کد خبر: 110029 ، سرويس: مقاله
تاريخ انتشار: 27 اسفند 1397 - 08:00
کربلایی کرم کوهستانی، مرد فرازها و فرودها

اتحاد خبر- دکتر هیبت الله مالکی: زنده‌یاد کربلایی کرم کوهستانی، نامور به کوهی، سخنور فرزانه نغزگفتار، مرد فرازها و فرودها، که سخنانش همواره یکی از بن مایه‌های ارزشمند تاریخ شفاهی دشتستان و شهر برازجان و دیدارش یادآور استوار مردان این مرز و بوم و گفتارش روشنگر نقاط تاریک تاریخ گذشتگان بود. کوهی، استواری و سربلندی کوه‌های گیسکان و فروتنی و افتادگی...

*دکتر هیبت الله مالکی :

    
زنده‌یاد کربلایی کرم کوهستانی، نامور به کوهی، سخنور فرزانه نغزگفتار، مرد فرازها و فرودها، که سخنانش همواره یکی از بن مایه‌های ارزشمند تاریخ شفاهی دشتستان و شهر برازجان و دیدارش یادآور استوار مردان این مرز و بوم و گفتارش روشنگر نقاط تاریک تاریخ گذشتگان بود تبارشناسی کم مانند، که افزون بر نام پدران، نام مادران را نیز از برداشت. کوهی، استواری و سربلندی کوه‌های گیسکان و فروتنی و افتادگی دشت دشتستان را در وجود خود به نمایش گذاشته بود.

 

زادروز کوهی به گفته فرزندش در شناسنامه 1283 خورشیدی نگارش یافته اما با توجه به سخنان خودش، که بارها برای نگارنده می‌فرمودند که من سی سال شب و روز میرزا محمدخان غضنفرالسلطنه را همراه بودم و در این سی سال یک سخن ناسزا یا دشنام از ایشان نشنیدم. تاریخ 1283 با آنچه که بنده بارها از کوهی شنیده‌ام برابری نمی‌کند و تاریخ تقریبی زاد سال کوهی باید میان سال‌های 1265 تا 1270 خورشیدی باشد. زیرا که سال شهادت غضنفرالسلطنه 1308 خورشیدی است و اگر نگارش شناسنامه را پایه قرار دهیم با سخن زنده‌یاد کوهی که می‌فرمودند سی سال شادروان غضنفرالسلطنه را همراهی کرده‌ام و سلمانی ایشان بوده‌ام درست در نمی‌آید و گواه دیگرم باز هم اقرار شخص کوهی است که می‌فرمودند: من در خدمت عبد علی بیگ خوشابی بوده‌ام و به او خدمت کرده‌ام و می‌دانیم که سال مرگ عبد علی بیگ خوشابی 1286 خورشیدی است که اگرم نوشته شناسنامه را پایه قرار دهیم.

در سال 1286 خورشیدی شادروان کوهی سه سال داشته است. ولی با توجه به آنچه گذشت همچون دیگر کسان که در هنگام گرفتن شناسنامه در سال 1309 تا 1311 خورشیدی، زاد سال آن‌ها را به گونه تقریبی و احتمالی برایشان می‌نوشتند. زاد سال کوهی نیز به همین روش در شناسنامه آمده است. پدر کوهی، غلامعلی و مادرش ماه نساء خانم نام داشتند. غلامعلی در هنگام کودکیِ کوهی از باغ تاجِ گیسکان به برازجان آمد و در دستگاه غضنفری کار خود را آغاز کرد. کوهی در اوان نوجوانی در مکتب‌خانه‌های پر شمار آن روزگار شهر برازجان تحصیل کرد و در جوانی در کنار پیرایشگری به تحصیل ادبیات در نزد شادروانان آقا شیخ میرزا محمدحسن و آقا سید ابوالحسن ریاضی پرداخت، در سوارکاری و تیراندازی نیز در میان همگنان سرآمد شد. در خوانندگی و نواخوانی شاهنامه و خسرو و شیرین در نزد استادانی چون آقا علی شیر ننیزکی و کربلایی محمدجعفر سلطانی شاگردی کرد و کم‌کم در انجمن خوانندگان قلعه برازجان وارد شد تا آنجا که در حضور ادیب دانشوری چون غضنفرالسلطنه، به گفته خودش دوبیتی یا نواخوانی می‌کرد و چون خوانندگی او بسیار شایسته بود استادش به جای هرگونه زه و آفرینی فقط می‌فرمودند: «شعر را باید کسی بخواند که از فصل و وصل شعر آگاهی داشته باشد.» در همین سال‌ها کوهی به انجمن سخنوران برازجانی مانند ملاحسن ناظم، کربلایی کرم ترجمان، آقا سید ابراهیم مجتهد (مساوات)، کربلایی نعمت اله کمالی (ناصح)، حاج احمد وثوقی، کربلایی محمدحسن صداقت ، مُلا علی مُنشی راه یافت و دوبیتی سرایی را آغاز کرد و به گفته خودش، گاهی سروده هایش را به نزد غضنفرالسلطنه می‌برد و ایشان برای او تصحیح می‌کرد. کوهی از جمله کسانی بود که تا واپسین روزهای زندگی شهید میرزا محمدخان به وی وفادار ماند و پس از شهادت او نیز پنجاه و نه سال زندگی کرد و همواره یاد و خاطره‌اش را در ذهن و بر زبان داشت. کربلایی کرم در سال 1311 در تشکیلات ارتش و سپس سازمان دخانیات به خدمت پرداخت اما پس از چند سال از هر دو کار کناره‌گیری کرد و گرمابه سالم خانی را اجاره نمود و با چند تن از نزدیکانش تا سال 1348، بساط این گرمابه را گرم نگه داشت. کوهی در کنار شغل نیاکانش، پیشکار ابراهیم‌خان غضنفر در اداره رود فاریاب بود چون خود و پدرانش آشنایی کامل به سرزمین گیسکان و روستای رود فاریاب داشتند. در گشاد و بست کارها، بسیار کامیاب بودند. پس از اینکه ابراهیم‌خان سهام مالکی خود را فروختند کوهی نیز به برازجان بازگشت و به کارگشایی در ادارات دولتی و دکانداری مشغول شد.


نگارنده در سال‌های واپسین زندگی این مرد بزرگ، همواره در کنارش بودم و از محضر وی خوشه‌چینی می‌کردم. بیانش رسا و گفتارش نغز و شیرین و دل‌نشین بود به گونه‌ای که یک‌بار دکتر عبدالرسول خیراندیش دانشمند ارجمند و مورخ نامدار برازجانی را که در آن سال‌ها دانشجوی تاریخ بودند، دعوت کردم تا باهم به حضور کوهی برویم و چون به خدمت کوهی رسیدیم جناب دکتر خیراندیش چنان شیفته شخصیت کوهی شد که تا این پیر خردمند زنده بود هیچ‌گاه محضرش را ترک نکرد. کوهی دارای هوشی سرشار بود چنانچه هر چیزی را از کودکی در شهر و شهرستان و کوه‌های گیسکان روی داده بود با زبانی شیرین چنان بازگو می‌کرد که سخن از مرز نقالی می‌گذشت و گویی رویدادها را نقاشی می‌کرد. آن مرد بزرگ‌منش در هنگام بازگویی، رویدادهای گذشته، به زبان پارسی روان سخن می‌گفت.


کوهی شاعر بود و شاعری ماهر، در دوبیتی سرایی و مثنوی از نامداران سبک خراسانی همچون رودکی سمرقندی و حکیم بزرگ توس حضرت فردوسی پیروی می‌کرد. برای نمونه یک مثنوی از سروده‌های ایشان را که در هنگام درگذشت کدخدای عیسوند و دهستان خوشاب (چاه خانی، گزبلند، خوشاب، خوشمکان و چاه عربی) شادروان کربلایی حاج محمد بیگلربیگی سروده‌اند در زیر می‌آورم که تاریخ سرایش آن آذرماه 1338 خورشیدی است:


پس از مرگم بُتا ثابت‌ قدم باش         
                        پریشان موی منما ، روی مخراش


  مبادا بعد من جامه زنی چاک
                     مبادا اشک‌ریزی بر رُخِ خاک


مبادا در غمم از دل خروشی
                     مبادا جامه نیلی بپوشی


مزن لطمه تو بر رخسار نیکوت   
                   ز گریه خون مکن چشمانِ جادوت


ز سوزِ خود مکن ای یار زارم
         مکن در قبر، جانا بی‌قرارم


مبادا بعدِ من با کس نشینی
                   مبادا با کسی خلوت گزینی


گذر کن گاه ‌گاهی بر مزارم
                      ز شفقت ساعتی بنشین کنارم


ز سوزِ عشق کن با من دمی راز
                              که تا روحم شود با تو هم آواز


بر آر از پرده دل شرح حالت
                 که بی من چون گذشته روزگارت


ز غوغای جهان سازم خبردار
                        که بعد از من چه شد برگو تو ای بار


که گل خنده زند در صحن گلزار
                      و یا گشته خمول و دل پر آزار


اگر خندد پس از یاران جانی
                   مبادا روز شادش در جوانی


«پس از مرگ عزیزان گُل مماناد
                    پس از گل در چمن بلبل مخواناد»


هزاری لال و سنبل خُشک گردد
                    ادیم از بهر جانان مُشک گردد


گُل احمر بَود با خاک یکسان
                     شود نرگس به زیر خاک پنهان


قبای سبزِ طوطی نیلگون باد
                        صفای تاج هدهد واژگون باد


شود باد بهاری آتشین دل
                           نشیند زاغ بر جای حواصل


نیارد طَوف قمری گِرد گلزار
                                زند کوکو به یاد طُرّه یار


نروید سنبل و نسرین در عالم
                        نه تاک آرد ثمر جز غصه و غم


گلستان ژاله از شبنم نبندد
                           نه گل از راه غنچه باز خندد


نیارد چه چه کبک کوهساری
                        بریزد جنگل باز شکاری


ز فقدان عزیزان «کوهی» از غم

                نشیند روز و شب با چشم پر نم


چرا که عیش بی جانان چه ارزد؟
                            جهان بر من به یک ارزن نیرزد


روانشاد کوهی دوبیتی‌های بسیاری سروده‌اند که بنده در اینجا چند دوبیتی از آن پیر روشن‌ضمیر را برای نمونه می‌آورم:


چو محمل بست یارِ لاله رخسار                                جهان در چشم کوهی شد شبِ تار


چو بانگ الرحیل برخاست کوهی                            ز تن جان رفت چون رفت از برم یار


کوهی در هفت دهه از زندگی خود نامور به شعر و شاعری و خیرخواهی، نیک‌اندیشی و کارگشایی زبان زد همگان بود. گویندگان و سخنوران استان بوشهر از گوشه و کنار و شهر و روستا برای دیدار و هم نشینی با کوهی به برازجان می‌آمدند از جمله کسانی که زنده‌یاد کوهی از دیدارش، بسیار یاد می‌کرد جاوید نام مفتون برد خونی بود. شرح دیدار این دو مرد بزرگ را آن چنان که کوهی برایم فرموده، می‌نویسم: در یکی از واپسین روزهای پاییز و آغاز زمستان سال 1335 یا 1336 بود. پسین گاهی کنار درب گرمابه سالم خانی فرشی گسترده بودم و شاگردانم برایم قلیانی چاق کرده بودند.


یک‌باره چشمم بر مردی افتاد لاغراندام، که کت و شلوار مشکی بر تن داشت و کلاه بلی ویژه مردم شریف دشتی بر سر به سوی ما می‌آید چون نزدیک‌تر شد سلام کرد من از جا برخاستم با او سلام و احوال‌پرسی کردم چون بزرگی را از ظاهرش دریافتم بی‌درنگ پرسیدم جنابعالی؟ فرمودند: مفتون، عرض کردم آقا بهمن یار مفتون؟ فرمودند: بله، فوراً دستش را بوسیدم و بچه‌هایم و شاگردان حمام را صدا زدم و گفتم ببینید خداوند امروز چه مهمان ارجمندی به ما عنایت فرموده آقا، آقا بهمنیار مفتون هستند. من که از شادی در پوست نمی‌گنجیدم فوراً آقا را به منزل دعوت کردم و فرزندم را به همراه دو شاگرد حمام به خانه‌های بزرگان شهر فرستادم که: آنچه دلم در طلبش می‌شتافت در پس این پرده نهان بود و یافت، جناب مفتون تشریف آورده‌اند.


ساعتی نگذشته بود که بزرگان شهر بر گرد مفتون پروانه‌وار فراهم آمدند هر یک به گونه‌ای اظهار اخلاص و یکدلی با او می‌کرد در این میان سخن از خال در شعر شاعران به میان آمد یکی از بزرگان فرمودند جناب مفتون فاضل جم در غزل فرموده‌اند:


خال یار در گوشه ابرو است یا کنج لب است/ آری، آری، دزد را دائم کمین گه مطلب است


یکی گفت هرگز دزدی ستوده نبوده مگر دزدی خال. دیگری اظهار داشتند: مُلا محمد نادم شبانکاره‌ای دشتستانی درباره خال این دو بیتی را دارند:


شمال و شرق و مغرب که خال است               دلم شیدایی خال شمال است


به مشتاقـــان بشـــارت باد نادم           که بر ما خال مهرویان حلال است


و منِ کوهی گفتم پسر عمویم مُلاحسن ناظم پسر شاعر بزرگ و خطاط کم مانند دشتستان مُلاعلی واصف و نوه مُلا محمد ساعی عارف سلمانی برازجانی نیز درباره خال چنین گفته‌اند:


بتا تا دل به دنبال تو گشته  

                          
  دل خون گشته پامال تو گشته


مگر در وقت کشتن خون ناظم   

   
                 ترشّح کرده و خـال تـو گشـته


و جناب مفتون فرمودند من را نیز در زمینه خال این دوبیتی است


حریر است این به نرمی یا تن تو            مه است این یا جمال روشنِ تو


مگر خون من است آن خال رنگین        که می‌بینم همی بر گردن تو


و آن روز و شب در حضور آن مرد بزرگ ما را وقت بسیار خوش بود.

دفتری از شرح رویدادها و خاطراتی که آن روان شاد برای نگارنده فرموده‌اند، فراهم آورده‌ام. این خاطرات از نظر تاریخی بسیار ارزشمند است. شاید اگر روزی حالی و مجالی دست دهد، این دفتر را به  اسم نامه کوهی یا کوهی نامه به چاپ رسانم.


کوهی در شب آدینه، یازدهم آذرماه 1367 خورشیدی بر بستر ناز پس از یک زندگی ارزشمند و پر بار و دراز،


جان گرامی به پدر باز داد   


کالبُد خاک به مادر سپرد

روانش شاد و بهشت برین بهره‌اش باد.



نیست در باغ ادب غیر هنرور نخلی            که اگر خشک شود تازه بمان ثمرش

لينک خبر:
https://www.ettehadkhabar.ir/fa/posts/110029