض شد. اولین باری که عروسی خون "دکتر علی رفیعی" را دیدم. آقای کلانتری روی وی اچ اس برای ما نمایش می داد. تاثیر بسیار زیادی روی من گذاشت.

 

 

الگوی هنری شما کیست؟

تنگسیرنژاد:دکتر علی رفیعی

 

بهترین کارگردان تئاتر استان بوشهر چه کسی است؟

تنگسیرنژاد: نمی توانم مطلقا نام ببرم ولی از کسانی که کار دیده ام از فضل الله عمرانی کار خیلی خوب دیده ام. از آقای صداقت یک کار خوب دیدم.  از آقای ملاح جوان  سال ها قبل کار خوب دیدم. از رامتین بالف تا حالا کار ندیدم یکی دیدم که زیاد خوب نبود. از آقای مظفری کار ندیده ام، از محسن حلوایی و حسن رضایی که با هم کار می کنند کار خوب دیدم.

رهسپار: من خیلی محدود کار دیده ام؛ در حد جشنواره های تئاتر فجر دیده ام. از جواد صداقت دو کار دیدم و از فضل الله عمرانی کار خوب دیده ام.

 

بهترین بازیگر زن تئاتر استان از نظر شما چه کسی است؟

تنگسیر نژاد: فرانک بلورزاده بدون شک بهترین بازیگر زن استان است.

رهسپار:کار خانم ابنی و آلاله ایزدی را دیدم که خوب بودند ولی بهترین تا الان ندیده ام.


بهترین بازگر مرد تئاتر استان از نظر شما چه کسی است؟

تنگسیرنژاد: سوال سختی است ولی بدون اغراق جواد صداقت یکی از بازیگران خوب استان است. اسماعیل ملاح جوان بسیار بازیگر خوبی است. جواد متین حرف ندارد.  

رهسپار:جواد صداقت

 

خانم رهسپار غم زندگیت چیست؟

رهسپار:بر می گردد به تئاتر؛ آنقدر پول ندارم آن دکورهایی که دلم می خواهد بزنم.


چه چیزی در زندگی خیلی حالت را خوب می کند؟

رهسپار: وقتی کارها اجرا میروند و مخاطبان تشویقمان می کنند.

 

آقای تنگسیرنژاد غم زندگیت چیست؟

تنگسیرنژاد: غم زندگیم این است که گاهی اوقات جلوی خانواده ام به لحاظ مالی شرمنده می شوم. غم بزرگی است. اینکه خیلی از چیزهایی را که خانواده ام لایقش بودند را نتوانستم انجام بدهم. چون بخش عمده آن بخاطر مسائل مالی است. ولی غم بزرگ زندگیم این است که یک روزی بیاید و خانواده ام را نداشته باشم. ترس از آن دارم.


چه چیزی در زندگی خیلی حالت را خوب می کند؟

تنگسیرنژاد: وقتی نمایشم اجرا می رود و مردم راضی هستند. وقتی نمایشی تمام می شود و یک نفر می آید و می کوید: آفرین خیلی خوب بود. بزرگ ترین دلخوشی زندگیم است.

 

خانم رهسپار تا حالا شده  در کار هنری یا اجرا به مشکل بربخورید و عشقی که به قاسم دارید حلال آن مشکل شود؟

رهسپار : بله خیلی جاها

 
 آقای تنگسیر نژاد ظرفیت مهسا رهسپار در کنارت به عنوان  یک نیرو باعث شده موفق شوی؟

تنگسیرنژاد: صادقانه بگویم. مهسا خیلی در پیشرفت من تاثیر گذاشت. چون آدمی هستم که کارهایی را که انجام میدهم دست کم می گیرم. ولی جاهایی مهسا به من یاداور شد که واقعا هست. مهسا همسر وفادار و بزرگی است. بهترین همسر دنیاست.  

 

شده یک کاری محقق شود و بگویی این بخاطر وجود مهسا بود؟

تنگسیرنژاد: آره. مرده ریگ یکی از همین کارها  روی صحنه و همچنین پشت صحنه بود.



تا حالا شده برای مهسا گریه کنی؟

تنگسیرنژاد:خیلی؛ ولی در خفا.

 

چجوری به مهسا علاقمند شدی:

تنگسیرنژاد: یک روزی از تمرین از خانه محسن دوراهکی برمیگشتیم. خانه دوراهکی پشت مجتمع شهید شاهینی بود. مهسا یک مانتو چهارخونه کوچک قهوه ای به همراه شلوار لی. موتور را در دست گرفته بودم و به همراهشان پیاده میرفتم مهسا و خانم صولتی بودند. آنجا بود که می خواستم به مغازه بروم چیزی بخرم. متوجه شدم مهسا روی لبه جدول راه می رود. این راه رفتنش روی لبه جدول من را عاشق کرد. دلیل از این مسخره تر می توانید پیدا کنید؟ (می خندد) یک ماه بعد از او خواستگاری کردم.


 هانا تنگسیرنژاد کجای قصه های شماست؟

تنگسیرنژاد: هانا که یک نعمت است. اولین باری که خبر بارداری مهسا را شنیدم ناراحت شدم. احساس می کردم زود است. به خاطر شرایط مالی ناراحت بودم و گفتم نمی دانم چه آینده ای می توانم برایش رقم بزنم. ولی الان می گویم از وقتی هانا آمده یک رنگ و بویی به زندگیمان و خانواده های مان داده است.

 

اگر هانا بزرگ شد اجازه می دهید مثل خودتان به سمت هنر برود؟

تنگسیرنژاد: قطعا بدون شک

رهسپار: سر این که بازیگر یا کارگردان شود دعوا هستیم.


سخت ترین نقشی که تا الان ایفا کرده اید چه بوده؟

رهسپار: مرده ریگ ؛ تا دو ماه بعد از آن افسردگی خیلی شدید گرفته بودم. تنها نقشی بود که محیط خانه را طوری کرده بودم که به نقش برسم و بعدش تا از نقش بخواستم بیایم بیرون خیلی اذیت شدم. باورم شده بود که همچین زندگی خفت باری داشتم.

 

برای ایفای نقش چه کار می کنی؟

رهسپار: مثلا من در خانه جوری رفتار می کنم که آن نقش را می خواهم بازی کنم. آن کارکتر چه جوری می نشیند چه جور میخوابد یا بلند می شود. در مرده ریگ این کار را انجام داد. این تکنیک را در مصاحبه رضا کیانیان خواندم که نقش آدم آلزایمری را خواستم بازی کنم که دستم خیلی باز نشود. از جلو کت میپوشیدم و غذا میخوردم. تکنیک موفقی بود. خودم به قاسم پیشنهاد دادم که نقش بعدی متفاوت باشد تا کمی از این فضا بیرون بیایم که خشکسالی و دروغ را بازی کردم.

 

سخت ترین نقشی که تا الان ایفا کرده اید چه بوده؟

تنگسیرنژاد: ماچیسمو؛ نقش دکتر را داشتم. نمایشنامه حجیم و سختی بود. خود نقش هم واقعا سخت بود.

 

بازیگری را بیشتر دوست داری یا کارگردانی؟

تنگسیرنژاد: کارگردانی را خیلی بیشتر دوست دارم.

 

سخت ترین جای نمایش ویتسک کجا بود؟

تنگسیرنژاد: صحنه مرگ ماری بود که چندین اتود مختلف از آن را اجرا کرده ایم.

 

بهترین کاری که در برازجان دیده اید؟

تنگسیرنژاد: نمایشی از مهدی عوض پور که آقای علیزاده نویسنده آن بود. کار خوبی بود. یک نمایش هم سال ها پیش دیدم به نام «اُف» اثر عسکر غلامی. آن هم نمایش خیلی خوبی بود.


 روند تئاتر استان؟

تنگسیرنژاد:تئاتر استان در این چند سال افت کرده است. قبلا کارهای بهتری برای عرضه داشت. بوشهر که واقعا افت کرده و شهرستان ها بیشتر افت کرده اند. دو سال اخیر خروجی جشنواره استانی تئاتر فجر آثار شهر دیر هستند.  

 

کار جدیدی در دست اجرا دارید؟

تنگسیرنژاد:دو نمایش دارم؛ خانه برناردا آلبا، کار هنرجویی و ویتسک که قرار است در جاهای مختلف اجرا کنیم.

 

توصیه ای برای خانواده ها و نوجوانان و کسانی که دوستدار تئاتر هستند.

تنگسیرنژاد: بیاد دارم قبلا بازیگر زن نبود. بیشتر بازیگر مرد بود. اگر قرار بود خانمی کار کند باید آشنا یا قومیتی با آن داشتی و از پدر و مادر و خانواده اش اجازه اش را می گرفتی. الان در حال حاضر حداقل بازیگر خیلی خوب در برازجان می توانم به شما  در دشتستان معرفی کنم. ولی بازیگر خوب آقا شاید دو سه نفر بیشتر نتوانم معرفی کنم. به این دلیل که بیشتر به خانم ها و کمتر به آقایان پرداخته ایم. آقایان بیشتر درگیر مسائل مالی شده اند و کمتر به سمت تئاتر آمده اند. بیشتر خانم ها هستند. الان انقدر ما پیشرفت کرده ایم که خانواده ها خوشان بعد از تئاتر از ما خواهش میکنند که بچه هایمان را در تئاترتان استفاده کنید. دقیقا 15 سال قبل ما خواهش می کردیم و آن ها قبول نمی کردند. سال 83 وقتی نمایش صداش بزن صدای گندم از هیبت شمسی پور را دیدم. تماشاگرها سر و صدا می کردند و سوت ،هوار می کشیدند. ولی الان تماشاگر ما با بهترین لباسش می آید و بهترین سکوت و همراهی را دارد. این تغییر در چند سال حاصل شده است. بعد از بوشهر بیشترین بازیگران زن را دشتستان دارد. البته که دشتستان یک سوم جمعیت استان را در خود دارد.  

 

اتحاد جنوب می تواند نقشی در توسعه ی هنر استان ایفا کند؟

تنگسیرنژاد: اتحاد جنوب جای مهم و بزرگی است. بنظر من اتحاد جنوب بدون شک با اختلاف مهم ترین نشریه استان است. نشریه ای است که بیست سال است در دل مردم جای دارد. من خیلی کوچک بودم که اتحاد جنوب را می خواندم و آرزو داشتم که روزی به اتحاد بیایم. اتحاد جای این چنینی برای بسیاری از مردم هست. یکی از افتخارات زندگیم این است که مدتی با اتحاد همکاری داشتم. جزء هیئت تحریریه بودم. توصیه ام این است که اتحاد قدر خودش را بداند. توی این آمد و شدهای سیاسی و اجتماعی و از این وضعیتی که در آن هستیم خیلی هم سخت تر بوده است. اتحاد خودش را سرپا نگه داشته است. این نشان از قدرت اتحاد دارد. خیلی بدم می آید تعریف و تمجید کنم ولی اتحاد با نشریه های  دیگر فرق دارد. کاری ندارم که در این چند مدت کمی نقد بر آن وارد است ولی اتحاد همچنان نشریه مهمی است. این مهم بودنش را بدن شک مدیون آقای اکبر صابری است چون آدمی  است که کارش را بلد است. اتحاد اگر با مشکلات مالی دست و پنجه نرم نمی کرد می توانست اینجا را پر از نویسنده هایی کند که  آن را مهم ترین نشریه جنوب کشور باشد. اتحاد یادآور خاطرات خیلی خوبی برای من است. خیلی دلم برای اتحاد  و برای نوشتن تنگ شده است.

 

رهسپار: من وقتی وارد اینجا شدم و حال را دیدم. گفتم: چقدر خوب بود می شد اینجا که میزها را گذاشتند. شیشه می کشیدند و شش نفر استخدام اینجا بودند. یعنی از صبح تا شب نویسنده اینجا بودند. یکی از آشناهای ما که توی تهران در مجله کرگدن است. کار طرف همین است. معلومه وقتی دستت پر باشد و مزایایی بگیرد. راحت میتواند رشد کند.

 

متشکرم از شما بابت وقتی که برای این مصاحبه گذاشتید و به سئوالات با حوصله پاسخ دادید.

 

لينک خبر:
https://www.ettehadkhabar.ir/fa/posts/121182