کد خبر: 110077 ، سرويس: مقاله
تاريخ انتشار: 04 فروردين 1398 - 08:00
گزیده ای از اشعار «کوهی»

اتحاد خبر - نادر پاپری فرد گیسکانی : به پرواز است مرغ جانم امشب/ز آب دیده  تر، دامانم امشب/حبیبم گر طبیب آسا به کوهی/گذر آرد، کند درمانم امشب/جوانی رفت و پیری هم عنان شد/بهار عمر را وقت خزان شد/همه در خواب غفلت بود کوهی/ندانم عاقبت بر من چسان شد/مرا پیری گرفته سخت در بر

توان رفته مرا از پای تا سر/جوانی...

*گردآورنده :  نادر پاپری فرد گیسکانی:


به پرواز است مرغ جانم امشب


ز آب دیده  تر، دامانم امشب


حبیبم گر طبیب آسا به کوهی


گذر آرد، کند درمانم امشب


*
جوانی رفت و پیری هم عنان شد


بهار عمر را وقت خزان شد


همه در خواب غفلت بود کوهی


ندانم عاقبت بر من چسان شد


*
مرا پیری گرفته سخت در بر


توان رفته مرا از پای تا سر


جوانی گلشن عمرست کوهی


هزار افسوس ناید بار دیگر


*
سحرگه خواب بودم با دل زار


شکنج زلف دلبر شد پدیدار


ز خواب از شوق کوهی دیده بگشود


ندید آن بی وفا، یار جفاکار


*
شده مویم سپید و دیده بی نور


جوانی رفت تن گشته ست بی زور


هنوز این نفس غدار تو کوهی


خیال صید آهو دارد از دور
*
بتی نو رس که در خوبی امام است


زسر تا پا پسند خاص و عام است


به برج طالع هر کس که، کوهی


فرود آید، ورا عالم به کام است


*
پریشان خاطرم، ای یار امشب


بپرس از حال زار  زارم امشب


نه امیدی ز بخت و یار،کوهی


که بنوازد تن بیمارم امشب


*
بتی دیدم گریبان باز و زیبا


به صدر سینه نور، مه هویدا


به یک نظاره هر کس دید، کوهی


شدی مجنون و رو کردی به صحرا


*
ز عشقت آتش اندر جسم و جان است


ز هجرت اشکم از مژگان روان است


نه ای واقف، دمی ز احوال کوهی


ز چه زار و قدش همچون کمان است


*
یکی روزی گذر کردم به گلزار


نشسته جمعی از خوبان چو پرگار


یکی زانها چنین گفتار،کوهی


که ما را نیست با پیران سر و کار


*
جوابش داد کوهی با دلی زار


که ای ظاهر پسندان جفا کار


جوانی را به راه بی وفایان


فدا کردم پشیمانم دو صد بار 


*
بتی زیبا به ره کرده شکارم


به یک نظاره کرده بی قرارم


کفایت نامدش ،کوهی درآن دم 


نمود از تیر مژگان دلفکارم


*
بیامد پیری و بشکست بالم


یقین دارم شده وقت زوالم


جوانی بی بها رفت از تو کوهی


چه داند کس کنون چونست حالم


*
به بختم کج روی ای چرخ گردان


که هر لحظه مرا سازی پریشان


دو درد صعب با پیری کوهی


شده توام تهیدستی و هجران


*
نگار نو رس و هوشیار و دلجو


رخ سیمین و مشکین چشم و ابرو


به این حسن و لطافت حیف کوهی


که در گفتار باشد تند و بد خو
*
دلم از دست خوبان گشته پر خون


مرا لیلی وشی بنموده مجنون


به کوهی پیری و درویشی و عشق


هجوم آور شده کرده شبیخون
*
ز هجران تو ای شمع شب افروز


سر شب اشک ریزم تا رخ روز


دوای سینه ی مجروح کوهی


میان لب تو داری ای دل افروز


*
بر احوال دل بی حاصل من


نیارد رحم آن سنگین دل من


نه از یار است، از چرخ است کوهی


کز آب و غم عجین کرده گل من


*
جفا تا کی کنی سیمین تن من


چرا چندین کنی خون در دل من


اگر داری خیال قتل کوهی


بکش تیغ و ببُر سر از تن من
*
بتی شیرین سخن چون ماهپاره


شکارم کرده در پیری دوباره


دو چشم پر فتان عشوه سنجش


زند بر جان کوهی، صد شراره


*
شکفته نو گلی خوش قد و بالا


که هر لحظه  فروشد ناز بر ما


ولی الحق سزاوار است کوهی


چو اندک سال و مجذوب است و زیبا


*
چو محمل بست یار لاله رخسار


به چشمم روز روشن شد شب تار


چو بانک الرحیل برخاست کوهی


ز تن جان رفت چون رفت از برَم یار


*
بتا هر گه که می آیم به سویت


به امیدی که بینم چشم و رویت


رها شو ای پری در چشم کوهی


دمی تا  بنگرم قد نکویت


*
تو در خوابی و من بیدارم ای یار


تو در آسایشی من اندر آزار


تو جانی و جهان در چشم کوهی


ز هجرانت بود همچون شب تار


*
خیالت بر من آورده شبیخون


هوای وصل تو کرده دلم خون


ستم تا کی روا داری به کوهی


مده دشت جنونم جا چو مجنون


*
چنان بر من گذشت آن سرو قامت


که بر کس نگذرد زینسان قیامت


بغل افشاند و ابرو راست بنمود


به کوهی وانمود اینست قامت


*
اسیرم در شکنج زلفت ای یار


دو چشمم از فراقت گشته خون بار


بترس از آه شب هنگام کوهی


که روزی عاقبت گردی گرفتار


*
پیام آر بت من دیر کردی


ز تأخیرت مرا دلگیر کردی


مگر بخت بد کوهی چنین بود


تو هم در بند زلفش گیر کردی؟


*
نمی دانی که هر صبح و سحرگاه


کنم ناله پیاپی برکشم آه


ز هجران خون دل ریزم ز مژگان


نپرسی حال کوهی گاه بی گاه


*
بها جان دادم و عشقت خریدم


ولی افسوس از او خیری ندیدم


ز بی انصافی معشوقه، کوهی


همه طعن و دق دشمن شنیدم


*
تو شیرینی و هم شیرین زبانی


به رخ چون مه به قد سرو روانی


ز آگین سر زلفت به کوهی


رسد بویی ز سر گیرد جوانی


*
به سودای رخ چون ماهت ای یار


دل و دین را فدا کردم به یکبار


نکرده سودی از وصل تو کوهی


به درد هجر و غم گشته گرفتار


*
به دست باد بنمودی بسی ناز


گره از زلف مشکین کرده ای باز


درون سینه ی  مسکین کوهی

  
عجب آشوب و غوغا کرده ای ساز


*
منم دلخسته از رفتار گردون


به جای اشک بارم از مژه خون


ستم زین بیشتر نبود به کوهی


که نزدیکم ولی دورم ز یارون


*
به قربان دو چشم کج نگاهت


قد موزون و ابروی سیاهت


کجا یادش رود تا حشر، کوهی

 


لب و دندان و ابرو، رسم و راهت


*
نه هر گلشن، گلش خوش رنگ و بویست


نه هر معشوق شیرین و نکویست


نه هر کس جان دهد،کوهی چو فرهاد


نه هر کس وامق و شیدای اویست
*
نه هر کس اشک ریزد آتشین است


نه هر کس قرعه ی بختش قرین است


نه هرکس دم زَنَد از عشق کوهی است


در عالم او ز مجنون جایگزین است

 

لينک خبر:
https://www.ettehadkhabar.ir/fa/posts/110077