امروز: شنبه 01 ارديبهشت 1403
    طراحی سایت
تاريخ انتشار: 23 ارديبهشت 1398 - 11:30

اتحادخبر- غلامرضا جوکار – جزیره خارگ:دوستش داشتم، تاریک بود و خلوت بود و دنج، پناهگاه بی پناهی هایم بود.آرامگاه بی قراری هایم و خلوتکده دل آشوبی هایم بود. پستوی خانه امان را می گویم،خشت خشتش سنگ صبورم بودند و تیرهای چوبی اش که همیشه سیاه به نظر می رسیدند، چوبه دار کابوس هایم بود. به جز فاصله مبهمی که زمین با پاشنه در داشت...

امیدی که پر کشید

*غلامرضا جوکار – جزیره خارگ:

 

 

دوستش داشتم، تاریک بود و خلوت بود و دنج، پناهگاه بی پناهی هایم بود.آرامگاه بی قراری هایم و خلوتکده دل آشوبی هایم بود. پستوی خانه امان را می گویم،خشت خشتش سنگ صبورم بودند و تیرهای چوبی اش که همیشه سیاه به نظر می رسیدند، چوبه دار کابوس هایم بود. به جز فاصله مبهمی که زمین با پاشنه در داشت، و مجالی شده بود برای فرصت طلبی های هوا و نور تا گاه و بیگاه به مأمن خیالم سرک بکشند و دزدیده در شرح احوالم بنگرند ، راه نفوذ دیگری نبود. هرگاه که دلم آشوب می شد ، قرارم که بیقرار می شد، هجمه کابوس های خواب و بیداریم که هجوم می آوردند من بودم و خلوتکده امنم. من بودم و خشت خشتش. چشم به تیرهای سیاهش می دوختم تا باز کابوسم را به دار بکشد و قاتل بیقراری هایم شود.


    گوشه سمت راست پستو ، پشت به دیوار، رو به قبله کز می کردم، زانوهایم را به آغوش می-کشیدم، دلم را به پاکی آیینه ها قسم می دادم و برای امامزاده چشمانم نور نذر می کردم، صبح که می شد من بودم ودریای نورِ امید، من بودم و جمعیت قرار و تسکین و آرامش.


   یک شب ، یک شب کذایی، یک شب منحوس ، یک شب بی پایان، همان شب که پای ثانیه ها لنگ شده بود و قدمهای دقایق سنگین، همان شب که امید روزه سکوت گرفته بود و شادی چله نشین غصّه شده بود، همان شب، شب بی تکرار پر حادثه، همان شب که عروس شادی به خانه بخت سیاه رفت، خبری بر بال باد نشست و در گوش آسمان نجوا شد، دست قضا بلا آورده بود. دزدِ تقدیر،عروسِ آرزوهای امید را در بین راه دزیده بود، همان راه پر پیچ و خمی که به شهر آرزوهایش می رسید. همان راه همان راه ناهمواری که با خون جگر هموارش کرده بود.


 شادی با موهای بور و چشمهای رنگی و قدی که تا شانه امید می رسید، شیرین تر از هر لیلایی شده بود برای امید. آن قدر سرزنده و شاداب بود که فکر می کردی حتی چشمانش نیز قهقهه می زنند. لبخند ملیحی که همیشه بر لب داشت به قول امید، خراجِ ملکِ ری بود. فقط پاشنه در خانه اشان باید گواهی بدهد که چند بار از جا درآمد تا پدر شادی ـ همانی که حاضر نبود حتی جنازه دخترش را روی دوش امید بگذارد ـ بالاخره.... والبته بالاکراه و الاجبار....


اما، چه حاصل انگار زمین و زمان دست به دست هم داده بودند تا نعش بی جان شادی بر دوش بی تاب امید سنگینی کند. انگار چرخ گردون از قصد، فقط یکبار پاشنه در را به نفع امید گردانده بود تا بهانه ای پیدا کند که کمرش را بشکند.


دوباره گوشِ فلک، دوباره نجوای مردان، پچ پچ های مبهم زنان، دوباره من ، دوباره دلم، دوباره آشوب. ولی این بار امید.


پیکر نیمه جانش را پر از شاخه توتی که همیشه شاهد نظربازی های امید بود به زیر  آورده بود. آری امید خودش را حلق آویز کرده بود. آن هم با یک طناب یک طناب طلایی.


وقتی رسیدم گوشه سمت راست پستو منتظر من بود . زانوهای بی امیدم را بغل کردم و نگاهم را به قبله دوختم. سرم را به دیوار تکیه دادم. د د د د دلم را . راستی ددلم را ببه چچه قسسسم می دادم؟ ببرای چچه ککسی چچه چچیزی ننذر مممیکردم؟ ایییینجججا انننگگگار آششناست. چچچرا ففکککر ممممی کککنمم کککه اییینجا آآآآشششناست؟


تو که داستانم را خوانده ای کمکم کن،حوصله ندارم، لطفا خودتان چند سطر به عقب برگردید.   همان حرفهای تکراری ام را بخوانید. داستان من که داستان نیست. شرح قصه درد است. شرح قصه درد ، تکرار مکرّرات است. پس للطفاً وادارم نکنید که دوباره بنویسم . وادارم نکنید که دوباره بنویسم نوشته های دردآلودم را. خودتان برگردید. فقط چند سطر .... خواهشش میکنم....


شاید من هم فرصت کنم در این فاصله مبهم، به اندازه ابهام فاصله زمین و پاشنه در، به خواب عمیقی فرو روم. خوابی که با صدای شادی ساز و دهل عروسی شادی و امید به پایان برسد.


و من خودم را می بینم. پشت به دیوار، رو به قبله، گوشه سمت راست پستو، زانوهایم را در آغوش گرفته ام. اما چشمانم به در دوخته است. کاش می شد این راست، دروغ باشد، کاش می شد دوباره امید در پستو را باز کند.


ــ ای بابا تو باز زانوی غم بغل گرفته ای؟


من رویم را برگردانم طرف دیوار، امید هم دستانش را دور گردنم حلقه کند و بگه: رضا این قدر دوستت دارم که دلم میخواد گردنتو بشکنم. و من بی اختیار خنده ام بگیرد.  و من بگویم می ترسم بمیری و آدم شدنت را نبینم.


ـــ ای بابا.... اگر این اشک گذاشت دو کلام بنویسم؟


و من خودم را می بینم. فاصله مبهم زمین و پاشنه در را می بینم. دارد اتّفاقاتی می افتد. شاخه نوری نرم و لطیف از همین فاصله مبهم زمین و پاشنه در ، دارد به خلوتکده من سرک می کشد. روی صورتم پخش می شود. چشمانم را باز می کنم. هر دوتاییمان ، یعنی هم منِ نویسنده و هم منِ منزوی گوشه پستو، انگشتان نسیم را روی موهای من حس می کنیم. صبح شده است. یک صبح بی امید، یک چشم اشک و یک چشم خون.




کانال تلگرام اتحادخبر

مرتبط:
» اختلاس!!! [بيش از 5 سال قبل]
» لبخندهای پشت ماسک [بيش از 4 سال قبل]
» داستان/ جنگ [بيش از 3 سال قبل]
» تابش بی خواهش [بيش از 5 سال قبل]
» داستان/ بچه‌ بروک [بيش از 3 سال قبل]
» زیرزمین [بيش از 4 سال قبل]

نظرات کاربران
1398/02/23 - 12:10
0
0
کاش میشد دروغ باشد ...
ارسال نظر

نام:

ايميل:

وب سايت:

نظر شما:

تازه ترین خبرها

  • جاده مرگ شهر وحدتیه را دريابيد،مسئولان برحذر باشند
  • روز سعدی و نکته‌ای نغز از گلستانش
  • ادعاها درباره حمله اسرائیل به ایران / ساقط کردن چند ریزپرنده در آسمان اصفهان
  • عناوین روزنامه‌های امروز1403/02/01
  • پتروشیمی پردیس حامی مهمترین رویداد بین المللی در حوزه تاب آوری انرژی
  • قهرمانی دشتستانی ها در لیگ انفرادی تیراندازی استان بوشهر
  • عناوین روزنامه‌های ورزشی امروز1403/02/01
  • تیم کشتی نونهالان هیئت کشتی دشتستان قهرمان مسابقات انتخابی استان بوشهر شد
  • نشست فرماندهان پایگاه‌ها و شورای حوزه مقاومت بسیج شهدای پتروشیمی به میزبانی پتروشیمی جم
  • 🎥ویدیو/شنبه های اتحاد خبر با سید حمید شهبازی(۵)
  • بانک قرض‌الحسنه مهر ایران بیشترین وام را در سال ۱۴۰۲ پرداخت کرد
  • علائم هشداردهنده حمله قلبی
  • اگر ۷ ساعت خواب شبانه نداشته باشید چه اتفاقی برای صورت شما می افتد؟ (+عکس)
  • شبکه اسرائیلی از زبان نتانیاهو: به دنبال جنگ با ایران نیستیم! / ماموریت‌های مهم‌تری در جبهه غزه و لبنان داریم
  • فرماندار: منشا صدا در گناوه ناشی از انفجار معدن سنگ کوه بینک بوده است
  • آغاز عملیات اجرای خیابان ۲۴ متری در ورودی شهر از سمت برازجان،خیابان ۲۲ متری غرب آرامستان و خیابان در غرب جاده اصلی
  • اگر احساس تلخی در دهان می کنید این بیماری در کمین شماست
  • تفاوت استراتژی فروش در پردیس/ ثبت ۶ ركورد در تولید و صادرات
  • تقابل ادبی فرماندار دشتستان با هاروکی موراکامی از ژاپن !
  • توزیع تعداد ۵۰ عدد کلاه ایمنی از طرف شهرداری بین موتورسیکلت سواران شهر وحدتیه
  • پیاده روی یا دویدن، کدام برای لاغری و کاهش وزن بهتر است؟
  • ۱۲ کشور امن در صورت شروع جنگ جهانی سوم (+عکس)
  • دست آویزی برای دومین سالکوچ هدهد خبررسان علی پیرمرادی
  • نتا S واگن ؛ یکی از زیباترین خودروهای چینی به بازار می آید (+تصاویر)
  • نقدی بر مجموعه داستان " خین‌جوشون " اثر مختار فیاض
  • آیا این ادویه خوش بو می تواند با سرطان پروستات مقابله کند
  • با این تکنیک به نق زدن و اصرار کردن بچه ها پایان دهید
  • جاده مرگ شهر وحدتیه را دريابيد،مسئولان برحذر باشند
  • گشت و گذار دختران جوان در تهران 100 سال قبل (+عکس)
  • بازتاب حمله ایران در رسانه‌های خارجی: اسراییل زیر آتش
  • آغاز عملیات اجرای خیابان ۲۴ متری در ورودی شهر از سمت برازجان،خیابان ۲۲ متری غرب آرامستان و خیابان در غرب جاده اصلی
  • قتل 2 جوان برازجانی در خودروشان/ دستگیری قاتل در استان همجوار
  • یکی از شهدای اخیر حمله اسرائیل در سوریه از شهر وحدتیه دشتستان است
  • هدایای باقیمانده پیاده روی برازجان قرعه کشی شد
  • گزارش تصویری/ راهپیمایی روز جهانی قدس در برازجان
  • سخنرانی استاد سید محمد مهدی جعفری در جمع دشتستانی ها و استان بوشهری های مقیم شیراز/ تصاویر
  • در رسیدگی به امور مردم کوتاهی نکنید/ برخی از بخشنامه ها باعث کوچک شدن سفره مردم می شود
  • مسؤولان نگاه بازتری داشته باشند/ جذابترین قسمت کار ما لحظه ای است که درد بیماران آرام می شود
  • قلب جوان 23 ساله دشتستانی اهدا شد/ تصاویر
  • سخن‌ران، کاظم صدیقی‌. نه! مسجد قیطریه، نه!
  • برخورد توهین آمیز رئیس صمت دشتستان با نمایندگان برخی اصناف شهرستان
  • دکتر یوسفی با حافظه مثال زدنی
  • آئین گرامیداشت شهیدالقدس محسن صداقت در شهر وحدتیه
  • تصاویر جنجالی مجری زن تلویزیون باکو در کنار سفیر ایران و در محل سفارتخانه/ عکس
  • مهدی یوسفی؛ جوانِ شایسته و نخبه
  • .: علی حدود 7 ساعت قبل گفت: بسیار عالی پاینده باشید ...
  • .: شااکبری حدود 7 ساعت قبل گفت: درود بر استاد گرانقدر ...
  • .: ذاکری حدود 19 ساعت قبل گفت: بسیار عالی. درود خدا ...
  • .: ذاکری حدود 19 ساعت قبل گفت: خوشحالم که ادبیات پایداری ...
  • .: افسری 1 روز قبل گفت: درود بر دکتر بایندری ...
  • .: عزیز 1 روز قبل گفت: سایت و نویسنده حواسشون ...
  • .: مصطفی بهبهانی مطلق حدود 4 روز قبل گفت: با سلام و خدا ...
  • .: ح حدود 5 روز قبل گفت: درودخدا بر استادبرازجانی و ...
  • .: اسماعیل حدود 7 روز قبل گفت: فقط قدرت است که ...
  • .: سعید حدود 7 روز قبل گفت: آقای امید دریسی پیش ...