کد خبر: 110074 ، سرويس: گزارش و گفتگو
تاريخ انتشار: 03 فروردين 1398 - 08:00
گفتگوی اتحاد جنوب با محمد کوهستانی فرزند و محمود کوهستانی داماد مرحوم کربلایی کرم کوهستانی؛
کاش زودتر از اینکه مردم، کوهستانی را می شناختند ما خودمان او را می شناختیم

اتحاد خبر- محمود کوهستانی: آن شب لطیف و بارانی وقتی به خانه محمد تنها بازمانده ذکور مرحوم کوهستانی رفتیم آنقدر صمیمانه و خودمانی دورمان حلقه زدند و به سئوالاتمان پاسخ گفتند و آنقدر شعر و جملات ناب رد و بدل شد که می توان این گفتگو را آنطور که نشست های کوهستانی بزرگ را توصیف کرده اند یک مینی محفل ادبی به سبک کوهستانی...

*محمود کوهستانی:


آن شب لطیف و بارانی وقتی به خانه محمد تنها بازمانده ذکور مرحوم کوهستانی رفتیم آنقدر صمیمانه و خودمانی دورمان حلقه زدند و به سئوالاتمان پاسخ گفتند و آنقدر شعر و جملات ناب رد و بدل شد که می توان این گفتگو را آنطور که نشست های کوهستانی بزرگ را توصیف کرده اند یک مینی محفل ادبی به سبک کوهستانی  نام نهاد. آن شب شعرها خوانده شد، خاطره ها گفته شد، سخن ها رانده شد، چند بار خندیدیم، حتی آنجا که به روزهای آخر زندگی «کوهی» رسیدیم سکوتی سنگین فضا را پر کرد و پسر که اکنون بالای هفتاد سال سن دارد در هجر پدر بغض کرد و آرام گریست. آنچه در زیر می خوانید حاصل گفتگو با محمد کوهستانی فرزند و محمود کوهستانی داماد مرحوم کوهستانی بزرگ است:     


*ضمن عرض سلام و تشکر از اینکه پذیرای ما بودید، کمی از پیشینه خانوادگی و دلیل مهاجرت به برازجان بگوئید؟ 


پدربزرگ ما یعنی غلامعلی، پدر مرحوم کوهستانی، اصالتا اهل باغتاج گیسکان بود که بعدها از باغتاج به برازجان آمد البته قبل از آن کره و پنیر و محصولات لبنی را برای فروش به برازجان می آورد. بر خلاف آنچه معمولا می گویند مهاجرت خانواده ما دلیل خاصی نداشته آنها صرفاً برای پیشرفت و بهبود وضعیت اقتصادی به برازجان آمدند و در پشت  بازار جنوبی جنب مغازه جالبوتی ساکن شدند، این مهاجرت حدود صد و اندی سال قبل اتفاق افتاد.

 


*آن زمان پدر شما چند سال داشتند؟ 


پدرم هنوز به دنیا نیامده بود آن زمان پدربزرگم فقط دو دختر به نام های ملکی و ماه خانم داشته که بعدأ دو پسر به نام های کرم در سال 1278 شمسی و کمی بعد مراد در همین خانه بازار جنوبی به دنیا می آیند.


*محیط تربیت، رشد و پرورش کوهستانی چگونه شرایطی داشته؟


پدرم سواد خاصی نداشت اما خودش همیشه می گفت: من در جامعه و بین مردم بزرگ شدم و هر چه دارم در مدرسه اجتماع و از این مردم یاد گرفته ام. او بسیار مبادی آداب بود، هرگز ندیدیم در هیچ مجلسی پایش را دراز کند او همیشه چهارزانو و شق و رق می نشست. کوهستانی بدون هیچ توجه و حمایت خاصی بزرگ شد به مکتب رفت و با توجه به استعداد شگرفی که داشت یکی از باسواد ترین افراد زمان خود بود و به جایی رسید که از معتمدین شهر شد.


* مرحوم کوهستانی غیر از فعالیتهای ادبی و اجتماعی که داشت چه فعالیت اقتصادی داشت و شغل اصلی اش چه بود؟


او در ابتدای جوانی به دلیل شناخت و آشنایی زیادی که از مردم منطقه و طوایف داشت در اداره نظام وظیفه  که مردم اصطلاحأ «سرباز بگیرو» می گفتند خدمت می کرد بعدها چند سالی کدخدای کمارج می شود بعد از آن مدتی پیشکاری ابراهیم خان غضنفری فرزند غضنفر السلطنه را بر عهده داشت. ناگفته نماند  پدرم  به دلیل تسلط و اشرافی که به قوانین معاملاتی داشت همچنین به دلیل خوش خطی و دست به قلم بودن، بیشتر عمرش سند نویسی می کرد. این اواخر یعنی بعد از انقلاب هم کاسب بود و مغازه داری می کرد. اگر کدخدایی را شغل بدانیم مرحوم کوهستانی مدتی هم کدخدای روستای فاریاب بلوک بوده است. ضمن اینکه در دوران جوانی مدتی همنشین و پیشکار غضنفرالسلطنه شهید هم بود.


*می گویند مرحوم کوهستانی با غضنفرالسلطنه روابط  نزدیکی داشته؟


بله، پدرم بسیار مورد اعتماد و علاقه خان بود. او آنقدر مورد اعتماد بود که اجازه ورود به اندرونی و حتی خوابگاه خان را نیز داشت. در مورد اعتمادی که خان به پدرم داشت فقط می توانم یک جمله بگویم. خانِ شهید همیشه به پدرم می گفته: من فکر می کنم دو پسر دارم، یکی ابراهیم، دیگری کوهستانی.


*مرحوم کوهستانی از نظر زندگی خانوادگی و خصوصیات فردی چگونه انسانی بود ؟


او مردی آرام و بسیار مبادی آداب بود، سحر خیز بود و همیشه قبل از اذان صبح بیدار بود، وضو می گرفت و منتظر می نشست تا اذان بگویند و نماز بخواند. مرد منظم و بسیار خوش قولی بود، نظم در عبادت، غذا خوردن ، خوابیدن، مطالعه کردن و لباس پوشیدن حتی اصلاح کردنش در خانواده معروف بود. پدرم اصرار داشت همیشه دور و برش شلوغ باشد و سر سفره تنها نباشد. او در خوردن امساک داشت و کم می خورد، خودش می گفت در همه عمرش فقط یکبار به دلیل پرخوری بیمار شده. او آداب غذا خوردن را رعایت می کرد مثلا قبل از غذاخوردن  حتما کمی نمک می خورد. در همه نود سالی که عمر کرد جز روغن محلی نخورد، به شربت عسل علاقه خاصی داشت. آدم مذهبی بود که خمس و ذکاتش را به موقع می داد و هرگز نماز و روزه اش ترک نمی شد . بارها از پدرم می پرسیدیم چرا بعد از این همه سال جز این خانه، هیچ نداری؟ جواب می داد: خدا نخواست که من پولدار شوم. ذهن خوب و هوشیاری داشت تا روزی که مُرد حافظه اش مثل ساعت دقیق و منظم کار می کرد 


*می توانید  چند نفر از دوستان و همنشینان مرحوم کوهستانی را نام ببرید ؟ 


حاج محمدحسین صمیمی کمارجی – حاج اسد صمیمی کمارجی – مشهدی علی شمسی پور – حاج محمدعلی خان شبانکاره – مرحوم محمد زمانی – حسین ضیایی – رسول خرد -  حاج محمد بهزادی – محمود خاکسار – محمد خان انگالی – کربلایی حاج محمد بیگلربیگی – احمد خان انگالی و خیلی های دیگه که الان بخاطر ندارم


*پدرتان گاهی از نحوه آشنایی و ازدواج با مادرتان هم صحبت می کرد؟


بله، پدرم ظاهرا در مراسم عروسی مرحوم آقا سیدابراهیم مساوات، مادرم را می بیند و می پسندد. مادرم آنقدر زیبا و ظریف و مقبول بوده که یکی از بستگان گفته بود: کَل کرم که زن نگرفته،  او مینیاتور روی قلمدان را گرفته. پدرم با این به قول آشنایمان «مینیاتور روی قلمدان» زندگی نسبتا خوب و خوشی داشت. مادرم فقط یکسال و دوماه بعد از فوت پدرم زنده ماند.

 


 *می توانید چند مورد از کارهای عام المنفعه کوهستانی را نام ببرید؟


مرحوم غضنفرالسلطنه برای اینکه حمام سالم خانی را برای استفاده عمومی راه بیندازد دو دانگ از حمام را به پدرم داد و او با جدیت این کار را تا مدتها ادامه داد که این دو دانگ از حمام تا مرگ پدرم یعنی تا سال 1367 در تملک خانواده ما  بود.


مرحوم مشهدی رضا سعدآبادی برادر شیدا شاعر معروف هم وقتی در دهه سی شمسی  تصمیم گرفت یک حمام عمومی در سعدآباد بسازد پدرم را مسئول و متصدی احداث آن نمود. پدرم یک استادکار به نام کربلایی حسین را از کازرون استخدام کرد و به مدت دو سال حمامی در سعدآباد ساخت که هنوز هم وجود دارد این حمام آنقدر زیبا و محکم ساخته شده که هنوز که هنوز است مردم سعدآباد وقتی می خواهند یک کار بزرگ و اساسی را مثال بزنند می خوانند: یک حمومی سیت بسازم می حموم مِش رضا


*بعد از پیروی انقلاب مشکلی برای کوهستانی پیش نیامد؟


نه، پدرم کاری نکرده بود که مشکلی برایش پیش بیاید


*کمی از آخرین روزهای زندگی پدرتان بگوئید؟


همه بیماری و مرگ پدرم فقط 9 روز طول کشید. یک روز قبل از مرگش همه اهل خانه را جمع کرد و گفت: من بزودی میمیرم یک کفن از کربلا، یک شیشه آب زمزم از مکه و یک بسته اسکناس ده هزار تومانی به عنوان هزینه کفن و دفن و مراسم ختم و فاتحه به دستمان داد. او بالاخره ساعت دو و نیم صبح روز 11 آذرماه سال 1367 چشم بر هم نهاد و از دنیا رفت. به خاطر دارم  روز مرگش، اولین افرادی که به خانه ما آمدند  مرحوم کمارجی ـ سید محمد مساوات و سید عبدالله حسینی بودند.  تشییع جنازه  پدرم یکی از شلوغ ترین تشییع جنازه های شهر بود. آن روز بیشتر بازار برازجان تعطیل شد، مردم از همه قشر و گروهی آمدند. از سر کوچه تا بازار جمعیت موج می زد که این حضور گسترده در واقع نوعی قدردانی و قدرشناسی مردم برازجان از کرم کوهستانی بود.


*و آخرین  پرسش: به عنوان فرزندان و بستگان مرحوم کوهستانی آیا افسوس و حسرتی به دل دارید ؟


محمود کوهستانی  داماد کوهستانی: کاش زودتر از اینکه مردم، کوهستانی را می شناختند ما خودمان او را می شناختیم.


محمد کوهستانی فرزند کوهستانی، این دوبیتی سروده ی محمدحسین سعدآبادی متخلص به پورشیدا را با صدای غمگین و چشمانی اشکبار می خواند:


به دشتستان غبار غم نشسته


به دیده اشک حسرت حلقه بسته


فغان از بار غم وز اشک حسرت


که در دل، ماتم «کوهی» نشسته 

 

   
*ممنون و سپاسگزار از وقتی که به ما دادید.

 

 

 

 

 

 گفتگو از: عبدالخالق عبدالهی

لينک خبر:
https://www.ettehadkhabar.ir/fa/posts/110074