کد خبر: 119458 ، سرويس: استان بوشهر
تاريخ انتشار: 04 آبان 1398 - 17:19
گفتگوی اختصاصی اتحاد خبر با چهره ی موفق تئاتر، تلویزیون و مدیریت در استان بوشهر :
مفر من تلويزيون و مقر من تئاتر است/ با امام حسین(ع) دلی حرف بزنیم، جوابت می دهد/ فقر و محدودیت ها نتوانستند مرا از تئاتر دور کنند، اما حواشی چرا.../تصاویر

اتحاد خبر - شاکر شکیبا: در ادامه ی گفتگو با هنرمندان شاخص استان بوشهر، این هفته به بهانه پاسداشت تولد پیمان زند و حضور دوباره او در صحنه نمایش استان بوشهر، با نمایش "حسنک کجایی"، در دفتر اتحاد جنوب و اتحاد خبر میزبان ایشان بودیم... برای اولین بار تئاتر "شیطان در کمین" را در کلاس سوم ابتدایی بازی کردم... توصیه هایی به بازیگران و کارگردان ها....

اتحاد خبر - شاکر شکیبا: پیمان زند را از جمله کارگردانان پیشرو عرصه نمایش استان طی سی ساله ی اخیر می‌دانند. کسی که کار حرفه ای خود را از سال 75 با نمایش «خاک و خورشید» آغاز کرد و پس از درخشش در جشنواره های نمایش ملی و اجراهای موفق خود طی چندین سال، مخاطبان زیادی را به سوی سالن‌های اجرای نمایش کشاند.  زند، نمایشنامه‌های متعددی چون «ماه منیر»، «مسافران شب آفتابی»، «ماممان میهن»، «روزگارمان را باد برد»، و ... را در کارنامه قلم خود دارد و همه ی  این آثار را با کارگردانی خود به صحنه نمایش استان بوشهر اضافه کرده است. او سالها با تلویزیون بوشهر همکاری داشته است و اجرای زنده ی برنامه های شبانگاهی اجتماعی و آیینی را در کارنامه ی هنری خود دارد.


 گفت‌وگوی زیر، به بهانه حضور وی در دفتر اتحاد جنوب به پاسداشت تولد ایشان در 26 مهر، و حضور دوباره و پراشتیاق او در صحنه نمایش استان بوشهر، با نمایش "حسنک کجایی"، صورت گرفته است.  

 

 

جناب زند کجا و در چه تاریخی متولد شدید؟

متولد ۲۶ مهرماه ۱۳۵۴ در بندر بوشهر هستم. خانه پدریم خیابان سنگی پشت هفتِ تیر سابق یا محله ترک ها بود، آنجا متولد شدم، حدود سه ماه آنجا بودم. هنوز خانه مادربزرگم در همان خیابان سنگی پشت مسجد توحید هست. سه ماه ساکن‌ سنگی می شوم و بعد پدرم خانه دو اتاقه ای در پایگاه هوایی چهار راه شاهین می گیرد. چند سالی آنجا بودیم‌ و بعد به کمربندی یک رفتیم. اینها همه در پایگاه هوایی هستند.



اولین فضای اجتماعی بیرون از منزل را کجا تجربه کردید؟

 به کودکستان رفتیم، و کودکستان تا خانه مان فاصله داشت و باید با سرویس دنبالم می آمدند، همان سالهایی بود که انقلاب شکل گرفته بود، حدود سالهای ۵۸-۵۹ و ایام دهه فجر برگزار می شد و قرار بود کودکستانی ها یک موسیقی داشته باشند و بروند روی صحنه اجرا کنند و برای اولین بار در کودکستان شعر "این بانگ آزادی" را با ما کار کردند که ما تلفظ و معنی واژه ها را نمی دانستیم.



سرودتان جایی اجرا شد؟

برای اولین بار در سینمای پایگاه هوایی ما به روی صحنه رفتیم.


بدون هیچ استرس و اضطراب؟

آن‌ لحظه حس می کردم همه من را نگاه می کنند. اولین باری بود که من پا به صحنه گذاشتم، جادوی صحنه و نوری که به تو تابش می دهد و انرژی که از نور صحنه می آید.


این عناصر را همون روز تجربه کردید؟

نور صحنه که برای ما باز شد شعر را خواندیم و اجرا کردیم، اولین باری بود که روی صحنه سینما رفتیم. هنرمندان تئاتر می گویند ما زمانی مست می شویم که این‌ نور به صورت ما تابیده می شود و می بینیم که چشم ها ما را نگاه می کنند. انگار وارد دنیای ماورایی می شوی و باید بروی و تجربه کنی و بدانی که نور صحنه یعنی چی؟!


کی وارد دبستان شدید؟

بعد از کودکستان به کلاس اول دبستان رفتم. من نیمه دوم مهرماه متولد شدم آن زمان می گفتند حتما باید نیمه اول باشی تا بتوانی به کلاس اول بروی ولی من نیمه دوم بودم‌ و به کلاس اول رفتم. معلمی داشتم به نام خانم پیشگر که خیلی در زندگی ام تاثیر گذار بود. خانم پیشگر شیرازی بود، خیلی در فضای مجازی دنبالش بودم، حتی به یکی از دوستانش هم رسیدم اما نتوانستم او را پیدا کنم.



فعالیت خاصی داشتید در کلاس اول؟

زمانی که کلاس اول بودیم خانم پیشگر از بچه ها پرسید ما امسال دهه فجر برنامه داریم چه کسانی می خواهند شرکت کنند؟ همه دستشان را بالا کردند.

بعد پرسید کیا تجربه دارند و قبلا اجرا کردند؟ من دستم را بالا بردم، به من گفت بیا بیرون‌ و "این بانگ آزادی" را اجرا کن. من شروع کردم به خواندن. خیلی خوشش آمد از من و از جرعتی که جلوی بچه ها داشتم، زمانی که می خواندم همه ساکت بودند. من را به گروه سرودی بردند و گفتند که این قبلا کار کرده و بذارید در این گروه باشد. من را در گروه سرود دهه فجر گذاشتند و امتحان ثلث اول را دادم و به ثلث دوم رسیدم. بهمن ماه بود و میخواستیم به صحنه برویم، نامه آمد که گفته بود من نباید کلاس اول بنشینم چون نیمه دوم هستم هرچه گفتند که پنج ماه از سال گذشته و دانش آموز گناه دارد اصلا قبول نکردند.


یعنی به اجرای گروه سرود نرسیدید؟

نه متاسفانه، و اولین‌ اتفاق بد زندگی من در کلاس اول دبستان رخ داد و از گروه سرود من را خط زدند. هرچه خانم پیشگر گفت کسی قبول نکرد.


پیگیری ایشان بخاطر اجرای شما در گروه سرود بود؟

شاید، چون من خیلی مستعد بودم و خیلی جدی می ایستادم و میگفتم: گروه سرود دبستان فاتح چهر تقدیم می کند.  چون همیشه میخواستم سر تیم و لید باشم.


بعد از مخالفت اداره ی آموزش و پرورش، قید کلاس اول را زدید؟

 آموزش و پرورش رفتیم و مادرم هرکاری کرد و شناسنامه آورد قبول نکردند و گفتند دیگر به مدرسه هم نیا و این قضیه برای من خیلی گران تمام شد. چون بچه های کلاسمان همه رفتند کلاس دوم نشستند و من سال بعد دوباره می رفتم کلاس اول می نشستم. کلمه مردود شدن و رفوزه شدن که حقم نبود به من چسبید. من خودم هم نمیدانستم مشکلم چیست، فقط به من گفتند دیگر نمی توانی به مدرسه بیایی. من بیشتر نگران نرفتن به صحنه بودم چون اولین نفر من شناخته شده بودم.



سال بعد مجددا کلاس اول ثبت نام کردید؟

کلاس اول شروع شد و من به مدرسه رفتم و معلمم خانم حنایی بود. خانم پیشگر معلم کلاس اول و پنجم شد. خیلی به من‌ اصرار کرد که به گروه سرود بروم، گفتم نه شما پارسال من را از گروه سرود بیرون کردید، گفت نه آموزش و پرورش گفته که تو سنت نمی خورد و من گفتم اصلا نمی آیم. این‌ غرور همیشه باهام بود.

به کلاس دوم رفتم، خانم پیشگر باز اصرار کرد که به گروه سرود بروم گفتم‌ نمی آیم و هیچ فعالیتی نداشتم.

کلاس سوم رفتم. خانم سیدی معلمم بود و من دفتر املایم را فراموش کرده بودم که به مدرسه بیاورم. کیف من و برادرم ایمان شبیه هم بود. پدربزرگم که به مشهد رفته بود دو کیف شبیه به هم برای من و برادرم آورد. برادرم یک سال از من کوچکتر است. خلاصه اینکه کیف ایمان را اشتباهی به مدرسه آورده بودم. معلم من را از کلاس بیرون کرد و گفت برو جلو دفتر بایست. مدیر مدرسه ناهید نیکبخت بود و این ماجرا ها همه در مدرسه فاتح چهر اتفاق می افتد.


جلو دفتر بایستی برا تنبیه؟

بله، من جلو دفتر ایستادم. پنج قدم به سمت چپ دفتر که می رفتی یک سالن اجتماعاتی بود. جلو دفتر که ایستاده بودم دیدم صدای بچه ها از سالن می آید من در سالن را بازکردم، یک نوری از لای در تابید به صورتم.

در باز شد و رفتم صندلی آخر نشستم. بچه های کلاس پنجم نمایشی داشتند تمرین می کردند. آقایی به نام رستگار با آنها تمرین تئاتر می کرد. اسم تئاتر نمایش "شیطان در کمین"، بود‌. نقشی داشتند بنام نقش آمریکا که کسی نمی توانست آنرا بازی کند.

به هرکی می گفت که این نقش را بازی کند کسی نمی توانست این نقش را بازی کند در همین هنگام که داشت با بچه ها سر و صدا می کرد و به آنها می‌ گفت که شما قدتان بلند شده، کلاس پنجم هستید و چرا نمی توانید این نقش را بازی کنید یک باره نگاهش به من افتاد که روی صندلی نشسته بودم، گفت: بچه اینجا چه می خواهی؟ گفتم آقا نشستم دارم نگاه می کنم گفت مگر کلاس چندم هستی؟ گفتم من کلاس سوم هستم. گفت پس اینجا چکار میکنی؟ گفتم من را از کلاس بیرون کردند و جلوی دفتر ایستاده بودم که به طور اتفاقی به اینجا آمدم. آقای رستگار به من گفت برو بیرون. همین که بلند شدم که بیرون بروم دستم را بلند کردم و گفتم که آقا اجازه، گفت بگو، گفتم: من می‌ توانم این نقش را بازی کنم، گفت باشه بیا اینجا. یادم است که به مدیر مدرسه مان که خانم نیکبخت بود، گفت: چه پسر پر رویی است.



گفتم آقا با صدای بلند اجرا کنم گفت با هر چه که بلدی، همه ساکت شدند. شروع به اجرای نقش کردم و تمام دیالوگ هایی را که در آن نیم ساعت از آن شیطان شنیده بودم را از حفظ اجرا کردم. گفت آفرین و من را نقش اول که همان شیطان بود گذاشت. بچه های کلاس پنجم بهشان برخورد که یک دانش آموز کلاس سوم دبستانی به طور اتفاقی که از کلاس اخراج شده نقش اول را گرفته و آن را بازی می‌ کند آنها دور من را گرفته بودند و می‌خواستند من را اذیت کنند. من آمدم سوار اتوبوس شوم که پسر چاقی بنام احمد که نقش شیطان داشت به من گفت تو چرا نقش شیطان را گرفتی؟ منم گفتم خب تو نتوانستی آن را بگیری، همینکه این را گفتم به صورت من سیلی محکمی زد و پنج تایی دم در اتوبوس با من درگیر شدند و گفت از فردا حق نداری بیای تمرین. من عزمم را جزم کردم و همانطور که سر قضیه سرود لج کردم و نرفتم فردای آن روز رفتم برای تمرین تا رستگار نشسته است. به رستگار گفتم آقا من جای کسی آمده ام؟ گفت چطور؟ گفتم که بچه ها دیروز در اتوبوس من را گرفتند و کتک زدند و گفتند که از فردا حق نداری بازی کنی.  آقای رستگار گفت آنها تو را زدند و تو امروز آمدی؟ گفتم بله‌ گفت: خب یک نمایش دیگر هم دارم بیا بازی کن نمایش خانواده شهید. گفتم یعنی دو تئاتر بازی کنم، گفت بله به دلیل اینکه نترسیدی و به خودم گفتی دو نمایش بازی کن. و یک نمایش دیگر برای مدرسه سلخی.


در نمایش دوم هم نقش کلیدی داشتید؟

در آن نقش پسری را داشتم که برادر و پدرش شهید شده بود و من هم می خواستند به جبهه بفرستند. در تئاتر خانواده شهید آقای رستگار خودش هم بازی می کرد که این برای من بسیار ارزشمند بود که مقابل کارگردانم که فرد بزرگی است می خواهم بازی کنم و این شد که سال سوم دبستان من دو تئاتر بازی کردم و هردو در دهه فجر بود. شکوفا شدن نسل ما در جشن های دهه فجر بود.


سالهای بعد مدرسه به همین صورت ادامه داشت؟

سال چهارم شخصی آمد بنام علی عدلو. آشنایی من با شاهین بهرام نژاد هم از همینجا شروع شد. آنها سلخی بودند و من فاتح چهر. با اینها نمایشی بنام "بچه های محله" را تمرین کردیم و گفتند بچه های مدرسه فاتح چهر و سلخی مشترک یک تئاتر بسازند و در سالن خانه نمایش تمرین کنند و خیلی سالن حرفه ای بود. ما آنجا رفتیم و دوماه تمرین کردیم. من مسیر زیادی را مثل اینکه از فلکه امام بوشهر تا درب پایگاه هوایی پیاده می رفتم تا به تمرین تئاتر برسم و کار هر روزم بود. چون ما یک‌ دوچرخه داشتیم و این‌ دوچرخه هم باید ایمان با آن به مدرسه می رفت. من‌ این مسیر را پیاده می رفتم و دوماه تمرین کردیم. عدلو گفت اگر بخواهیم بچه های مدرسه سلخی را همش استفاده کنیم‌ تو چه نظری داری؟ من که منظورش را متوجه نمیشدم و من‌ را از نقش اول به نقش سوم آورد. به دلیل رقابت من را نقش سوم گذاشتند. من قهر کردم و گفتم دیگر بازی نمیکنم.


نرفتین دیگه؟

به مدیر مدرسه خانم ناهید نیکبخت گفتم که اینها با من چنین معامله ای کردند، گفت واقعا از تو نقش اول را گرفتند؟ گفتم بله. گفت دیگر حق نداری بروی. من سال چهارم دیگر تئاتر بازی نکردم. هر کاری علی عدلو کرد که برگرد و بیا و نقشت مال خودت من قبول نکردم و خانم نیکبخت هم گفت نه.



در مقطع راهنمایی تئاتر را دنبال کردید؟

کلاس اول راهنمایی مرحوم استاد علی غلامی من را پیدا کرد‌، -واقعا از خوبان حوزه هنر نمایش بودند- معلم هنرمان بود من هم خودم را معرفی کردم. گفت برو متنی بنویس ببینم چقدر نمایش نامه بلدی. من نوشتم در پیچ و خم زندگی. فیلمی بود بنام "بلمی به سوی ساحل" من این فیلم را تئاتر کردم و به اسم خودم هم زدمش و از اینور و آنور بهش اضاف کردم و یک تئاتر شد. علی غلامی فهمید که چه جور نوشتمش.

ایمان برادرم کلاس پنجم بود رفت نمایشی با رستگار بازی کرد که خیلی تو پایگاه سر و صدا کرد متوجه استعداد ایمان شدم و دیدم ایمان خیلی از من جلوتر است و بازیگر بسیار خوبی است.


استاد علی غلامی بصورت جدی با شما تئاتر کار کرد؟

بله . من کلاس دوم راهنمایی و ایمان کلاس اول بود. هر دو نزد استاد علی غلامی کار تئاتر مدرسه ای انجام دادیم. کار تئاتر ما به مرحله استانی رسید. از استانی هم  رفتیم مرحله ی  کشوری.  سال 67 در رامسر مرحله کشوری تئاتر اجرا کردیم.


مسابقات رامسر و حضور در بین منتخبین کشوری چه تاثیری بر شما گذاشت؟

حضور در رامسر باعث شد سر فصل جدیدی از هنر تئاتر برای ما باز شود چرا که فستیوال بود. تئاتر از شیراز، مشهد، اصفهان بود و  بزرگان تئاتر از جمله علی قرلانی، رامتین‌ مرادی، علی شبگرد، محمدرضا رضایی بودند.


بعد از جشنواره ی رامسر چه مسیری را دنبال کردید؟

سال 68 خانه مان منتقل شد به شیراز و به پایگاه هوایی شیراز رفتیم. سال سوم راهنمایی را در شیراز به کلاس رفتم. خودم را به معلم پرورشی و هنر خودم را معرفی کردم و گفتم این سبقه تئاتری ام است و جشنواره هم رفتیم. گفت شما جشنواره تئاتر دانش آموزی بوده اید؟ گفتم بله. گفت کجا رفتید؟ گفتم رامسر. گفت کوچک خان جنگلی، گفتم بله. گفتم ماهم انجا بودیم. گفت شما کدام استان بودید؟ گفتم بوشهر. نمایشی بنام نگاهی از پشت پنجره. وقتی سابقه من را شنید گفت برو متنی بیار و خودت کار کن. گفتم من نویسنده نیستم و بلد نیسم. گفت همینجوری قاطی کن و بنویس و تو کارگردان باش.

متنی از تو کتابا پیدا کردیم. آن موقع کتابای نشر سوره می آمد و از بچه های مسجد بود یک‌ نمایش از آن برداشتم و برای اولین بار کارگردان شدم، بازیگر خودم و بازیگر مقابلمم ایمان بود و دو سه نفر دیگر هم از بچه های شیراز بودند و این کار انتخاب شد رفتیم مسابقات کشوری در اصفهان و توانستیم جوایز بگیریم.



چرا مجددا به بوشهر برگشتید؟

برادر کوچکی داشتم که فوت‌شد و به دلیل بی تابی پدر و مادرم شبانه سریع به بوشهر برگشتیم. حالا اول دبیرستان بودم و دوباره علی غلامی من را پیدا کرد. من، محسن شریفیان، جعفر بهبهانی، علی حسن‌ زاده و کسانی در حوزه هنر زیاد آمدند در این کار تئاتر بودیم و کار ماهم انتخاب شد بنام "گهواره و گور". سالهای اول رفتیم جشنواره مشهد. اکثرا علی غلامی کارگردان بود و بعد کارگردانی را داد عبدالرضا سلمان پور و بچه های چهارم و سوم دبیرستان که از ما بزرگتر بودند کارگردان می شدند.


از چه زمانی کارگردانی نمایش ها را خودتون انجام دادید؟

سال دوم دبیرستان بودیم که خودم شروع کردم تئاتر کار کردن و مرتضی قائدپوری را از آنجا پیدا کردم. حالا مرتضی قائدپوری کلاس اول دبیرستان هست و من دوم دبیرستانم. نمایشی کار کردم که نویسنده و کارگردان بودم. محسن شریفیان، مرتضی قائدپوری، علی حسن زاده و رضا ناصری برایم بازی می کردند. این نمایش هم در یک مقطعی انتخاب شد.


خانواده مخالفتی فعالیت های تئاتری شما نداشتند؟

با خانواده عهد کردم کار تئاتر نکنم چون می گفتند از درست می افتی. من رشتم تجربی بود و هیچ سالی مردود نشدم یعنی از کلاس اول که آن حادثه برایم پیش آمد و انگ مردودی به من خورد تا دیپلم یک سر آمدم. دیپلم تجربی گرفتم و درسم خوب بود.

پدرم خیلی حمایت می کرد و مادرم بیشتر درگیر خانه داری و بچه داری بود. پدرم خیلی دنبال ما بود و نصیحت می کرد که اگر به تئاتر علاقه دارید به درستان هم برسید. مدرسه که ساعت ۴ تعطیل می شد ما تازه گروه تمرین تئاترمان شروع می شد تا ۹ شب و پنج ساعت تمرینمان طول می کشید و عشق ما بود تابستان تمام شود و مهر برسد و ما گروه تئاتر تشکیل دهیم و بریم دهه فجر جشنواره ها.


هیچ تلاشی برای حرفه ای شدن نکردی؟

ما بچه های پایگاه هوایی بودیم و خیلی گروه های هنری شهر رفت و آمد نداشتیم. عده ای از بزرگان بودند که کار تئاتر می کردند، من می رفتم کنارشان می نشستم. مرحوم رمضان احمدی، ماشاالله وحدتیان و خیلی های دیگر بودند، کنارشان می نشستم و یاد می گرفتم. آب میاوردم، لباسشان را جابجا می کردم در این حد کمکشان می کردم.


در مقطع دبیرستان کارهای شما به جشنواره ها راه پیدا کرد؟

سوم دبیرستان کارمان انتخاب شد و به جشنواره منطقه ای (استانی) در اردوگاه تنگک رفتیم. با محسن شریفیان مشورت کردم و گفتم که اگر به خانه بروم و بگویم می خواهم که در تنگک به جشنواره بروم، اولین حرفی که من می زنند این است که با رفتن من مخالفت می کنند و چکار کنیم؟ مرحوم صادق ملاح زاده هم بود. محسن گفت من با پدرت صحبت کنم؟ گفتم محسن تو خودت با خانواده ات مشکلت حل نشده و چطور می خواهی مشکل من را حل کنی؟ خلاصه ما به این نتیجه رسیدیم که به خانه چیزی نگوییم.




چهارشنبه صبح از خانه زدیم بیرون. چهارشنبه خانه نرفتم، پنج شنبه هم نرفتم و حالا جمعه ظهر است جشنواره در این ۴۸ ساعت تمام شده اختتامیه بود و داور هم محمد صغیری، احمد آرام و علی قربانی بودند. در اردوگاه صدا زدند که یکی دم در با من کار دارد. هنوز یک ساعت و نیم تا اختتامیه مانده بود. یادم است به محسن گفتم که حسی بهم می گوید که پدرم دم در است. محسن گفت نه، اولین جایی که بروند و بگردند بیمارستان ها هست. من با چندتا از بچه ها دم در رفتم. دیدم که موتوری دم در گذاشته پدرم و مرحوم داییم دم در است. تا به مدت ۴۸ ساعت هرجا که بود را گشته بودند و من را پیدا نکرده بودند. پدرم از دور که من را دید حرکت کرد، از در اردوگاه داخل آمد و همین که به من رسید گرفتار من شد و سیلی به من زد. محمد صغیری که داور جشنواره بود آمد ما را جدا کند.  همینطور گفت آقای زند نزنش، بابا پیمان کارش انتخاب شده برای مرحله کشوری، پدرم اصلا متوجه حرف هایش نبود. من متوجه شدم و به بچه ها گفتم کتکی خوردم اما بیانیه لو رفت.


سربازی را چکار کردید؟

سال ۷۵ به سربازی رفتم و بسیج مقاومت بودم. با بدنه بیرونی تئاتر از دور آشنا شدم. مثلا سر تمرین علی غلامی می رفتم و چهارتا بزرگتر می دیدم یا می رفتم در فرهنگسرا یا جشنواره تئاتر فجر که می رفتم کارهای احمد آرام را می دیدم و علاقه عجیبی به کارهای استاد احمد آرام داشتم. جشنواره تئاتر فجر در سالن جهاد سازندگی برگزار می شد. می رفتم کارهای احمد آرام مثل "جلیقه نجات زیر صندلی شماست" ، عنکبوت کار خانم عوض پور فصل پنجم حاج رمضان امیری را می دیدم  و این کارها را در طول سال می دیدم. چند کار هم از رامتین دیدم.


در ایام خدمت سربازی تئاتر را رها کردید؟

نه، اتفاقا جدی تر دنبال کردم، در سربازی گفتم من هم می خواهم به تئاتر فجر بروم و روزهایی که شیفت نداشتم به کار تئاتر می رفتم و نمایش "خاک و خورشید" را داشتیم در یک اشل حرفه ای تر. به دلیل اینکه بزرگ ها با من کار نمی کردند ایمان را آوردم، جوهر تنگستانی و مهرداد معماری را هم آوردم و شروع به کار کردیم. برای تئاترمان به بازیگر دختر نیاز داشتیم و در آن‌ سنی که ما داشتیم کسی به ما اعتماد نمی کرد، در فرهنگسرا رفتیم و یک بازیگر دختر پیدا کردیم. بازیگر دختر که آمد احساس کردیم که کارمان داره جدی می شود. دیدیم که به منشی صحنه هم نیاز داریم. خانم نگین کتویی، شد منشی صحنه نمایش "خاک و خورشید"


خانم کتویی را چگونه وارد تیم خودتان کردید؟

تابستان بود و ما تمرین تئاتر می کردیم و اینها برای اوقات فراغت آمدند فرهنگسرا و شد منشی صحنه. ما نمایش را کار کردیم و به بازبینی رسیدیم. بازبینی هم قبول شد. کار انتخاب شد و آمد در جشنواره فجر برای اولین بار و همه ی بزرگ ها هستند. آن موقع زمانی که می خواستند به من سالن بدهند می گفتند گروه های دیگر که بزرگ تر هستند دکور از صبح یا شب قبل ببندند اما به من می گفتند زمانی که اجرا قبلی تمام شد تو بیا و دکور نصب کن.  مثلا ساعت ۴ اجرا تمام است و من ۵ تئاتر داشتم و باید در یک ساعت دکور را می بستم.

نمایش خاک و خورشید را بردیم جشنواره فجر و در همان‌ اولین جشنواره کارمان انتخاب شد و رفت منطقه یزد. از اینجا به بعد آقایی بنام "دشتی گلی" در زندگی من خیلی تاثیر گذاشت . او رئیس اداره تئاتر شهرستان‌ ها و خرم آبادی بود و ناظر جشنواره بود. به من گفت: تو در سن خودت از نوابغ هستی فقط درست برو جلو و من خیلی از کارت خوشم آمده است.



در جشنواره ی یزد شرکت کردید؟

با شوق زیادی که بچه ها داشتند مصمم شدیم به هر سختی است در در جشنواره ی یزد شرکت کنیم. آقای  دشتی گلی گفت من یزد هم می آیم و می خواهم دوبار این کار را ببینم. آنجا حمید لبخنده کارگردان فیلم در قلب من و در پناه تو،  همزمان مشغول ضبط سریالش بود، آقای دشتی گلی من را به آقای لبخنده معرفی کرد و گفت این‌ بچه نمایشی در بوشهر ساخته و خیلی استعداد دارد گفت این بچه خیلی در نوشتن‌ وحشی است و هرچه به ذهنش برسد بمباران می کند، وحشی عمل می کند و من جسارتش را دوست‌ دارم.


خاک و خورشید در جشنواره ی یزد موفق بود؟

خاک و خورشید اکثر جوایز را خودش گرفت و به سال بعد رفتیم.


بعد از خاک و خورشید ؟

 رسیدیم به نمایش "ماه منیر" و بازم مرتضی قائدپوری هست با همان تیم و خانم کتویی هم هنوز منشی صحنه ما بود. نمایش "ماه منیر" خیلی جایزه گرفت و گل کرد.


ماه منیر در کدوم جشنواره شرکت داشت؟

خرم آباد، و جالبه آقای دشتی گلی روز آخر در خرم آباد هم آمد و به ایمان جایزه داد. دشتی گلی در اتوبوس به من گفت امسال هم کارت خیلی خوب بود و داورها هم راضی بودند ولی یک چیزی، گفت کی سربازی ات تمام است؟ گفتم سه یا چهار ماه دیگر. گفت می توانی بیای تهران کار کنی؟ گفتم نه واقعا پولش را ندارم و خانواده ام نمی توانند حمایت کنند. گفت اگر تهران بیایی خیلی سریع پیشرفت میکنی و به تلویزیون می روی. واقعا خانواده ام بنیه ی مالی خوبی  نداشت که بخواست من را حمایت کند.


جواب رد دادید به پیشنهاد ایشون؟

آقای دشتی گلی وقتی از وضعیت مالی ما با خبر شد گفت: پس از تئاتر نون نخور. برو زندگیت را بکن و جیبت را داشته باش و در کنارش تئاتر کار کن، اگر بخواهی با تئاتر نون بخوری که در شهرستان نمی شود.


سربازی که تمام شد، برای دانشگاه تصمیمی نداشتید؟

آمدم کنکور نشستم و حرف دشتی گلی را گوش کردم سال ۷۷ رشته حسابداری قبول شدم. همان سال با مرحوم حمید لطفی با آقای آقازاده، مرتضی و ایمان و همراه خانم گتویی تئاتر "مسافران شب آفتابی" را استارت زدیم و انتخاب شد و کار خوبی از آب در آمد.


"ماممان میهن" را چه سالی اجرا کردید؟

سال 82 بعد از اجرای موفق مسافران شب آفتابی کار "ماممان میهن" را استارت زدیم. این نمایش خوبی بود که روی صحنه رفت. نمایش بعدی ما "روزگارمان را باد برد" سال ۸۳ بود. نویسنده و کارگردان خودم بودم.


وضعیت اشتغال شما چی شد؟ جایی مشغول کار شدید؟

 بعد از اخذ مدرک لیسانس حسابداری جذب دانشگاه علوم پزشکی شدم.


ازدواج شما چه سالی صورت گرفت؟

 سال ۸۳ ‌که نمایش "روزگارمان را باد برد" تمام شد به خانم کتویی گفتم: تا کی می خوایی منشی صحنه باشی؟ اونم گفت: تو تا می خواهی کارگردان باشی! گفت مگر نمی خواهی من را بگیری، من گفتم مگر نمی خواهی زن من بشوی؟ و به همین سادگی خواستگاری اتفاق افتاد.



سال 83 ازدواج کردید با خانمی که در تمام کارها شما منشی صحنه بود؟

دقیقا، ۱۰ دی ماه ۸۳ با منشی صحنه مان ازدواج کردم و رفتیم تو زندگی. ششم خرداد ماه سال ۸۵ صاحب فرزند دختری بنام پارمیس شدیم و از تئاتر فاصله گرفتم.


چگونه وارد تلویزیون شدید؟

دوست دیرینه ی من، مرتضی قائد پوری به من زنگ زد. گفت کجایی؟ گفتم شیرازم، پدرم مریض است. گفت: تو دیگر نمیخواهی کار تئاتر کنی؟ گفتم کی میخواهد خرج خانه را بدهد؟

باتوجه به اینکه می دانست مطالعات میدانی از حوزه عزاداری مذهبی دارم گفت کاری برا تلویزیون دارم تهیه می کنم میای مجریم بشوی؟ گفتم من کار اجرا نکردم ولی چون تو میگی باشه.

برا کار ماه محرم به استودیو تلویزیون رفتم. برا اولین بار اجرا کردم در قالب تست و گفتند به من خبر می دهند. وقتی مرتضی فیلم را برده بود پیش آقای لاوری بهش گفته بود پیمان را صدا بزن بیاد پیش من. رفتم  خدمت آقای لاوری . می دانست که من کار تئاتر میکنم و ماه منیر و خاک و خورشید را دیده بود.

گفت تو چرا از سازمان دوری؟ گفتم پدرم حالش خوب نیست و شرایطش جور نشده. گفت تو بیا برای ما نویسندگی کن و تکست های برنامه شبانه را بنویس. مرتضی گفت می خواهد مجری گری کند، یادم است که دو دل بود چون برنامه محرم، بسیار سنگین و حساس است و دید عمومی مردم به آن حساس است.



اولین اجرای شما در تلویزیون برای کدام برنامه بود؟

 من آن سال برنامه شور و شین را به تهیه کنندگی مرتضی قائد پوری، سه شب با شاهرخ سروری و بعد به دلیل اینکه برای شاهرخ سروری مشکل پیش آمد خودم تنها اجرا کردم.


همکاری شما با رادیو چگونه آغاز شد؟

یک شب آقای بهرام نژاد با من تماس گرفت و گفت: برنامه ای دارم به نام گنجینه خلیج فارس در رادیو و هر روز به صورت زنده، میتونی بهم کمک کنی؟ گفتم باید چکار کنم؟ گفت: گزارش ها را بگیری. گفتم باشه اما من تا به حال گزارش رادیو کار نکردم. گفت اشکال نداره خودم چندبار باهات می آیم تا روشش را یاد بگیرید. من ناگرا را برداشتم و در محله ها راه افتادم و با آن ناخدا، پیرمرد، کارمند بازنشسته، پیرزن، دریانورد و ..‌. صحبت کردم و این کار گرفت.



و همچنان با تلویزیون همکاری داشتید؟

برنامه کوچه باغ خاطره را برای شو نشینی تولید کردم. آیتم کوچه باغ خاطره  مخاطبان زیادی جذب کرد به گونه ای که زنگ می زدند و می گفتند امشب چرا پخش نشده و فردا شب کجا می خواهید بروید؟

بعد از آیتم موفق کوچه باغ خاطره،  به برنامه های شبانه رفتم و برای اولین بار به شونشینی رفتم با دوست عزیزم محمد رحیمی یکی دوبار رفتیم، با محمد فیاض، حسن غلامی، یک مدت زوجم مسعود فیروزی شد‌ من با این بچه ها کار می کردم و ازشان یاد می گرفتم تا اینکه سال ۹۰ مجددا تهیه کنندگی برنامه شور و شین را سپردند به آقای قائدپوری. مرتضی از من خواست مجددا مجری شور و شین شوم.  بعد از چهار سال من دوباره شدم مجری و برنامه به صورت زنده بود.


گویا رابطه و قرابت خوبی با اجرای برنامه ها آیینی به ویژه محرم دارید؟

گاهی وقت ها و بیشتر وقت ها من امام حسین را از نزدیک حس میکنم و عجیب مغناطیسی دارد و عجیب انرژی به من می دهد. هرجا گیر کردم ته دلم که می گویم "یا حسین" گره ام باز می شود، خیلی هم آدم مذهبی به آن شدتی که فکر کنید نیستم ولی امام حسین (ع) مغناطیس عجیبی در زندگی من داشته و هرجا مسیر زندگی ام به بن بست می خورد با توسل  به امام حسین(ع)  من بلند می شدم.



اولین اجرای زنده ی شما شور و شین سال 90 بود؟

بله، اون سال من شور و شین را زنده اجرا کردم. و به برکت نام امام حسین(ع)  اسمم پخش شد و همه گفتند چقدر این خوب اجرا میکند و این کجا بوده. همین مطرح شدنم من را تا مدیر کلی هم برد و موقعی که استاندار من را برای مدیر کلی خواست، گفت من تو را در برنامه ماه محرم دیدم و لذت بردم.  من متوجه شدم امام حسین (ع) کجاهای زندگی راه برایت باز می کند و چه جوری بهت اعتبار و آبرو می دهد. با امام حسین(ع)  دلی حرف بزنی دلی جوابت را می دهد.


تئاتر را این سالها کاملا کنار گذاشتید؟

بله متاسفانه، چون ترافیک برنامه های رادیو و تلویزیون زیاد شد. بعد از اجراهای تلویزیون خانم کتویی زاده من را دعوت می کرد تا برایش برنامه اجرا کنم و حضورم در تلویزیون و رادیو پررنگ شد و تئاتر دیگر هیچ. البته این ها تفریح ما بود که مقر ما در تئاتر بود و نمیتوانستم به مقر برگردم انگار که از من فاصله گرفته بود.



در یک مقطعی شما مدیر کل روابط عمومی استانداری بوشهر شدید چگونه از هنر به عرصه ی سیاست و کار اجرایی رفتید؟

سال ۹۳ شدم مدیر کل روابط عمومی استانداری و بخشی از زندگیم اداری شد. البته با تحصیلات من غیر مرتبط نبود چون دیپلم تجربی، فوق دیپلم حسابداری، لیسانس حسابداری و یک فوق لیسانس ادبیات نمایشی و یک فوق لیسانس مدیریت اجرایی داشتم. و الان دانشجو دکتری هستم و هنوز شروع نکردم.



و بعد از مدیر کلی در حوزه ی استانداری بازم تجربه ی جدید مدیریت داشتید؟

بعد از استانداری شدم مدیر بیمارستان قلب‌. من دو موقعیت دارم یکی آموزشی و دیگری هنری است که خیلی باهم سازگار نیستند. اما همیشه می گویم مدیریت هم هنر است و من از این هنر می توانم تعامل کنم و مدیر شوم. احساس میکنم مدیریت تنها یک علم نیست، بلکه یک هنر است و هنر از آن مقر می آید.



همچنان تئاتر در زندگی پیمان زند غریب ماند؟

بعد از آغاز مدیریت من در بیمارستان احساس کردم می توانم فرصت هایی را در زندگی ام بدزدم و کار تئاتر انجام دهم. رسیدیم به سال ۹۷ و من بعد از ۱۴ سال نمایش "حسنک کجایی" را ساختم که به گواه بزرگتر ها کار موفقی بود. نگاه فنی استاد ایرج صغیری که می گوید نمایش "حسنک کجایی" گلی در شوره زار و تئاتر ایران است و یا استاد  احمد آرام بعد از اجرای حسنک کجایی گفت: از این برتر ندیده ام.  همچنین استاد شهبازی مدرس تئاتر گفت: برای اولین بار نمایش یک ساعت و ۲۰ دقیقه توانست من را روی صندلی ها نگه دارد.




پس حسنک کجایی بعد از 14 سال کار خیلی موفقی بود؟

به لطف دوستان و اساتید موفق بود. نمایش حسنک کجایی وقتی آماده ی اجرا شد به علت استقبال چشمگیر مخاطبین در سایت بلیط فروشی به مشکل برخوردیم. آقای گلافان سایت بلیط فروشی را ساعت ۱۰ صبح باز می کرد و ۱۰ و ۳۰ دقیقه تماس می گرفت می گفت بلیط ها تمام شده است.



متن کار را خودتان نوشتید؟

متنش را سال ۸۹ نوشتم اما نمیتوانستم کارش کنم.


و مجددا تیم بازیگری دهه 80 وارد گود شدند؟

ایمان و مرتضی را صدا کردم و حالا دیگر مرتضی خیلی سرش شلوغ بود و نمی رسید. تا اینکه نمایش را آماده کردیم برای صحنه و نمایش روی صحنه رفت و استقبال خوبی شد از این کار.



بعد از حسنک کجایی کار هنری دیگری انجام داده اید؟

پنج شش ماه پیش یک کار نوشتاری را هم شروع کردم که به شکل پادکست تولید شد و از این هم خیلی استقبال شد، خاطرات روز اول پایگاه هوایی که وقتی از رادیو پخش شد استقبال مخاطبین جوری بود که برای چندین بار پخش شد. خاطرات من و ایمان است و من هیچ چیزی را جابجا نکردم آن را پخش کردم و بعد از آن خاطرات شهید حسین حمایتی را آماده کردم برای پخش که اربعین همزمان با تولد سردار حسین حمایتی از این کار رونمایی شد چون  حسین از فرمانده های بنام هشت سال دفاع مقدس است روز اربعین متولد می شود. کار بعدی ام شهید عبدالحسین اردشیری هست آن هم آماده است به نوشته خودم و اجرا هم از خودم و به شکل پادکست دارد انجام می شود‌.


تهیه ی کار بر عهده ی خود شماست؟

همسرم نگین کتویی تهیه و تدوینش را انجام می دهد.

 

چرا ۱۴ سال از تئاتر فاصله گرفتی؟

یه سری اتفاقات اطراف کارهای ما بوجود می آمد که خیلی در سرد شدن من نسبت به تئاتر تاثیر گذاشت.

بخشی از این اتفاقات نامهربانی ها، ناملایمتی ها، بخشی دیگر تلاش برای حذف کردن همدیگر در یک مقطعی. من سنم کم بود ولی بعضی ها تلاش می کردند که من خانه نشین شوم، کار تئاتر نکنم و در دست و پایشان نباشم. این تلاش جواب داد و من ۱۴ سال خانه نشین شدم. وقتی حجمی از این نامهربانی ها را می بینی می گویی اشکال ندارد و تئاتر برای خودشان و فاصله می گیری.


اینبار برگشتی که بمانید؟

من الان نمایش "حسنک کجایی" را دارم آماده می کنم و حمایتی که مردم کردند و استقبالی که بچه های تئاتر کردند بخش عمده ای از فضاهای مجازی پر شده بود از "حسنک کجایی". و این نشان از شور و شوق مردم نسبت به این کار بود.  یک تئاتر توان بخشی، تئاتر درمانی به شکل نگاه نو یک خانه آپارتمانی که مردی زنش را کشته و الان خودش را از چهار طبقه پرت کرده پایین، گروهی آمده اند و دارند صحنه قتل را بازسازی می کنند و این هر لحظه این صحنه ها را می بیند و با زندگی خودش مقایسه می کند که این آدم حرف نمی زند. من این آدم ها را به واسطه شغلی که دارم از نزدیک دیده ام. نقش دو قطبی را ایمان برادرم بازی می کند و خیلی خوب هم کار می کند. ما برای ایمان وقت گرفتیم و ساعت ها رفت بین بیماران اعصاب روان و با همان لباس هایشان زندگی کرده است حتی یک ۲۴ ساعت آنجا خوابید. راه رفتن و نشستنشان را یاد گرفت. من اعتقاد دارم کار تئاتر باید به واقعیت های زندگی نزدیک باشد‌. در تئاتر نمیتوان هرجا که کم آورد گفت که این مدرن هست. این یک حرف در دهان بچه های تئاتر است. تئاتر چهارچوب، راه، مسیر و اسکلت دارد باید پیلوت و طبقه اول و دومش مشخص باشد، باید طراحی شود.



برای جشنواره تمرین مجدد را آغاز کردید؟

خیلی ها به من می‌گویند که نمایش حسنک کجایی که برای نمایش عموم به روی صحنه رفته و چرا می خواهی به جشنواره فجر بیایی؟ برای من فرقی نمی‌کند که جایزه بگیرم یا نگیرم. الان جایزه برایم اهمیتی ندارد ۱۵ سال پیش خیلی برایم مهم بود ولی الان نه. آن زمان برایم مهم بود که کارگردانی اول بگیرم.


به گذشته های دور تئاتر استان بوشهر برویم، یکی از کارهای فاخر تئاتر استان بوشهر قلندرخانه ی استاد ایرج صغیری است، نگاه و تحلیل شما در رابطه با قلندرخانه چیست؟

قلندرخانه یک رنسانس هنری به خصوص در هنر مذهبی است و اتفاق بسیار مهمی است، به لحاظ ساختار نمایشی، کارگردانی و بازیگری یک‌رویداد مهمی است در همان مقطع نه برای بوشهر بلکه برای کل کشور مهم بوده است. قلندرخانه در سالی که تولید می شود کل کشور انگشت به دهن می شود که چه چیزی ساخته است. صغیری به بهترین شکل در قلندرخانه زبان بدن را اجرا می کند با چشم، بدن‌ و دست، کاری که جهان تازه به آن رسیده است.

قلندرخانه جزء سابقه و شناسنامه ما هست. صغیری یک شناسنامه تئاتر است. در تئاتر آئینی و مذهبی، کسی بالاتر از صغیری وجود ندارد و صغیری عقبه مهمی دارد و از تعزیه وارد صحنه تئاتر می شود، صغیری با تعزیه به تئاتر می رسد. صغیری کسی است که نقش شمر را داشته و محمد صغیری برادرش نقش امام حسین را بازی می کرده.


در حال حاضر وضعیت تئاتر بوشهر را چگونه می بینی؟

تئاتر بوشهر را رو به رشد و موفق می بینم، نه به لحاظ مدیوم ملی اش به لحاظ تلاش بچه ها و انرژی که می گذارند. اگر آموزش داشته باشند کیفیت هم می آید. آن زمان کتاب به سختی گیر می آمد اما حالا دسترسی به اطلاعات بسیار آسان شده است.

قبلا برای اکثر نمایش هایم پیش مادربزرگم می رفتم و می گفتم ننه خوشت آمد، سر همه تمرین‌ هایم می آمد. از مادربزرگم می پرسیدم که نظرت در مورد این تئاترم چه بود؟ مثلا میگفت خوب نبود، من دوباره از اول فکر می کردم.


الان از تئاتر استان راضی هستی؟

تلاش بچه ها را دوس دارم به دلیل اینکه تلاششان صادقانه است. اگر بچه ها افتادگی یاد بگیرند، بزرگی کوچکی بکنند و احترام بگذارند. من همیشه صادقانه با بچه ها حرف زدم. فقط یکبار داور فجر ایستادم به دلیل اینکه صادقانه حرف میزنم. جشنواره های ما هر سال در جشنواره بین‌المللی فجر نماینده دارد ولی یک‌ عقده ای در دل من مانده است که هیچوقت جز یکی دوبار، یک‌بار تئاتر خیابانی و یک‌بارم موسیقی، ما در انتخاب های اصلی در نویسندگی تئاتر صحنه و کارگردانی تئاتر صحنه تا حالا جایزه جشنواره فجر بین المللی و بازیگری نگرفته ایم.


الگوی تئاترت به صورت مشخص چه کسی است؟

استاد مرحوم علی غلامی و استاد ایرج صغیری‌. این‌دو نفر خیلی روی من تاثیر گذار بوده اند.


کارگردانی را بیشتر مدیون چه کسی هستی؟

مدیون جامعه، کارگردانی را به صورت علمی در فوق لیسانس رفتم دنبال کردم ولی تا قبل از فوق لیسانس این مسیر را رفته بودم و به صورت آزمون خطا بود. رو دست نگاه کردن. در مقطع ارشد علمی تر به آن پرداختم.


به عنوان کسی که با عزاداری بوشهر عجین شده اید، تعریفتان از شیوه و نوع عزاداری بوشهری چیست؟

عزاداری بوشهر بهترین عزاداری جنوب کشور هست چون من اینجاهم نگاهم یک‌ نگاه تئاتری است. قصه عزاداری بوشهری ها مثل یک‌ درام است، مثل یک نمایشنامه و حادثه در آن اتفاق می افتد. تعلیق، هیجان و آنچه که عناصر کنار هم چیدمان ادبیات نمایشی است در مراسم عزاداری ما است. با ریتم آرام آرام اوج می گیرد و بالا می رود. به لحاظ ادبیاتی در قصه باید بچه قصه و بچه قهرمان داشته باشید، بچه قهرمانات را فدا کنی تا قهرمانت در بیاید.

رویداد با فاجعه یا همان بریدن سر تمام می شود. رویدادی را عزاداری بوشهری طراحی میکند که در هیچ عزاداری به این شکل نمیبینی. یک رویداد را از اول روایت می کند از ورود اینها به صحرای کربلا تا رفتن بچه ها تا تشنه شدن و شهادتشان.



 کجا از نمایش لذت بردی؟ 

هرجا که صداقت در آن باشد و ریا و دروغگویی در آن نباشد.


با کدام صحنه از کارهای خودت ارتباط قوی تری برقرار کردید؟

در نمایش حسنک کجایی لحظه ای که حسن به خانم میگه شما خانم میراثی هستی؟ این شخصیت دوگانه ای هست. خانم میگه نه منم کبری زنت، میگه زنم خیلی وقته مرده، خودم کشتمش، هشت بار زدم در گردنش با چاقو زدم. هشت بار زدم. این صحنه خیلی تاثیر گذار هست و به چشم دیدم که گریه می کنند.


تاسف بار ترین، غمگین ترین لحظه ای که در تئاتر حسرت خورده ای چه موقعی بوده است؟

آقای هادی مرزبان یکی از بزرگان تئاتر است، هادی مرزبان در مسافران‌ داور ما بود و خیلی از کار ما خوشش آمد‌. هادی مرزبان آدم شناخته شده ای در تئاتر مملکت است. به من گفت برو بازیگر نقش پیرمردت را بیاور، چون ما یک شخصیتی داشتیم که ایمان بازی می کرد نقش معلم تاریخ بود. هادی مرزبان گفت پیرمرد رو بیار کارش دارم. ایمان هم داشت گریمش را پاک میکرد و ۲۰ سالش بود. من رفتم ایمان را آوردم، حالا ایمان گریمش را پاک کرده بود و جوان شده بود، هادی مرزبان گفت نه این را نمی گویم برو آن پیرمرد را بیاور. گفتم که این همان است. گفت این نه، آن پیرمرد که نقش معلم را گرفت. گفتم این همان است، چشمانش درشت شد گفت این همان است که بالا نقش معلم را بازی می کرد؟

گفت: بابا می گویند تئاتر بوشهر خیلی خوب بازیگر دارد اما من فکر نمیکردم اینجوری دیگر، من فکر میکردم حداقل ۴۰-۵۰ سالش است‌. گفت تو یک ۲۰ ساله را اینجوری کردی؟ گفتم بله. گفت: پس فردا من‌ تهرانم و این شماره تلفن خانمم خانم کابلی است بروید تهران کارتان دارم.

من و ایمان با اتوبوس به تهران رفتیم و نمایش "شب روی سنگ فرش های خیس" در تالار تئاترشهر داشت تمرین می شد. دانیال حکیمی، مهدی فتحی و کابلی و ۵ بازیگر چهره تلویزیون داشتند برایش بازی می کردند، ایمان هم انتخاب شد و من را هم با خودش برد.

فردا رفتیم سر تمرین که هادی مرزبان خودش رسید. گفت من رفتم بوشهر و کاری از این دوتا برادر دیدم. یک نقش به ایمان و یک نقش هم به من پیشنهاد شد بیشتر من را برای نویسندگی و دستیاریش آورده بود و ایمان را حتما برای بازیش آورده بود. سه روزی با دانیال حکیمی تمرین کردیم. آن موقع در مسافرخانه ای در فردوسی می خوابیدیم.



به دلیل اینکه نمی توانستیم تخت جداگانه بگیریم گفتم که اتاق مشترک بگیریم. صاحب مسافرخانه به ما گفت که اینجا آخر توپخانه هست و خطرناک است اگر دارید پولی بدهید تا دو برادری در یک اتاق باشید، گفتیم نه اشکال ندارد.

آنجا اینگونه است اتاق های چهار تخته ممکن است تا صبح آدم بیاید و برود ولی هزینه اش کمتر از بقیه اتاق ها است‌. ما هرچه پول داشتیم تو پلاستیک کردیم و گذاشتیم توی شکممان، ساعت دو و نیم، سه؛ یک نفر در زد و وارد اتاق شد حالا ما فردا هم با هادی مرزبان تمرین نمایش داریم آمد داخل و همین که رفت بالا خوابش برد. شلوار شش جیبه های پلنگی هم پایش بود. از بازو تا ناخن هایش همه خال کوبی بود. ما وحشت کردیم. یهو دشنه ای از شلوارش افتاد روی زمین و صدا داد. ۲ ساعت نشد که مامورها ریختن و گرفتنش. تا این مرد قاتل فراری است و تازه از قتل آمده است‌، قاتل را گرفتند و بردند. من ۲۰ سالم بود و ایمان ۱۹ سالش بود. در مسافرخانه فروردین. صاحب مسافرخانه دلش سوخت و دید که ما ترسیده ایم کسی را در اتاق راه نداد.

فردا صبح ما رفتیم آنجا که هادی مرزبان از ما پرسید جای خوابتان کجاست؟ گفتیم که در یک مسافرخانه تو توپخانه هستیم، تعجب کرد که ما دوتا شهرستانی به آنجا رفته ایم‌. ما گفتیم که پولمان به هتل نمی رسد. گفتم که آقای مرزبان ما جای خواب نداریم گفت که اگر جای خواب ندارید در تهران نمانید. او گفت شما اینجا بدبخت می شوید و من اصلا نمی خواهم شما برایم بازی کنید و به خانه تان بروید. هر چه ما اصرار کردیم که فقط بگذار این تئاتر را با هم باشیم قبول نکرد و گفت به شما خیانت است که بخواهید در توپخونه بخوابید برای تئاتر. دو سه روزی هم در تئاتر شهر به ما جا دادند ولی دیگر بیشتر از این نمی توانستیم بمانیم و من به دلم ماند، بیشتر به خاطر ایمان، چون می دانستم که ایمان از پس این کار بر می آید و خوب می تواند در این کار بدرخشد اما متاسفانه نشد.

 

علت موفقیت پیمان زند در تئاتر چیست؟

بدون تعارف من احساس می کنم موفقیت آنچنانی نداشته ام، واقعا اعتقادی به آن ندارم چون اندازه ای در تئاتر ندارم. من کار خاصی برای تئاتر این مملکت نکرده ام.


توانمندی پیمان زند در چیست؟

توانمندی من در تئاتر است. در نویسندگی و کارگردانی تئاتر


کاری هست که میخواستی انجام بدهی اما انجام نداده ای؟

بله یک تئاتر دارم به نام شب بخیر رئیس، خیلی دلم می خواهد انجامش دهم. این مربوط به شب قتل رئیس علی دلواری است‌.


اگر الان بخواهی یک خبر خوب به هوادارانت در تئاتر بدهی چه می گویی؟

دعا کنند شب بخیر رئیس آماده شود‌.


بهترین کاری که در عمرت در تئاتر دیده اید کار چه کسی بوده است؟

خیلی کار خوب دیدم. دو سال پیش یکی دوتا کار خوب دیدم و خیلی خوشم آمد. "کوکوی کبوتران حرم" و "آبی مایل به صورتی"


آبشخور فکری پیمان از کجاست؟

از جامعه، از آدم های دور و برم. من قصه هایم را از آدم ها می گیرم.


کارگردان محبوبت در تئاتر کیست؟

استاد صغیری، احمد آرام، حیدر مظفری و رامتین مرادی را دوست دارم.


نظر شما در مورد استان بوشهر به خصوص فرهنگ و هنرش چیست؟

بوشهر به لحاظ فرهنگ، ادبیات و با توجه به اینکه از تاریخ گذشته تا به امروز روزنامه های بسیاری داشتیم و آنقدر نویسنده و مترجم زن و مرد داشته ایم و چه فرهنگی بالاتر از اینکه در تعزیه ما زن نقش زن بازی می کرده و حرمت زن در فرهنگ و ادبیات آئینی ما اینقدر بالاست‌. شما هیچ جا در تعزیه نمی‌ بینید که زن نقش زن را بازی کند و همیشه مرد زن پوش می شود.

زن در نظر مردمان استان بوشهر جایگاه رفیعی را دارد که می تواند بیاید و بازی تئاتر و تعزیه کند. معماری استان بوشهر پر از سرود است. شهر بوشهر شهر رنگ، نور و موسیقی است.

در کوچه های بافت قدیم بوشهر که رد میشوی نمی‌ توانی با کسی قهر باشی و به آن کوچه ها، کوچه های قهر و آشتی می گویند‌ شناشیر ما در معماری حرف می زند. تو نمی توانی از همسایه ات بی‌خبر باشی چون در شناشیر می آیی و همسایه ات را میبینی و حالش را میفهمی. حتی در فرهنگ آپارتمانی مردم از هم خبر دارند و مردم استان بوشهر مردمان عجیب و مثال زدنی هستند.


نگاهت به برازجان چگونه است؟

برازجان شهر آفتاب. برازجان مردمان بی نظیر، پر از تاریخ و پر از حماسه دارد. برازجان شهر روشن و درخشان. کافی است شما زندگی نامه غضنفرالسلطنه را یکبار ورق بزنی تا متوجه پایداری، سلحشوری و مقاومت این مردم بشوید. شهری است که سالیان سال روی اقتصاد و کشاورزی خودش ایستاده است.


چگونه همیشه لبخند بر لب دارید؟

دلم می خواهد اینطور باشد و خیلی تلاش میکنم، گاهی وقت ها هم ادایش را در می آورم ولی واقعا خوش اخلاق هستم و سعی میکنم کسی از مشکلاتم نفهمد. در اداره هم همین‌ گونه هستم شاید سنم از خیلی ها کمتر باشد اما با من می‌نشینند و درد و دل می کنند و خصوصی ترین حرف هایشان را با من می زنند.


بیشتر مدیر هستی یا هنرمند؟

سعی میکنم مدیر هنرمندی باشم.


شعار زندگی پیمان چیست؟

تلاش و فرار از روزمرگی. روزمرگی من را داغون می کند و اگر امروزم مثل دیروزم باشد خیلی اذیت می شوم و از تنهایی خیلی میترسم.


سفر هم می روی؟

خیلی، عاشق سفرم.


عشق سفرت در جهان کجاست؟

من مشهد را خیلی دوس دارم. مشهدی که با پیکان ۵۷ خاکستری رفتیم بهترین سفر زندگی ام بود بعد از آن با پول خودم خیلی سفر رفتم اما هیچ کدام مثل آن مشهد نمی شود.




نگین کتویی زاده در موفقیت هنری شما چه تاثیری داشت؟

نگین از همان سال ۷۵ که در زندگی ام آمد خیلی تاثیرگذار بود.


چند توصیه به نویسندگان تئاتر؟

اول به خودم توصیه میکنم. خوب ببینم، خوب بشنوم، خوب حس کنم و خوب لمس کنم.

چشمانمان را باز کنیم و دقت کنیم. در استان بوشهر پر از قصه هست حواسمان باشد پا روی قصه نگذاریم. قصه های خودمان را خودمان تعریف کنیم و قصه ی پدربزرگ و مادربزرگ‌ دیگران را تعریف نکنیم که خودشان بلدند.

ادای کسی را در نویسندگی در نیاریم و جغرافیای بومی خودمان را بشناسیم. دریا، موسیقی و آدم های خودمان را بشناسیم و از خودمان حرف بزنیم.


توصیه به کارگردان های تئاتر؟

از کارگردان های تئاتر استدعا دارم، تئاتر کار سختی است و با یکی دوتا تئاتر دیدن کارگردان نمی شویم، تجربه ثابت کرده است وقتی یک کارگردان دو یا سه کار تئاتر می‌بیند می‌ گوید من کارگردانم و می آید گروهی را دور خود جمع می کند هم به خودش ضربه می زند و هم به گروهش.

کارگردانی یعنی صبر، صبور بودن، تحمل، مدیریت و همه اش هنرت نیست.


توصیه به بازیگران؟

مطالعه، دیدن فیلم و خواندن کتاب. بعضی بازیگرها ذاتی بازیگر هستند یعنی وقتی نگاهشان می کنی مشخص است که بازیگر هستند ولی عملا وقتی یک کار فنی و تکنیکی ازشان بخواهی نمی توانند چون ذاتش را دارند اما آن‌ علم را ندارند. بعضی بازیگرها مولف هستند اعتقادم این است که ایمان و مرتضی بازیگران مولفی هستند. وقتی من نقشی را مینوشتم آنها ۱۰۰ برابرش طراحی می کردند نقش در شاخ و برگ می دادند و اضافات را می زدند. دنبال کلیشه ها نریم.

من چیزی را که دیده ام می گویم در بازیگری ما در گوش بازیگر میزنیم و به محضی که در گوشش میزنیم صورتش را بر می گرداند، من ازش سوال می‌کنم می‌گویم که مغز به طور آناتومی وقتی تو گوشی میخوری چیزی معادل ۲۰ ثانیه تاخیر می افتد تا به مغزت پیغام دهد که تو گوشی خوردی و چه جور هنوز تو گوشی نخورده سرت را برمی گردانی و واکنش نشان می دهی و این واکنش غیر طبیعی است. یکی از مشکلات ما این است که بازیگران ما ادا در می آورند و زندگی نمی کنند.



توصیه برای نوجوانان و کسانی که در راه تئاتر هستند؟

خوب درس بخوانند، خوب فیلم ببینند، خوب کتاب بخوانند، خوب ارتباط برقرار کنند و عجله نکنند. من خودم حدود ۱۰-۱۲ سال با علی غلامی تئاتر دانش آموزی بازی می کردم و علاقه داشتم. همراه علی غلامی به تمرین تئاترشان که می رفتم وسایل را جمع می کردم و برای رسیدن عجله نمیکردم.


دوست داری دخترت کار هنری انجام دهد؟

پارمیس الان مشاعره کار میکند و چندین بار هم درمشاعره مقطع کشوری مقام آورده است و دیوان حافظ را کامل حفظ است و شعرخوانیش عالی هست. ۱۳ سال سن دارد و در حوزه مشاعره خوب کار می کند. نویسنده خوبی هم می شود، قلم بسیار ظریفی دارد. طنزهایش بسیار زیباست، آدم هایی که طنز را خوب می نویسند نویسنده خوبی می شوند چون نوشتن طنز خیلی سخت است‌.

 

غم زندگی ات چیست؟

خداروشکر فعلا چیز خاصی نیست


شادی زندگی ات چیست؟

خانواده ام.


اتحاد جنوب یعنی چه؟

اتحاد جنوب در حال انجام کارهای خوبی است. اتحاد جنوب همیشه یک برند بوده که الان با این تیم جوان با رهبری اکبر صابری جان تازه ای پیدا کرده است.


چرا  معمولا هنرمندان به اقتصاد هنر توجه نمی کنند؟

مجنون و شیدایی به هنر. از سفره هنر نون نخوریم و سفره امان جای دیگر باشد.


صحبت پایانی؟!

هزاران بارمتشکرم از مجموعه ی اتحاد جنوب که یک جشن تولد عالی برایم تدارک دیدید، واقعا امروز احساس کردم منقلب شدم. و شما باعث این منقلب شدن بودید و از تک تک شما ممنونم و چقدر خوب است که آدم رفیق داشته باشد.

 

لينک خبر:
https://www.ettehadkhabar.ir/fa/posts/119458