کد خبر: 120240 ، سرويس: گزارش و گفتگو
تاريخ انتشار: 24 آبان 1398 - 17:02
گفتگوی اختصاصی اتحاد خبر با فرانک بلورزاده از بازیگران ممتاز تئاتر بوشهر:
از تماشای سینه زنی بخشو تا بازی در حضور استاد سمندریان/ می خواستم از شکست عشقی فرار کنم، بازیگر شدم!/تصاویر

اتحاد خبر: در ادامه ی گفتگو با هنرمندان شاخص استان بوشهر، این هفته در دفتر اتحاد جنوب و اتحاد خبر میزبان فرانک بلورزاده یکی از بازیگران ممتاز تئاتر استان بوشهر بودیم تا به بهانه ی بررسی مسیر موفقیت آمیز این بازیگر ممتاز تئاتر با وی به گفتگو بنشینیم. مسئولین اگر کسانی را می بینند که از نظر هنری قوی هستند اجازه ندهند این استعداد ها به زیر خاک برود....

اتحاد خبر- شاکر شکیبا: فرانک بلورزاده یکی از بازیگران ممتاز تئاتر استان بوشهر است که گزیده کار می کند و در جشنواره های استانی و کشوری حضور موفقیت آمیزی داشته است. فرانک بلورزاده از جمله بازیگرانی است که هر نقشی را که بپذیرد، آن نقش زندگی او می شود و از تمام توانش برای واقعی جلوه دادن نقشش استفاده می کند. همت، دقت و تلاش چشمگیر وی باعث شده در اکثر جشنواره هایی که شرکت داشت، مقام ها برتر بازیگری را به دست بیاورد.
هفته نامه اتحاد جنوب و پایگاه خبری تحلیلی اتحاد خبر به بهانه ی بررسی مسیر موفقیت آمیز این بازیگر ممتاز تئاتر با وی گفتگویی انجام داده که شما را به مطالعه ی صحبت های جذاب و شنیدنی این هنرمند بوشهری دعوت می کنیم.

 


فرانک بلورزاده کی و کجا چشم به جهان گشود و در چه خانواده ای پرورش یافت؟
من در تگزاس (با خنده)، بوشهر محله دهدشتی متولد شدم. پدرم نیز در محله دهدشتی متولد شد.
پدرم قبل از انقلاب پیله ور بود؛ به کشورهای عربی می رفت و اجناسی را برای فروش به ایران می آورد. سال 57 بعد از انقلاب که کشتی ها را زدند. مادرم می ترسید نکند عراقیها به کشتی که پدرم روی آن کار می کرد حمله کنند. پدرم دیگه ملوانی را رها کرد و مغازه کوچکی در چهارراه فضیلت راه اندازی کرد و بعدها با گسترش آن، آنجا سوپرمارکت کوچکی شد. ما سال 57 از محله دهدشتی ها به سمت چهارراه فضیلت نقل مکان کردیم.

 


در واقع الان به شما بچه ی محله ی شکری می گویند؟
نه دوست ندارم. دوست دارم به محل دهدشتی من را بشناسند. چون آنجا متولد شده ام تعصب خاصی روی محله دهدشتی دارم و آنجا را خیلی دوست دارم.


خانه ای که در محله ی دهدشتی در آن زندگی می کردید هنوز هست؟
بله،در خانه ای که من متولد شدم یک کوچه با مسجد دهدشتی ها فاصله دارد. تا اول دبستان در این محله بودم. قبل از انقلاب به دبستان چهارم آبان (13 آبان کنونی) می رفتم. بهترین خاطراتم در این محله رقم خورد.



اولین اتفاقی که از محله دهدشتی بیاد می آورید چیست؟
اولین خاطره ام در همان مسجد دهدشتی است. اینکه نماز بلد نبودم ولی مرتب به مسجد می رفتم و نماز می خواندم. ایام محرم که مراسم سینه زنی بود، کفش های پدرم را برمی داشتم و لباسش را بر روی سینه ام در بغل میگرفتم تا پدرم در سینه زنی شرکت کند. هر روز برای نماز به مسجد می رفتم. بدون اینکه نماز خواندن را بلد باشم. فقط خم و راست می شدم. این جزء اولین خاطرات دوران خردسالی من است.


در خردسالی به  مراسم عزاداری و سینه زنی میرفتید؟
علاوه بر اینکه همراه پدرم در سینه زنی ها می رفتم، همراه مادرم در روز عاشورا به مراسم محل می رفتم که کتل گردانی بود.

 

 

یادت هست مداح مسجد دهدشتی چه کسی بود؟
زنده یاد بخشو (جهانبخش کردی زاده)


آقای بخشو را به یاد می آورید؟
یادمه! عشق دوران بچگیم بود.


چند سال بخشو در مسجد دهدشتی  مداحی می کرد؟
از شش سالگی او را بیاد دارم. بیرون محوطه ای بود که جایگاه خانم ها بود و مداحی را می دیدند. بخشو را از نزدیک که میخواند تماشا می کردم. تمام محرم به مسجد میرفتم و مداحی او را گوش میدادم. زمانی که تصادف کرد و از دنیا رفت  را بیاد دارم.



شما که در بطن این آیین های سنتی قرار داشتید، تاثیر خاصی پذیرفتید از آن جریان؟
بخش زیادی از تاثیر گذاری را پدرم به من منتقل کرد چون دلباخته ی امام حسین بود. در بچگی پدرم والدینش را از دست می دهد. پدرم خودش بزرگ شد و خودش خودش را بزرگ کرد. به علت اینکه پدر نداشت و محدودیت داشتند نتوانست به مدرسه برود. تا 14 سالگی پیش مادرش زندگی می کند. بعد به مدت 15  سال در کویت زندگی می کند. از بچگی پدرم به من چیزهای خوب یاد میداد. با وجود محدودیتی که در بچگی داشت ولی خیلی مرد بود. پدرم از بچگی من را با امام حسین آشنا کرد. به من یاد داد دزدی نکنم. مال حرام نخورم. دختر بدی نباشم. قبل از انقلاب به من اجازه لاک زدن نمیداد. هنوز بعد این همه سال لاک نمیزنم. پدرم باعث شد از بچگی با امام حسین آشنایی پیدا کنم.این علاقه در دلم برود و گسترش پیدا کند و ریشه دار شود.
 

 

بازیگر شدن شما از کجا شروع شد؟
بچه که بودم بدون اینکه بدانم در ضمیر ناخودآگاهم علاقه ای به بازیگری هست؛ مرتب لباس می پوشیدم و مدل های لباس ها را تغییر می دادم. هر روز خودم را شبیه نقشی می ساختم و مانکن می شدم. اینکه هر روز خودم را شبیه به شخصیتی می کردم یکی از خاطرات شیرین دوران کودکیم است. در خانه برای خودم بازی میکردم تا پنجم دبستان این روال ادامه داشت.
 

در دبستان عضو گروه تئاتر نبودین؟
نه آن زمان خبری از تئاتر و نمایش نبود. ولی سر صف صبحگاهی گاهی سرود میخواندم. مثلا شعر خمینی ای امام.. را می خواندم. بخاطر دارم این آهنگ را در صف صبحگاهی گذاشتند و من مابین شعر آهنگ درین درین درین که در آهنگ بود را بلند میگفتم. بچه ها به من کلی خندیدند. بعد از صف گفتند چرا میگفتی درین درین درین؟ گفتم: خوب خودش در آهنگ میگفت. من هم تکرار میکردم. دوستانم گفتند: آوای مابین آهنگ را که نباید بگویی. این هم یکی از خاطرات بامزه و خنده دار من است.



معلم هایت در دبستان را به یاد داری؟
بله، معلم اول دبستانم خانم منفرس بود. بهترین معلمم،  معلم سال سوم دبستان خانم زارعی بود.
 

در دوران راهنمایی چه؟
در دوران راهنمایی خیلی دو شیفت بودن اذیتم میکرد. ما معلم فرهنگی نداشتیم. چون به تئاتر  علاقه داشتم. برنامه صبح جمعه گوش میگرفتم. آن زمان که امکانات نبود؛ نمایش ها را تند تند مینوشتم. تغیراتی در آن میدادم. سر صف صبحگاهی با بعضی از بچه ها این تئاترها را اجرا می کردیم. برای اجرای نمایش سعی میکردم دکور خاصی نداشته باشد و از یک الی دو نیمکت استفاده می کردم. من همیشه نقش پسر را بازی می کردم. دوس داشتم نقش مرد داشته باشم. در راهنمایی این فعالیت ها را داشتم.


جزء گروه هنری نبودید؟
نه گروه هنری خاصی در آن زمان در مدرسه ما نبود. آن زمان به فکرم نمی رسید که در موسسه یا جای دیگری هنر تئاتر را دنبال کنم.

 


دوران دبیرستان را چگونه گذراندید؟
آن زمان میگفتند:آن هایی که به رشته هنر و اقتصاد رو می آورند بیسواد هستند. من درسم همیشه خوب بود به همین دلیل می ترسیدم اگر به رشته هنر یا اقتصاد بروم و به من بیسواد بگویند ناگزیر رشته علوم تجربی را انتخاب کردم. با توجه به اینکه رشته مورد علاقه من نبود و من از بدو تولد علاقمند بازیگری بودم. انتخاب رشته علوم  تجربی بزرگترین اشتباه من بود. روزهای اول خیلی زجر می کشیدم. آن زمان به فکرم خطور نمی کرد که اول سال به آموزش پرورش بروم و تغییر رشته بدهم. این باعث شد که اول دبیرستان چهار تا تجدید بیاورم. منی که همیشه زرنگ کلاس بودم. آن دوران روزهای خیلی سخت و تلخی بود. برادرم بهم کمک کرد تجدیدی ها را قبول بشوم. زمان ما تک ماده بود. مثل الان نبود که راحت بتوانی نمره بگیری. با انتخاب این رشته بزرگترین لطمه راخوردم. سال هایی را در رشته تجربی گذراندم که هیچ علاقه ای به آن رشته نداشتم.


 در دبیرستان فعالیت هنری نداشتید؟
نه ما مسئول فرهنگی نداشتیم.


هیچ فعالیت غیر درسی نداشتید؟
چرا،  ورزش می کردم. از 18 سالگی تا 24 سالگی وارد تیم بسکتبال شدم و ورزش را به صورت حرفه ای ادامه دادم. قهرمان کشوری می رفتم. بهترین روزهای زندگیم بود. یکی از دوست های صمیمی من کاری را در گروه بسکتبال انجام داد. که دیگر نتوانستم بسکتبال را ادامه بدهم. باعث شد با توجه به علاقه ای که داشتم بسکتبال را رها کنم.


با هنر و بازیگری از چه زمانی ارتباط گرفتید؟
20 سالم بود که پرس و جو کردم و به همراه دوستم به فرهنگسرا رفتیم. آنجا آقای  رامتین مرادی بالف بود که با بچه هایش در حال تمرین بودند. متوجه بازیگر خانمی شدم که در حال بازی بود. ناگهان از اینکه بخواهم جلوی همه بازی کنم؛ ترس وجودم را فرا گرفت. اعتماد بنفس نداشتم. همیشه منتظر بودم دوستی کنارم باشد. بدون داشتن دوست نمی توانستم حرکت کنم. آن زمان چون به تنهایی باید جلوی بقیه تست بازیگری بدادم، کلا بی خیال شدم.

 


آموزش بازیگری را رها کردید؟
25ساله بودم که در زندگیم مشکلی پیش آمد. یکی را دوست داشتم که با مخالفت خانواده اش روبرو شدم. بخاطر خانواده اش من را رها کرد. بخاطر وضعیت روحی خاصی که داشتم به دکتر مراجعه کردم. دکتر به من گفت باید یک رشته ای کار کنی حالا هر چه که میخواهد باشد. سال 1378به کلاس طراحی حوزه هنری رفتم. در دبستان اصلا نقاشی من خوب نبود. فقط منظره میکشیدم. سال چهارم معلمم به من گفت بلورزاده اگر یکبار دیگر منظره بکشی صفر می گیری. کلی فکر کردم آخر هم نفهمیدم چه بکشم. جای گل ها و درخت ها را عوض کردم و به من ده داد. به هر حال در حوزه ی هنری به کلاس طراحی رفتم. در کلاس طرح های خوبی می کشیدم. بعد متوجه شدم که اگر یک معلم بالای سرم باشد و به من یاد دهد استعداد همه چیز را دارم.


چی شد که مجددا به آموزش بازیگری روی آوردید؟
در کلاس طراحی بود که یکی از کارمندان حوزه (آقای زیتونی) من را دید به من گفت خانم شهرزاد شاکردرگاه یک بازیگر برای گروه تئاترش میخواهد. من هم که عاشق تئاتر بودم. با شوق برای بازی تئاتر رفتم. ما در گروه فرم نقش پری دریایی را بازی می کردیم. پری دریایی باید خیلی خوشگل باشی (با خنده) ولی ما خوشگل نبودیم. آقای زیتونی همیشه با شوخی به من می گفت:  گراز های دریایی. روزهای خیلی خوبی بود. من همیشه می دونستم هیچ چیزی نداشته باشم ولی بازیگر خوبی هستم. در وجودم حسش می کردم. در اکثر کارهای حوزه هنری  نقش های مختلف را اتود میزدم. بچه ها می دیدند. آقای غلامرضا احمدی به شم بازیگری من پی برده بود. دوست داشتم به بقیه ثابت کنم که من می توانم. چون اتود میزدم؛ تمرین؛ بازی می کردم؛ روحیه قوی و خیلی بالایی داشتم. وارد تئاتر شده بودم، افسردگیم بهتر شده بود. به آرزویی که از بچگی در ذهنم بود رسیده بودم. یک شور و هیجان خاصی داشتم. طبق اتودهایی که میزدم بچه ها به قابلت های من پی برده بودند.

 


اولین بازی خود را چه سالی انجام دادید؟
در سال  1379 آقای افشین چمکوری به من پیشنهاد نقش گرز گاو رو  را داد و از من تست گرفت. خیلی خوب از عهده تست برآمدم و این نقشی بود که دو بازیگر نتوانسته بودند آن را بازی کنند. با وجود اینکه اولین کارم بود خیلی خوب بازی کردم.


اولین مقامی که کسب کردید ؟
درسال 1379 جشنواره سوره، مقام اول بازیگری زن استان را گرفتم. در آن نمایش نقش اصلی داشتم.


نگاهت به بازیگری چگونه بود؟ به عنوان یک حرفه یا سرگرمی؟
در هنر با وجود اینکه تازه کار بودم به هر کاری تن نمیدادم. برای دیده شدن به تئاتر نگاه نمیکردم. برای  قلب و احساسم تئاتر کار می کردم. مشاور خوب من آقای زیتونی بود. همیشه برای کارهای هنریم با او مشورت می کردم. کارهایم را گزیده انتخاب می کردم. چون گزیده انتخاب می کردم در مدت زمان کوتاهی  درخشیدم و دیده شدم. جایزه گرفتم و خیلی رشد کردم. شکستی که در ازای بسکتبال و آن عشق نافرجام خوردم، به من اجازه نداد که بشکنم. خودم را استوار نگه داشتم و گفتم باید با مشکلات مبارزه کنم.خودم را بالا کشیدم.

در ادامه با چه کسانی تئاتر را دنبال کردید؟
با خانم  لیلا خرمایی پور کار کردم که همون کار در جشنواره شرکت کرد و  بازیگر اول زن را گرفتم. بعد از آن با آقای غلامرضا احمدی نمایش کارگاهی هملت را در کارگاه کار کردم. در مناطق مختلف اجرا داشتیم. مرتب مقام می آوردم. با آقای آریا بهرام نژاد کار کردم و در جشنواره کشوری در کرج  اجرا رفتیم.


 

 

در مقابل بزرگان تئاتر ایران اجرا داشته اید؟
بله. در یکی از جشنواره های ملی کار داشتیم داور جشنواره مرحوم آقای سمندریان ومرحوم خانم هما روستا و آقای راد بود. وقتی فهمیدم مرحوم سمندریان داور است قلبم ریخت. با وجود اینکه کارم عالی بود ولی هیچ امیدی به بازیگری جلوی اساتید نداشتم. مرحوم سمندیان خیلی  لذت برد و از بازی من خوشش آمد. در حالی که مقام اولی نداشت من مقام دوم کشوری را گرفتم. وقتی روی سن برای دریاقت جایزه رفتم استاد به من گفت بازی ات خیلی تحسین برانگیز بود و بازی تو من را یاد شخصی به نام آتش انداخت. استاد سمندریان بابت بازی خوبم بسیار از من تشکر کرد. نمایشی را در بوشهر با آقای احمدی کار کردم که مقام اول را گرفتم و جشنواره ای در تهران اجرا رفتیم. به دلایلی که نمیدانیم چه بود نمایش ما را از داوری حذف کردند. داور جشنواره عزت الله انتظامی بود. دوباره به خودم گفتم امکان نداره بازیگری مقام بگیرم. بعد اجرا آخر سالن بودم که بچه ها صدایم کردن و گفتن که عزت الله انتظامی کارت دارد. با استرس به پیش استاد رفتم. استاد گفت واقعا از بازیت لذت بردم. و واقعا عالی و بینظیر بودی. خلاصه وقتی اساتیدی چون استاد سمندریان و استاد انتظامی من را اینقدر تحسین میکنند. اعتماد بنفس بیشری برای کار پیدا کردم. فهمید که واقعا در این رشته موفق هستم و ادامه دادم.



تا به امروز چند جایزه خیلی مهم گرفته اید و کدام جایزه بیشتر در ذهنت مانده است؟
اکثرا مقام اول را گرفتم. آن نقشی که خیلی در ذهنم جا دارد، اولین مقام در جشنواره ارتش بود که نقش پیرزنی را بازی کردم. یه مخاطب خانم آمد روی سن من را بغل کرد و گفت من واقعا اون پیرزن را دیدم. مقام اول زن کشوری را گرفتم. دیگری هم نقش مادر یک شهید را بازی کردم در سمنان‌ با آقای مظفری، سرداران سپاه بودند. بازی خیلی خوب بود چون تحت تاثیر مکان هم قرار گرفتم. نمایش ها در مقبره شهدا انجام گرفته بود‌. در این نقش هیچ کس فکر نمیکرد من یک دختر جوانم. همه فکر میکردند که پیرزن هستم. اینقدر تحت تاثیر شهدا قرار گرفته بودم و خوب بازی کردم که سردار سپاه در سخنرانیش از ما تقدیر کرد و به ما جایزه ویژه داد‌. آن نقش همیشه در ذهنم‌ ماندگار است. من مدتها با یک مادر شهید زندگی می کردم. در آنجا هم جایزه اول بازیگری را به من دادند.

 


از تلخی های نمایش هایت برایمان بگویید. چه مانعی سد راهت در مسیر هنر بود؟
هیچ مانعی سر راهم نبود. چون بازیگر خوبی بودم و توانایی داشتم، راحت می توانستم انتخاب کنم. من ناراحتی اعصاب داشتم و نمیتوانستم با هر کارگردانی کار کنم. باید با کارگردانی کار می کردم که من را بفهمد و درکم کند. برهه ای از زندگی من جوری بود که سر کوچکترین حرف من حالم بد میشد و از هوش می رفتم. نمی توانستم با هر کسی کار کنم. گزیده کار میکردم. آن موقع مجبور بودم کلی پیاده روی کنم. بارها بود که ۱۲ ظهر پیاده می رفتم. بیاد دارم کار افشین چمکوری که بعد از سه ماه انصراف دادم. چون نتوانستم با آن نمایش ارتباط برقرار کنم.
 

تجربه کار در رادیو و تلویزیون دارید؟
بیشترین عشق و علاقه ام این بود که در سازمان مجری باشم و کار کنم.(با بغض) هجده سالم بود که برای صدا وسیما تست دادم. نمی خواهم از خودم تعریف کنم ولی هرکس من را می دید می گفت صدای خوبی داری. مخصوصا توی میکروفن صدایم قشنگ تر می شود. بیان خوبی هم دارم. بعد که تست دادم، از مسئولی که از من تست گرفته بود با شوق پرسیدم آقا چطور بود؟ گفت خانم شما خیلی سین سین می کنین. گفتم اگر من را می خواهید رد کنید دلیل بهتری بیاورید. گذشت تا چند سال بعد برای صدا و سیما امتحان دادم. خیلی خوب صحبت کردم. دوباره من را قبول نکردند. باز جای دیگری رفتم برای بازیگری تست دادم. بازیگری که هر جا می رفت بدون برو برگشت مقام اول را می گرفت حالا کارگردانی که نمیخواهم اسمش را بیاورم برای بازیگری من را قبول  نکرد. من یک بازیگر بودم. دوست داشتم در رشته خودم فعالیت کنم. بازیگر به دنیا آمدم. حق من نبود راننده آژانس بشوم. حق من نبود بروم در شرکت خصوصی کار کنم و صرفا بخاطر اینکه من نمی خواهم دختر بدی باشم، اخراج بشوم. همه این چیزها را تحمل کردم. دوباره صدا وسیما فراخوان زد؛ مجری کودک می خواست. فوق العاده در کار کودک و ارتباط با بچه ها موفقم. تست دادم و باز هم من را قبول نکردند. مدتی بعد فراخوان جذب بازیگر زدند برای بازیگری. یکی از آقایان از من و یک خانم دیگر تست گرفت. آن خانم اصلا بازیگر نبود. فقط لهجه قشنگی داشت. من بازیگری بودم با کلی جوایز اما برای تست گرفتن از بازیگران کسانی را آورده بودند آنجا با عنوان داوری که اصلا بازیگر نبودند. خانمی که اخبار می گفت چرا آنجا برای تست بازیگری امده بود که درباره بازیگری من نظر بدهد؟ به هر حال تست دادم بسیار عالی و بسیار خوب ولی من را قبول نکردند. ولی آن خانم چون لهجه شیرینی داشت بدون اینکه حتی بازیگر باشد قبول شد. (همراه با بغض) من قبول نشدم. خلاصه تمام تلاش من این بود که وارد سازمان صدا وسیما بشوم. چون علاقمند هنر بودم. دوباره برای مجری گری فراخوان زدند؛ باز کم نیاوردم و گفتم فرانک تلاش کن، می توانی موفق می شوی. دوباره تست دادم به حدی قشنگ برای مجری گری صحبت کردم که آقای ایکس که حلالش نمی کنم. گفت دوربین را روشن و صحبتش  را ضبط کنید. خیلی قشنگ حرف زدم. گفتم فرانک اینبار دیگر قبول می شوی. مجری میشوی و به آرزویت می رسی. آن زمان یک بیماری داشتم باید به تهران می رفتم. از صدا و سیما با من تماس گرفتند که آقای ایکس میخواهد در زمینه بازیگری من را ببیند.

 


گفتم بازیگری چرا خانم؟ من برای مجری گری تست دادم. گفتم: من تهران هستم‌. آمدم به بوشهر چشم میام‌. وقتی به بوشهر برگشتم دیگر کسی با من تماس نگرفت. به یک آقایی که خیلی معروف هست پیام دادم که به آقای فلانی در صدا و سیما بگویید که من از تهران برگشته ام. اگر ممکن است تا قرار ملاقاتی بگذاریم. بهش گفتن ولی این آقا من را ندید. یه مدت با شاهین بهرام نژاد نمایش رادیویی کار می کردم. رفتم صدا و سیما شانسی این آقا را دیدم؛ گفتم آقای فلانی من آمدم تست دادم شما درخواست دادین من را ببینید ولی من نبودم، الان آمدم بوشهر و  در خدمتتان هستم‌. کی میتوانم بیایم؟ این آقا هیچ وقت به من خبر نداد و من سال های زیادی بدون کار بودم. کار نمی کردم و هیچ درآمدی نداشتم. (بغض مهمان می ترکد) صرفا بخاطر نامردی یک مشت آدم که خودشان را انسان تصور می کنند؛ سال ها استعدادم...؛  از من که گذشت و سنم بالا رفت. استعدادم بخاطر ندانم کاری کسانی که گفتم زیر خروار ها خاک دفن شد. روسیاهیش بماند برای آنهایی که نگذاشتند من کار کنم.
هیچکس من را قبول نکرد. صدا و سیما به من کار نداد. مدتی که با شاهین بهرام نژاد کار می کردم، خیلی راضی بود و خوشش می آمد. خیلی از دوستانم تلاش کردند که من وارد سازمان شوم. من آن زمان حجاب فوق العاده وحشتناک داشتم‌. بارها حراست آمد و از همسایه ها تحقیق کرد؛ خوب این تحقیق برای چه بود!؟ وقتی نمیخواستید به من کار بدین چرا تحقیق من را کردید؟! از تهران آمدند. آن خانمی که مصاحبه می کرد، سوالات بسیار سختی پرسید که من همه سوالاتش را جواب دادم، چون از قبل مطالعه کرده بودم. به من گفت یک سوره کوچک از قرآن بخوان، سوره واقعه  را خواندم، خانم مصاحبه کننده هنگ کرد. بهترین گزینش را من دادم ولی هیچ جایگاهی در صدا و سیما نداشتم. گذشت... تا اینکه از آقای شاه پیری کمک خواستم. اقای شاه پیری گفت  به آقای سروری معرفیت می کنم. رفتم پیش آقای سروری گفت باید گزینش شوی؛ من دختر بدی نبودم. اهل هیچی نبودم. فقط به دنبال اهدافم بودم. گزینش کردند مثبت بود متوجه شدند من هیچ پرونده بدی ندارم‌.
خوشحال شدم گفتم حتما فرجی می شود و من به آرزویم می رسم. فقط در این حد به من کار دادند که نمایش رادیویی کار کنم. موقعیت خوبی بود و بهترین بازی ها را ارائه می دادم. دوباره آقای سروری عوض شد. آقای شاهین بهرام نژاد عوض شد و دیگر برای کار به من نگفتند. دیگر به من برای قصه گویی در صدا و سیما نگفتند. چون بیش از حد در حقم ظلم کردند کلا از صدا و سیما بریدم.

 


اجرا و مجری گری را رها کردید؟
یک خانم به نام شعله عباس زاده با من تماس گرفت و گفت: فرانک یه سیرکه؛ به عنوان مجری میتوانی بروی و کار کنی؟ گفتم: مجری سیرک خیلی وحشتناکه نمیتوانم. خانم عباس زاده گفت: تلاش کن تو می توانی. من مصمم شدم انجامش دهم. وقتی میخواهم کاری را انجام بدهم باید انجامش بدهم. باید ثابت کنم که می توانم. پشتکار داشتم. ما رفتیم و صحبت کردیم. دستمزدش خیلی خوب بود. رفتم و کارهای آن ها را می دیدم، با مدیر آن مجموعه صحبت می کردم. مرد خیلی خوبی بود. راهنماییم میکرد. فکر نمی کردم بتوانم انجامش بدهم اما تا پنج صبح بیداری می کشیدم و تمرین میکردم. دسترسی به هیچ کتابی نداشتم. فقط و فقط تمرین می کردم چون می خواستم. علاقه زیادی به مجریگری داشتم. تو میتوانی فرانک. تو موفق می شوی. اینقدر تلاش و تمرین کردم که توانستم. واقعا مجریگری سیرک خیلی سخت است. همان کسانی که در سازمان به من کار ندادند ای کاش امده بودند و کار من را دیده بودند. قرار داد بستم و در گناوه به اجرا رفتیم. در سالن ورزشی که این همه آدم در آن بود من سیرک را راه می انداختم و جالب اینجا بود که بعد از هر اجرا بچه ها می آمدند و از من امضا می گرفتند. روزهای خیلی خوبی بود. همه به من می گفتند خانم چرا شما در صدا و سیما نیستید، شما صدای بسیار خوبی دارید. چرا ما شما را در شبکه ها نمی بینیم. گفتم: والا من را قبول نمی کنند.
 همان سال پدرم قند خون داشت و پاش خورد به در هال و یک سوراخ کوچولو باعث زیاد شدن زخم شد و رفت. پدر را با پرواز فرستادم اصفهان و خودم مغازه کوچکی که داشتیم را گرداندم. دختری که اصلا تا حالا بجز در بچگی تا حالا مغازه نرفته بود. فقط با تماس تلفنی و گرفتن قیمت اجناس از مادرم مغازه را میچرخاندم تا پای پدرم قطع نشود. دار و ندارمان را دادیم ولی پای پدرم قطع شد. پنج ماه آن ها اصفهان و من به تنهایی در بوشهر مغازه را می گرداندم. هیچ سر رشته ای در مغازه داری نداشتم. ماشین داشتیم ولی گواهینامه نداشتم. 12 ظهر برای گرفتن گواهینامه به آموزش می رفتم. روزهای خیلی سختی گذشت. بعد از قطع کردن پای پدر خانواده به بوشهر برگشتند و متاسفانه چهار سال بعد پدرم  بخاطر عارضه قلبی فوت کرد.

چه جوری وارد سینما شدین و سریال و فیلم سینمایی بازی کردید؟
در تئاتر آقای یونس حیدری خیلی من را میشناخت. در آبی های  دریایی، یک مدت جای مرحوم خانم محب زاده بازی می کردم. یونس حیدری روزی سر تمرین ما آمد و گفت بهترین کسی که بازی می کند این دختر است بعد آقای حیدری به آقای فضلویه می گوید که من یک بازیگر خوب می شناسم. فضلویه با من تماس گرفت و یک نقش کوتاه را برای او بازی کردم و اینجوری بود که من از طریق آقای فضلویه شناخته شدم. یک سری سریال بازی کردم. فیلم سینمایی در گناوه بازی کردم. با کارگردان تهرانی که فامیل او را بخاطر ندارم سریالی  کار کردم؛ همیشه از بازی من تعریف می کرد.

 


اگر قلبت را به دو قسمت تقسیم کنی، هر بخش از قلبت شامل چه چیزهایی است؟
سمت راستش گذشت، بخشش، کمک به حیوانات آسیب دیده، کمک به مردم فقیر و بیچاره، دوست داشتن مردم بی پناه، کمک کردن به مردم... سمت چپ قلبم (همراه با بغض) غم، غصه، تنهایی... ولی توی این نصف قلبم یک امیدی است که من جایی می رسم که همه آنهایی که من عذاب دادند و مانع پیشرفتم شدند. این موفقیت را ببینند. شاید 7 سال دیگر طول بکشد ولی خواهند دید.که من به کجا می رسم.

کتاب هم میخوانید؟نام آخرین کتابی که خواندید؟
وقت کتاب خواندن را زیاد ندارم ولی گاهی رمان می خوانم. رمان پلیسی بود. کتاب نبرد من. بیشتر کتاب انگیزشی میخوانم. چهار اثر از فلورانس. کتاب شفای زندگی اثر لوییز هی. در یکی از دوره های موفقیت دکتر علیرضا آزمندیان شرکت کردم. من با این ها زنده هستم.

آخرین باری که دل مادرت را شکستی کی بود؟
شاید چند روز پیش بود چون من عصبیم بخاطر اینکه پام عمل شد. این سه ماهی که خانه نشین شده ام خیلی بی عاطفگی دیدم و از لحاظ روحی آسیب دیدم. خیلی زجر کشیدم و اذیت شدم و مادرم با وجود اینکه خودش با واکر راه می رود. ولی مجبور بود کار کند؛ من عصبی بودم و مجبور به تند خویی میشدم که بدون درنگ میرم و دست و پایش را بوسه میزنم. از او عذرخواهی می کنم.

 

 

چه زمانی مادرت را خیلی خوشحال کردی؟
اکثرا خوشحالش میکنم. وقتی جایزه می گرفتم، بیش از حد خوشحال می شد. همیشه حامیم بود و می آمد کارهایم را می دید. حتی مرحوم پدرم با پای مصنوعی می آمد.

توانمندی های خاص فرانک بلورزاده چیست؟
راننده خوبی هستم. در هنر بازیگری هم خوب هستم.
فیلمبردار آتلیه  هم هستم. خیلی از کارم راضی هستند. از زمانی که این کار را شروع کردم سعی کردم کارم خوب و با وجدان باشد. اوایل با وجود دستمزد کم بهترین فیلم را میگرفتم چون شب عروسی بهترین شب زندگی هر عروس و دامادی است.


به آن چیزی که میخواستید در هنر رسیدین؟
رسیدم؛ ولی کم است. اهداف خیلی بزرگی دارم که می خواهم به آن ها برسم.



از اهدافتان برایمان بگویید؟
دوست دارم بازیگر خیلی برجسته سینما باشم. گرفتن جایزه کن و اسکار جز آرزوهایم است. برای رسیدن به اهدافم امیدم به خدا است.


میتوانید یک نفر را الان در این گفتگو برای همیشه ببخشید؟
خیلی ها را بخشیده ام. در مراحل انگیزشی کینه ورزی بد است و به خود آدم لطمه میزند. باید بخشید.خیلی تلاش میکنم که ببخشم.


سخت ترین متنی که تا حالا بازی کردین؟
نمایش هاتف با کارگردانی آقای رضا بهارلو که سخت ترین نقش را به من داد. میگفت فقط تو می توانی از عهده آن بربیایی. نقش زن معتادی که پیرزن هم بود با لهجه آبادانی که هم مادر بود و پسرش را از دست داده بود. عشق مادریش را هم باید نشان می داد. رفتم فیلم آقا تقی را گرفتم  و برای رسیدن به نقش کسی که معتاد است آن را دیدم. در کوچه ها الکی راه میرفتم به امید اینکه یک معتاد ببینم و راه رفتن یک معتاد را از نزدیک دیدم. لهجه آبادانی را یاد گرفتم. احساس مادری هم که من همیشه دوست داشتم مادر بشم. من 20 سالم که بود؛ برای بچه هایی که قرار بود در آینده داشته باشم لباس می بافتم. هنوز آن لباس ها هست. چون همیشه دوست داشتم مادر شوم. عشق مادری را خوب می توانستم اجرا کنم. در این تئاتر نقش اول استان را گرفتم و در منطقه ای هم مقام دوم را گرفتم.



بیمه هم هستید؟
چند سال بعد از اینکه بازیگر شدم؛ بیمه نویسندگان، هنرمندان شدم و چند سالی هم چندتا عمل داشتم که بیمه تکمیلی شدم. در آوردن پول بیمه کار سختی است.


خانواده با فعالیت های هنری شما مخالفت نمی کنند؟
برادر کوچیکم خیلی زیاد؛ چون تعصبی بود و مدت ها با من قهر بود اما پدر و مادرم به هیچ وجه مخالف نبودند. مادرم تمام نمایش های من را می دید.
به برادرم گفتم خیلی دوستت دارم ولی من میخواهم ادامه بدهم. عشق من بازیگری است.


کار طنز یا کار رئال را بیشتر دوست دارید؟
نه من کار جدی؛ زیاد طنز را دوست ندارم. طنز زمانی دوست دارم که پارتنرم خیلی طنزپرداز حرفه ای باشد. جامعه ما جوری است که زن الان نمی تواند زیاد از خودش حرکت بدنی نشان بدهد؛ طنز را آن گونه که دلش میخواهد نمیتواند نشان دهد. ولی آقایان آزادتر هستند. اگر بخواهم در بوشهر مثال بزنم: آقای غلامی، رحیمی، فیاض فر خیلی دوست دارم. با این سه نفر کار کردم و واقعا بهترین هستند.

بازیگری را به کسی که دوستش داری پیشنهاد می کنید؟
نه؛ توی تهران بخواهی بازی کنید با باند بازی روبرو میشوی چیزی که خود تهرانی ها آن را اقرار می کنند. وارد شبکه های تهران شدن بسیار کار سختی است. در استان بخواهی کار کنی پولی در آن نیست. اگر بخواهی پول بگیری مثل من؛ پولی در تئاتر نیست. توی فیلم هم پول زیادی نمی دهند چون ما چهره نیستیم.
زمانی می توانم این رشته را برای کار کردن به کسی معرفی کنم که یک شغل در کنارش داشته باشد که بتواند معیشتش را از طریق آن شغل تامین کند و بعد به کار بازیگری بپردارد. برای آن بالابالایی هامون پول هست.



استادهای شما چه کسانی بودند و الان چه کسی استاد شماست؟
خوب من از کسی چیزی یاد نگرفتم.من خودم بودم و خودم. از هیچ بازیگری الگو نگرفتم. همیشه روی پای خودم استوار بودم. با آقای یونس حیدری نقش پیرزنی را بازی کردم. خیلی صدا بلند کرد و در مجله هم نوشتند. زمانی که بازی کردم تازه کار بودم. یونس حیدری از من ایراد گرفت و گفت تو خوب نیستی. بهم برخورد که چرا خوب نیستم. به خانه رفتم، خیلی تمرین کردم. تا توانستم نقش پیرزن را به بهترین وجه ممکن بازی کنم. یعنی من از کسی چیزی یاد نگرفتم. هر چی که بوده تلاش های خودم بوده. همیشه آدم مغروری هستم. دلم به حال کارگردان نمی سوزد. همیشه در این فکرم که بگویند فرانک چقدر عالی بود.


چه جور بدون استرس می توان  روی استیج رفت؟
عشق! من عاشق صحنه هستم. وقتی که عاشق صحنه هستم نمیتوانم استرس داشته باشم. ولی اگر جایی بخواهم سخنرانی کنم.حتما استرس را دارم. ولی آن لحظه چون عاشق این حرفه هستم و به آن عشق می ورزم. خیلی بهش ایمان دارم که خیلی در آن قوی هستم. وقتی که تو در یک چیزی ایمان داشته باشی که قوی هستی،نمی ترسی.

جشنواره تهران وقتی متوجه شدید مرحوم سمندریان و یا انتظامی داور است گفتید خیلی استرس گرفتین؟
بله،آن لحظه استرس گرفتم ولی اجرای من تحت تاثیر استرس قرار نگرفت. با قدرت و قوی به روی صحنه رفتم. فقط استرس این را داشتم که مقام نمی آورم.

 


ازچه نقش هایی خوشتان می آید؟
نقش های سخت. نقشی را دوست دارم که برای آن بخواهم خیلی تلاش کنم.
نقشی که بخواهی به آن فکر کنی و برایش شناسنامه بسازی. در کار هاتف جیگر کارگردان از سوال کردن در آوردم. از بس می پرسیدم و زنگ می زدم، گاهی کارگردان من را حواله نویسنده می کرد.


بازیگری تئاتر یا بازیگری سینما کدام یک از این دو را ترجیح می دهید؟
بازیگری تئاتر؛ به شرطی که پول در آن باشد که متاسفانه نیست.


بهترین خاطره ای که از پشت صحنه یا روی استیج دارید؟
وقتی که آقای عزت الله انتظامی صدایم زد و با من صحبت کرد حس خیلی خوبی بود که پیشکسوت عرصه هنر از تو تعریف کند. آن صحبتی که مرحوم سمندریان با من داشت را هیج وقت فراموش نمی کنم. گفت: بازی تو برای من واقعا بی نظیر بود.

نظرتان در مورد وضعیت فعلی تئاتر استان؟
تئاتر خیلی حمایت نمی شود. خودم به شخصه چند سالی بخاطر اینکه در تئاتر  از نظر مالی حمایت نمی شدم. آن را رها کردم و به سمت فیلمبرداری رفتم. چونکه پولی در آن نبود. مثلا من با این همه سابقه کاری باید حقوق داشته باشم. این همه مقام کشوری دارم و هیچ حقوقی به من تعلق نمی گیرد.

در پایان اگر صحبتی دارید در خدمتتان هستیم.
مسئولین اگر کسانی را می بینند که از نظر هنری قوی هستند و می توانند موفق باشند. می توانند برای جامعه هنری فعالیتی داشته باشند حمایتشان کنند. اجازه ندهند این استعداد ها حذف شود و به زیر خاک برود. مگر آدم ها چقدر زنده هستند. مگر ما چقدر جوان می مانیم. مگر ما تا به کی می توانیم کار کنیم. خواهش میکنم جامعه هنری خصوصا خانم ها را حمایت کنید. بعد از هر کار، کارگردان ها بازیگر را رها نکنند و برایشان مهم باشد.
خوش قلب باشیم در زمینه ی اجرای نمایش و در گرفتن جایزه ی دیگران به هم حسادت نورزیم. برای هم عشق آرزو کنیم و محبت را سرمشق خود قرار دهیم. بازی دیگران را تخریب نکنیم که بخواهیم ثابت کنیم خودمان برتر هستیم. با انسانیت با هم برخورد کنیم. رقابت چیز خوبی است برای پیشرفت نه برای ایجاد ناراحتی و کینه. با هم همدل و مهربان باشیم. خوب باشیم. خوب...

لينک خبر:
https://www.ettehadkhabar.ir/fa/posts/120240