امروز: چهارشنبه 05 ارديبهشت 1403
    طراحی سایت
تاريخ انتشار: 08 مرداد 1398 - 13:10

اتحادخبر- طلیعه بی غرض: دربِ  آهنی و زنگ زده ی کانکس با جیرجیرِ گوش آزاری روی پاشنه چرخید و باز شد.باد بود که در را هُل می داد و به جای جای این کلبه ی آهنی سرک می کشید. «باباصالح» خود را روی زمین سُر داد  تا نزدیک درب رسید.باچشمانی اندوهبار به دشت درگِل نشسته ی پیش رویش زُل زد.آهی جان سوز از سینه بیرون داد، گویی دلش را در...

مینار

طلیعه بی غرض: 

 

 

 

دربِ  آهنی و زنگ زده ی کانکس با جیرجیرِ گوش آزاری روی پاشنه چرخید و باز شد.باد بود که در را هُل می داد و به جای جای این کلبه ی آهنی سرک می کشید. «باباصالح» خود را روی زمین سُر داد  تا نزدیک درب رسید.باچشمانی اندوهبار به دشت درگِل نشسته ی پیش رویش زُل زد.آهی جان سوز از سینه بیرون داد، گویی دلش را در قفسه ی سینه به آتش می گداختند. انگار همین دیروزبود،صدای بم ورگدارِ «حاج سردار» توی سرش پیچید؛


-بابا صالح ؛ یه تکه  زمین برات دارم  مثل طلا.


-زمین لبِ روده،خاکش جون میده واسه ی کِشت.


-انگشتتم توش فروکنی جوونه میزنه!


-به خدا مفتِ مفت.


 حاج سردار دلال ده بود.کارش همین بود که معامله ای را جوش بدهد و از قِبَلش منفعتی ببرد.فرقی نمی کرد مِلک باشد،ماشین باشد یا وسایل خانه. تو همه چی سرک می کشید،البته به قول خودش ؛ خدمت می‌کرد.باباصالح کلافه و سردرگم،چشم به راه توران دخترِ یکی یکدانه اش بود.از صبح که رفته بود تا از مادرش خبری بگیرد،هنوز برنگشته بود.مادر از غروب دیروز که دلِ آسمان گرفته بود ، با مشتِ رعدها و نگاهِ برق های پی درپی، شروع کرده بود به باریدن.مینار گلداری را که بابا صالح از سفر خراسان برایش آورده بود،سرش انداخته وبرای آوردن «مهتاو»-گاو سفیدشان-  زده بودبیرون و انتظار کشنده برای برگشتنش خوره ای بود که به جان بابا صالح وتوران افتاده بود و انگار تمامی نداشت.خاطرات مثل برق ازمیان هجومِ افکارش راهی برای عبور یافت.چه روزی بود آن روز ،همه ی اهل روستا تو قهوه خونه ی «یارعلی» جمع شده بودند.یارعلی؛ لاغر و بلند با لنگ قرمزِ چهارخانه  دور کمرش، پشت پیشخوان، توی استکان های کمر باریک چای می ریخت تا میانِ جمع بگرداند.صدای هلهله وشادی همه جا را پر کرده بود.گُمپله های رنگین جلوی قهوه خونه یارعلی و خانه ی باباصالح،باوزش نسیم می رقصیدند و»خاله زبیده ،مادرتوران،عاشقانه به استقبال آمده بود.چشمانِ درشتِ خاله زبیده دراحاطه سرمه ی سیاه عربی سخت دلبری می کرد، انتظار وبی قراری توی اون گوی های آتشین شراره می پراند،وقرار از دل بابا صالح می ربود،طوری که همان جا زیر سنگینی همه ی نگاه هایی که آن ها را می پاییدند،مینار گل دارِ زیبایی را که توی بازارِ حرم پسندیده بود از ساک دستی اش درآورد و در انظار ،روی سرخاله زبیده انداخت.لپ های خاله هم مثل شقایق های دشتِ جنوب، گُل انداخته بود.یارعلیِ قهوه چی هم باصدای بلند جار زده بود که  به خاطرِ سلامتی بابا صالح چایی مهمون من وصدای صلوات، قهوه خونه را انباشته بود.


حصارِ آهنی چقدر دلگیر و تنگ بود.دشت؛ سرد و بی روح با چشمانِ وق زده اش بابا صالح را می نگریست. ازگندم زارها خبری نبود.ازجالیزها، از گل های رنگارنگ. صدایِ زنگوله ی میشِ پیرِ در دشت نمی پیچید.جز هیاهویِ مردم،وصدایِ مویه ها،چیزی شنیده نمی شد.


بازهم زنگ خاطرات درگوش باباصالح نواخته شد.


- باشه حاج سردار میخرمش.و بعد،همه سرمایه اش و یک جفت النگوی خاله زبیده را داد و صاحب  زمین ها شد.


دستان باباصالح با گل و درخت حسابی اُخت بود و برایش آمد داشت.باغی زیبا حاصل زحمات او شد. درقسمت دیگر باغ چنداتاق هم بنا کرد وبه آن جا نقل مکان نمود. 

توران سراسیمه با چند بطری آب وبسته ای نان و یک پرس غذا از راه رسید.درِ کانکس را بست و با دیدن پدر،جلوی در،او را به سمتِ رختخواب هدایت کرد.گفت:


- باد سردی میاد.سوز داره .چرا این جا نشستی؟ آخه نمیگی سرما بخوری، اونم تواین اوضاع؟باباصالح آرام وماتم زده نگاهی به توران کرد و پرسید :


-از مادرت خبری نشد؟از مهتاو چطور؟ نتوانستی نشانی بگیری؟وباسکوت توران،آه سردی از دل بیرون داد.


توران، پتویِ اهدایی را  که  آرمِ هلال احمر گوشه ی آن نمایان بود،روی پدرکشید و گفت:


-هواسرداست.حال وروزت خوش نیست! بهتره استراحت کنی.


بعد غذا و بطری آب را کنار دست او گذاشت وگفت:


-مردم زیادی برای کمک آمده اند و برای همه غذا آورده اند.


-بیا یه لقمه بخور ، ازدیروز گرسنه ای.


اما بغض سنگینی توی گلوی باباصالح مانده بود و نمی گذاشت چیزی از آن پایین برود.پتو را روی سرش کشید.توران دید که پتو با لرزشِ شانه های پدر می لرزد. 

اونیز تنش لرزید،به دیواره کانکس تکیه کرد،خود را لغزاند و روی موکت نشست.ناخودآگاه با دستانش بی هدف، لای پرزهای موکت را کاوید،درست مثل وقت هایی که مادر دل نگران بود.


به خانه زیبایشان فکرکرد که درمحاصره آب مانده بود.به مادر که دوروز بود پیدایش نبود.به مهتاو گاو سفیدی که توی روستا تک بود و او با قطره های جان بخشِ شیرش رشد کرده بود.به اهالی ده که همه چیزشان را از دست داده بودند و به عبدی که دیگر نبود.


هنوز صدای شیون مادرعبدی در گوشش زنگ می خورد.


عبدی پسر شرّ و شیطان کوچه که هیچ کس وهیچ چیز از شیطنت هایش درامان نبود،چطور نتوانسته بود ازعهده سیل بربیاید!می گفتند که ؛ رفته بود دنبال کفترهایش.


-چندتاشون رو پر میده.اما پرهای حنایی روچیده بود که خونه نشین بشه.انگاری که کفترِ سفید صادقو دنبالش بود.حنایی رومیذاره روسرش ومیزنه به آب ،که... 

توران به یاد نسیم نگاه های سبز وداغ عبدی  افتاد که؛ گاهی با شرمی خاص،به قاب صورت نوازش گونه اش می وزید و دلش را آشوب می کرد. آه.. عبدی ...آه 

قطره های داغ اشک یکی پس از دیگری ازگونه های توران به روی موکت چکید و در میان پُرزهای آن گم شد.


توران به فکر فرو رفت.تمام مناظری که صبحی توی روستا دیده بود،جلوی چشمش رژه  می رفتند،.ولوله ای بود.مردم برای به دست آوردن یک پُرس غذا از هم سبقت می گرفتند.یک عده دنبالِ پتو ولباس گرم بودندو عده ای دیگر پی لوازم بهداشتی.توران اما بانگاهی نگران ازمیان جمعیت می گذشت وبه تنه هایی که می خورد، اعتنا نمی کرد. به همه جا سرک کشیده بود،ازهمه کس پرسیده بود.اما انگار هیچ خبری ازگمشده هایش نبود.به  قهوه خانه یارعلی که رسیده بود، دیده بودکه تمام دیوارهایش خیس است، ودر ورودی آن با گل ولای پوشانده شده است. گل های چسبیده به چکمه هایش مانع جرکتش شده بود. به سختی حرکت می کرد. ماشینی ایستاد و دست های مهربانی  به او آب و غذا تعارف کرد،توران غم زده ومأیوس به دیواره سرد کانکس تکیه زده بود. ، غذای ازدهن افتاده ،رویِ زمین کنار ِبابا صالح ولو شده بود. کسی به آن لب نزده بود، او دلتنگ بود دلتنگ کوچه،دلتنگ خانه،دلتنگ آغوش مادر در این لحظه هایِ بی کسی.دلتنگ باغچه ودلتنگ صدای سوت های عبدی وقتی کفترهایش را روی بام می پراند.


صدای ضربه ای روی درِ کانکس او را ازخیالات بیرون کشید.ازجا پرید.اشک های روی گونه اش را با پشت دست پاک.کرد.از صبح یک جورهایی به دلش برات شده بود که امروز ازمادر خبری می شود.


در را گشود.صدای جیر جیرِ در دلش را ریش کرد. بابا صالح هم سرش را زیر پتو بیرون آورد.یکی از کارکنان هلال احمر، به همراه یک سرباز بود. بند دلش برید. مینار آغشته به گل ولایِ مادر در دستان سرباز بود. همان مینارِ آشنا. 

 



کانال تلگرام اتحادخبر

مرتبط:
» اختلاس!!! [بيش از 5 سال قبل]
» لبخندهای پشت ماسک [بيش از 4 سال قبل]
» داستان/ بچه‌ بروک [بيش از 3 سال قبل]
» داستان/ جنگ [بيش از 3 سال قبل]
» تابش بی خواهش [بيش از 5 سال قبل]
» گل فروش [بيش از 5 سال قبل]
» در سوگ چوبک [بيش از 5 سال قبل]

نظرات کاربران
ارسال نظر

نام:

ايميل:

وب سايت:

نظر شما:

تازه ترین خبرها

  • مرکز جامع سلامت شهر کلمه به زودی افتتاح می شود/ 80 درصد فضاهای فیزیکی بهداشت و درمان دشتستان نوسازی شده است
  • تجلیل از دو تیرانداز پرتلاش و موفق دشتستان
  • سرنوشت باقیمانده سموم در محصولات کشاورزی
  • بازنده جنگ سخت را برنده جنگ نرم نکنید
  • پهلوگیری بارج ۲ هزارتنی در بندر دیلم / ظرفیت تخلیه و بارگیری در بندر 2 برابر شد
  • اتمام ساخت قطعات پل دسترسی مجتمع بندری نگین/ فاز نخست جاده دسترسی مجتمع بندری نگین آماده بهره برداری/تاکید مدیرکل بنادر و دریانوردی استان بر لزوم شتاب بخشی به پروژه ها
  • دانشمندان حلقه‌ مفقوده بین رژیم غذایی نامناسب و سرطان را کشف کردند
  • از دست اندركاران معاینات ادواری كاركنان پتروشیمی پردیس تقدیر شد
  • آغاز عملیات اجرایی پروژه ٣۵٠٠ واحدی سازمان انرژی اتمی
  • عناوین روزنامه‌های ورزشی امروز1403/02/04
  • عناوین روزنامه‌های امروز1403/02/03
  • عناوین روزنامه‌های ورزشی امروز1403/02/03
  • نیروگاه اتمی بوشهر چقدر برق تولید می‌کند؟
  • عناوین روزنامه‌های امروز1403/02/04
  • بیماریابی در بوشهر افزایش یافت/ تقویت مراکز مراقبت سلامت در استان
  • آغاز عملیات اجرای خیابان ۲۴ متری در ورودی شهر از سمت برازجان،خیابان ۲۲ متری غرب آرامستان و خیابان در غرب جاده اصلی
  • بررسی مشکلات بنار آبشرین در اردوی عمرانی دهیاران بخش مرکزی دشتستان
  • مرکز جامع سلامت شهر کلمه به زودی افتتاح می شود/ 80 درصد فضاهای فیزیکی بهداشت و درمان دشتستان نوسازی شده است
  • تقابل ادبی فرماندار دشتستان با هاروکی موراکامی از ژاپن !
  • تفاوت استراتژی فروش در پردیس/ ثبت ۶ ركورد در تولید و صادرات
  • توزیع تعداد ۵۰ عدد کلاه ایمنی از طرف شهرداری بین موتورسیکلت سواران شهر وحدتیه
  • بهترین زمان خوردن قهوه برای کبد چرب
  • نقدی بر مجموعه داستان " خین‌جوشون " اثر مختار فیاض
  • مطالبات فعالان محیط زیست از مردم و مسئولان/ آفت محیط زیست زباله های پلاستیکی است/ مسئولان بیشتر از گرفتن عکس پای کار باشند
  • ۱۲ کشور امن در صورت شروع جنگ جهانی سوم (+عکس)
  • جاده مرگ شهر وحدتیه را دريابيد،مسئولان برحذر باشند
  • روز سعدی و نکته‌ای نغز از گلستانش
  • تجلیل از دو تیرانداز پرتلاش و موفق دشتستان
  • گشت و گذار دختران جوان در تهران 100 سال قبل (+عکس)
  • سرنوشت باقیمانده سموم در محصولات کشاورزی
  • آغاز عملیات اجرای خیابان ۲۴ متری در ورودی شهر از سمت برازجان،خیابان ۲۲ متری غرب آرامستان و خیابان در غرب جاده اصلی
  • قتل 2 جوان برازجانی در خودروشان/ دستگیری قاتل در استان همجوار
  • یکی از شهدای اخیر حمله اسرائیل در سوریه از شهر وحدتیه دشتستان است
  • هدایای باقیمانده پیاده روی برازجان قرعه کشی شد
  • گزارش تصویری/ راهپیمایی روز جهانی قدس در برازجان
  • سخنرانی استاد سید محمد مهدی جعفری در جمع دشتستانی ها و استان بوشهری های مقیم شیراز/ تصاویر
  • در رسیدگی به امور مردم کوتاهی نکنید/ برخی از بخشنامه ها باعث کوچک شدن سفره مردم می شود
  • قلب جوان 23 ساله دشتستانی اهدا شد/ تصاویر
  • بررسی مشکلات بنار آبشرین در اردوی عمرانی دهیاران بخش مرکزی دشتستان
  • سخن‌ران، کاظم صدیقی‌. نه! مسجد قیطریه، نه!
  • برخورد توهین آمیز رئیس صمت دشتستان با نمایندگان برخی اصناف شهرستان
  • آئین گرامیداشت شهیدالقدس محسن صداقت در شهر وحدتیه
  • تصاویر جنجالی مجری زن تلویزیون باکو در کنار سفیر ایران و در محل سفارتخانه/ عکس
  • اسرائیل را چه باید؟
  • اولین واریزی بزرگ برای معلمان در 1403
  • .: لیلادانا حدود 2 روز قبل گفت: درود بردکتربایندری ودکترفیاض بزرگوار. ...
  • .: علی حدود 4 روز قبل گفت: بسیار عالی پاینده باشید ...
  • .: شااکبری حدود 4 روز قبل گفت: درود بر استاد گرانقدر ...
  • .: ذاکری حدود 4 روز قبل گفت: بسیار عالی. درود خدا ...
  • .: ذاکری حدود 4 روز قبل گفت: خوشحالم که ادبیات پایداری ...
  • .: افسری حدود 5 روز قبل گفت: درود بر دکتر بایندری ...
  • .: عزیز حدود 5 روز قبل گفت: سایت و نویسنده حواسشون ...
  • .: مصطفی بهبهانی مطلق حدود 8 روز قبل گفت: با سلام و خدا ...
  • .: ح حدود 8 روز قبل گفت: درودخدا بر استادبرازجانی و ...
  • .: اسماعیل حدود 10 روز قبل گفت: فقط قدرت است که ...