کد خبر: 118875 ، سرويس: یادداشت
تاريخ انتشار: 20 مهر 1398 - 20:57
به مناسبت بیستم مهر، روز بزرگداشت حافظ
حافظ؛ رندِ فرزانه

اتحاد خبر _ حسین جعفری:پیش از پرداختن به شرح و توضیحِ عنوان ِنوشته که منظور اصلی این مقال است؛ توضیحِ مختصری در مورد بیت انتخاب شده ، دوازدهیمن بیت از غزلِ پنجمِ دیوان حافظ، تقدیم خوانندگان محترم می شود .رندِ شیرین سخن در این بیت می فرماید : ای ساقی به قلندرانِ پرهیزگار مژده بده ،  زیبارویان فارسی زبان، جان تازه ای می بخشند،دل به عشق سپارند...

حسین جعفری

مقدمه :
خوبان پارسی گو  بخشندگانِ عمرند /  ساقی بده بشارت رندانِ پارسا را

 (حافظ)

 

پیش از پرداختن به شرح و توضیحِ عنوان ِنوشته که منظور اصلی این مقال است؛ توضیحِ مختصری در مورد بیت انتخاب شده ، دوازدهیمن بیت از غزلِ پنجمِ دیوان حافظ، تقدیم خوانندگان محترم می شود.
رندِ شیرین سخن در این بیت می فرماید: ای ساقی به قلندرانِ پرهیزگار مژده بده ،  زیبارویان فارسی زبان، جان تازه ای می بخشند،دل به عشق سپارند که از زُهد خشک و ریایی کاری ساخته نیست.  منظور از خوبان پارسی گو چه کسانی است ؟ "رندان پارسا" کی ها هستند؟ جان تازه بخشیدن یعنی چه؟
اگر بخواهیم منظور حافظ را از این سه پرسش دریابیم و بفهمیم که" خوبان پارسی گو "و "رندانِ پارسا" به ترتیب، چه کسانی هستند؟ و جانِ تازه بخشیدن، یعنی؛ چه چیزی  را عنایت کردن؟  نیازمند آن است که دیدگاهِ حافظ را در مورد" رندِ پارسا"  که در اقع یک پارادکس است ؛ بدانیم . و مقصود از خوبان پارسی گو را از دیوان حافظ دریابیم . و آنگاه عبارت کنایه آمیزِ جان تازه بخشیدن را و چرا باید چنین مژده ای  را ساقی و آن هم به رندان پارسا بدهد.
نخست باید بدانیم که آیا :
حافظ پارسا یا زاهد بود؟ فیلسوف یا متکلم بود؟  صوفی یا عارف بود؟   چه مشرب و مرامی داشته است؟ باور و اعتقاد حافظ به کدام مذهب بود؟ حافظ در مورد جهان دیدگاه "قدم" داشت یا "حادث" ؟ اهل کلام بود؟ یا فلسفه؟ یا تعبّد؟ و یا عارف ؟  پیرو مشاء بود؟ یا اشراق و تجلی ِحق و کشف وشهود؟
اگر کلامی بود پیرو اشاعره بود یا معتزله ؟ معشوق حافظ ازلی بود یا زمینی؟ و یا هیچکدام و خیالی؟  حافظ، حافظِ قرآن بود یا از حافظ قرآن سخن می گفت؟  به دنیای خاکی و عالم فرودین دلخوش بود یا بی توجه و بی نیاز؟
حافظ پژوهان در مورد پرسش های ذکر شده، دیدگاه های گونا گونی بیان ومطرح کرده اند و برخی گفته اند حافظ همه ی این ها بوده است و یا برعکس همه ی این ها از دیوان حافظ بر می آید و حافظ هیچکدام نبوده است.
بعضی حافظ را شکّاکی از شکّاکان و خلفِ صدقِ ابوالعلای مَعرّی و خیام و... اهل خوش باشی و شادخواری ، با روحیه ی خراباتی گری و جبر پذیری. بی خیالِ عاقبتِ کار و معاد و بهشت و دوزخ معرفی کرده اند.
حافظی که می گوید:
مِطَلَب طاعت و پیمان و صلاح از منِ مست
که به پیمانه کشی شُهره شدم روز الست
 من همان دم که وضو ساختم از چشمه ی عشق
چارتکبیر زدم یک سره بر هرچه که هست
مَی بده تا دهمت آگهی از سرّ قضا
که به روی که شدم عاشق و از بوی که مست ؟
در این غزل می فرماید : ازمن طاعت و عبادت زاهدانه مجوی . چون من روز نخستین به مستی و پیمانه کشی پیمان بسته ام و شهره و نامبردار به عاشقی و سرخوشی شده ام و از آن روز همه چیز را شُستم و بوسیده و کنار گذاشتم . پس باده بیاور تا بخورم و سرمست شوم؛ سپس اسرار و حکمت بی چون و چرای جهان هستی را برای تو آشکار کنم و بگویم که عاشق چه کسی شده ام و از بوی خوش او سرمستم .
و در غزلی دیگر می گوید :
کشتی باده بیاور که مرا بی رخ دوست
گشت هر گوشه ی چشم از غم دل دریایی
سخن غیر مگو با من معشوقه پرست
کز وَی و جام میم نیست به کس پروایی
خواستار جام کشتی شکل و سرشار از مَی است تا با آن غم و اندوهِ دل را دور سازد و در بیت دوم می فرماید: بجز از دوست و جام مَی از چیزی دیگر بامن سخن مگویید  که من التفات و توجهی به هیچ چیز و هیچ کس غیر از دوست و مَی ندارم.
حافظ رند است و در رندی و سرمستی کار زهد و پارسایی را کنار می گذارد و چنین می گوید :
خرقه ی زهد مرا آبِ خرابات ببرد
خانه ی عقل مرا آتش میخانه بسوخت
یعنی من اگر زاهد و پارسا بودم ، آب خرابات یا آبی که در خرابات می دهند؛ خرقه ی زهد مرا با خود برد .
حافظ بارها خواستار آن است که خرقه و سجاده اش را با آب خرابات ( مَی) بشوید تا پاک و طاهر شود .
در مصراع دوم می گوید : اگر من فیلسوف و اهل اندیشه بودم یا اهل کلام و تفکّر، خانه ی عقل و اندیشه ی مرا آتش بلند شده از میخانه که همانا حرارت و گرمیِ مَی است ؛ بسوخت و ویران کرد.

دربیت ذکرشده در آغاز مطلب " رندانِ پارسا"  و تعبیر حافظ از رند و پارسا  چنین است . رندان یا قلندران و صوفیانِ مورد نظر حافظ، برخودار از معرفت حقیقی هستند و همین طور پارسایان رند با زاهدران و پارسایان ریایی تفاوت دارند .
عالم رندی در نظر حافظ چنین است :
فکر خود و رای خود در عالم رندی نیست
کفر است در این مذهب خودبینی و خودرایی
زاهد ، واعظ، شیخ ، فقیه ، ملک الحاج ، مفتی و قاضی،  شخصیت های ناموافق اندیشه ی حافظ است و حتا صوفیان شکم پرست و تند خو نیز مورد تنفر حافظ هستند .
انسان کامل در نظر حافظ صوفی اهل خرابات ، عاشق و همان" رندِ پارسا" است . حافظ با انسانی هایی که نه اهل عشق ، نه اهل علم و معرفت و نه اهل ایمانِ واقعی باشند و به ریاکاری ، زُهد فروشی ، خودبینی ، بپردازند و جلوه دهنده ی دین و دنیا ی ِخود  ، حق ناشناس و اهل تزویر و ریا باشند؛ در هر لباسی که باشند؛ میانه ای ندارد و مورد تنفر و نکوهش حافظ است ؛ حتا اگرخودِ حافظ باشد .
می صوفی افکن کجا می فروشند
که در تابم از دست زهد ریایی
حافظ رضای دوست را می طلبد و دیگر هیچ  . نه بهشت می خواهد و نه نعمت ها و بهره مندی های بهشتی:
فراق و وصل چه باشد؟ رضای دوست طلب
که حیف باشد از او  ، غیرِ او تمنّایی
معتقد است از یار و محبوب ، غیر از خودش ، چیزی دیگر خواستن ، بسی جای تاسف است .
همواره زاهدانِ ریایی را نکوهش می کند و آنان را خودبین و بی خبر از حقیقت می داند :
یارب آن زاهد خود بین که بجز عیب ندید
دود آهیش در آیینه ی ادراک انداز
و سر انجام به زاهدان می گوید:  ما هم اسرار ازل را نمی دانیم ، ولی ادعایی هم  نداریم :
برو ای زاهد خود بین که ز چشم من و تو
راز این پرده نهان است و نهان خواهد بود
پیشوای او در همین سبک و سیاق ، خیام نیشابوری نیز سروده است :
اسرار ازل را نه تو دانی و نه من
وین حرف معما نه تو خوانی و نه من
هست از پس پرده گفت و گویِ من و تو
چون پرده بر افتد ،  نه تو مانی و نه من

اما همین حافظ ، امید وار است به عفو و بخشایش ایزدی :
خدا را رحمی ای منعم که درویش سر کویت
دری دیگر نمی داند ، رهی دیگر نمی گیرد
یا سروده است:
زرقیب دیو سیرت به خدای خود پناهم
مگر این شهابِ ثاقب مددی دهد خدا را
یا سروده است:
صالح و طالع متاع خویش نمودند
تا که قبول افتد و که در نظر آید
نتیجه :
رندِ پارسا ، انسان کامل است که هم  مانند یک فیلسوف از عقل و اندیشه بهره مند است و هم مانند یک متکلم واقعی "خیر الامور اوسطها " را  در نظر دارد . نه تابع جبر مطالق است و نه اختیار بی حد. ولی مسوول کارها و اعمال خود و باورمند به جزا و روز حساب ، نه زاهد خودبین و مغرور به چند خَم و راست شدن ِخود در شبانه روز است و نه کسی است که وظایف شرعی خود را بی خیال شده باشد .
 اگر چه حافظ را در اصولِ عقاید پیروی از پیروانِ مکتبِ کلامیِ اشعری و در فروع دارایِ مذهب فقهی شافعی معرفی کرده اند اما  این بیشتر بر اساس پیشینه ی خانوادگی و شرایط اجتماعی زمان شاعر است . ولی  شک نیست که حافظ یک مومن و مقیّد به آداب شرعی بوده ؛ اما  دیدگاه و کردارش و خواسته ها و آمالش  فراتر از هر مذهب و مشرب است و "رندِ فرزانه" بودنش به همین دلیل است .
فرزانه به معنای دوستدار دانش است و حافظ اندیشمندی است پر از اضداد
 یک جایی در مجبور بودن می سراید :
نقشِ مستوری و مستی نه به دست من و توست
آنچه سلطان ازل گفت : بکن ، آن کردم
دارم از لطفِ ازل جنّتِ فردوس طمع
گرچه دربانی میخانه فراوان کردم
صبح خیزی و سلامت طلبی چون حافظ
هرچه کردم همه از دولت قرآن کردم


جایی دیگر می گوید :
دلق و سجاده ی حافظ ببرد باده فروش
گر شرابش ز کف ساقی مهوش باشد
یا جایی دیگر می سراید:
زین دایره ی مینا خونین جگرم ،مَی ده
تا حل کنم این مشکل در ساغر مینایی
و اما خوبان پارسی گو ، زیبارویان شیرین زبان هستند . همان ها که همچون شمع چِگِل و شاه نیکان ، خسرو شیرین دهنان ،... و در نهایت آن " شاهدِ هرجایی" که همانا معشوق ازلی است ؛ در دیوان آمده اند .
رندی حافظ نیز از این بابت است.
حافظ خطاب به خود می گوید و نوید به خود می دهد که خوبان پارسی گو یعنی ، شکرشکنان  قندِپارسی، عمر جاویدان می بخشند و به نوعی ایهامی به شاعران شیرن سخن زبان فارسی نیز دارد  .
اما حافظ فرزانه است .
فرزانه یعنی جویای دانش  معرفت و حقیقت
فَر یا پَر،  نشان و نیازِ پرواز است و" زان"  به معنای دانش و شناخت است
حافظ با شکوه و شوکت به سوی معرفت و حقیقت بال گشوده است
حافظ اهل کلام است ،  بافلسفه ی آفرینش خو گر است . سیر و سلوک عارفانه دارد و به سوی نور حقیقت در پرواز است ؛ اما پیر و مرشد اعظم را  نه در یک مشرب و مسلک ، بلکه در هرجا می بیند . دیر مغان را جایی می داند که کلید حل مشکلات آنجاست . مَیِ نابِ حقیقت و افکننده ی صوفیِ ریایی و پارسای زهد فروش را در خُم خانه یِ مُغان و خراباتِ رندانه  می جوید
و می گوید :
من این دلقِ مرقع را بخواهم سوختن روزی
که پیرِ می فروشانش به جامی بر نمی گیرند
رند فرزانه بودن حافظ چنین است
اما از قول زاهد و متشّرع جزمی و قشری نگر می سراید
گر مسلمانی از این است که حافظ دارد 
وای اگر از پی امروز بود فردایی
اما حافظ با چنین مسلمانی باز هم امید وار است و دل آگاه که :
این جان عاریت که به حافظ سپرد دوست
روزی رُخَش ببینم و تسلیم وی کنم
در این بیت حافظ بر این باور است که روزی سیمای محبوب را می بیند و محبوب پیشِ دیدگانش به جلوه در می آید
و یا جایی دیگر می سراید :
دوشم نوید داد عنایت که حافظا
بازآ که من به عفو گناهت ضمان شدم

لينک خبر:
https://www.ettehadkhabar.ir/fa/posts/118875