کد خبر: 108460 ، سرويس: طنز تلخند
تاريخ انتشار: 15 بهمن 1397 - 14:15
طنز اختصاصی اتحاد خبر/جاروف
زنگ انشا

اتحادخبر-پرسوک: به نام خدا/موضوع انشا:کودتا/چند وقتي است شبها که پدرم اخبار تلويزيون را مي بيند در مورد کودتا اخبار مي گويند اما من معني کودتا را نمي دانستم يکبار از پدر پرسيدم کودتا يعني چه؟ او گفت کودتا يعني اينکه در مقابل يکي که زورش بيشتر است و هميشه حرف حرف اوست ايستاد و خواسته هاي او را انجام نداد پرسيدم: آيا اين کار خوبي ست...

*پرسوک:


به نام خدا


موضوع انشا:کودتا


چند وقتي است شبها که پدرم اخبار تلويزيون را مي بيند در مورد کودتا اخبار مي گويند اما من معني کودتا را نمي دانستم يکبار از پدر پرسيدم کودتا يعني چه؟ او گفت کودتا يعني اينکه در مقابل يکي که زورش بيشتر است و هميشه حرف حرف اوست ايستاد و خواسته هاي او را انجام نداد پرسيدم: آيا اين کار خوبي ست؟ گفت بله که خوب است. موقعي که پدر در مورد کودتا به من توضيح داد من به آدمهايي که هميشه حرف حرف خودشان است فکر مي کردم وبه خودم گفتم حالا که کار خوبي ست چرا که من کودتا نکنم؟ و تصميم گرفتم اولين کودتا را شنبه که فردا بود و امتحان داشتيم انجام بدهم و قدرت خودم را به همگان نشان بدهم. شنبه به مدرسه رفتم وارد کلاس شدم در را بستم و شروع به سخنراني کردم و گفتم آخر چرا؟؟ همکلاسي ها گفتند: چي چرا؟؟ گفتم چرا بايد هر هفته هر هفته امتحان اَزَمان بگيرند؟ ما هم انسان هستيم و نياز به تفريح و آزادي داريم يک پنجشنبه و جمعه هم که تعطيل هستيم بايد خرخواني کنيم براي امتحان. هم کلاسي هايم از اين سخنراني من بسيار هيجان زده شدند و تشويقم کردند و من که جَو کلاس را آماده ديدم پيشنهاد کودتا را بِهِشان دادم و گفتم: بياييد همه با هم يکبار براي هميشه اعتراض خودمان را نشان داده کودتا کنيم و امتحان ندهيم هم کلاسي ها بازهم مرا تشويق کردند من هم خوشحال بودم و بسيار احساس قدرت مي کردم. طولي نکشيد که معلم وارد کلاس شد و گفت: بچه ها براي امتحان آماده باشيد و برگه هاي امتحاني را روي ميز بگذاريد  من نفس عميقي کشيدم و به خودم گفتم الان موقع مناسبي است تا خواستم بگويم نه ما امتحان نمي دهيم ديدم بچه ها يکي يکي برگه ها را روي ميز گذاشتند و آماده ي امتحان شدند آنجا بود که اولين شکست در کودتا را تجربه کردم  اما نا اميد نشدم و با خودم گفتم در کودتاي بعدي حتما موفق خواهم شد.


بعداز ظهر بعد از بازي با بچه هاي کوچه مان  به خانه که آمدم مادرم گفت :بويَت گند است به حمام برو تا بيايم حمامت دهم. من که ديگر احساس ميکردم خيلي بزرگ شده ام  با خودم گفتم الان بهترين زمان براي کودتا عليه حمام دادن مادر است بنابراين همه ي اعتماد به نفسم را جمع کردم و گفتم: نه نمي خواهم شما مرا حمام کنيد من بزرگ شده ام و مي توانم تنهايي به حمام بروم مادرم نگاهي به من انداخته و گفت: باشد برو خودت حمام کن. من براي اولين بار احساس شادي پس از پيروزي در کودتا را تجربه کردم به داخل حمام رفتم و آنجوري که دلم هميشه مي خواست حمام کردم  با خيال راحت زير دوش آواز خواندم با کف شامپو خودم را به شکل آدم برفي درآوردم و حسابي کيف کردم وقتي از حمام بيرون آمدم مادرم با انگشت اشاره ي دست راستش اشاره نمود که بيا منم با لبخند پيروزي بر لب به سمتش رفتم، مادرم چشمانش را تنگ کرده و با نگاهي کارشناسانه مرا بررسي کرد و با همان انگشت اشاره ي دست راستش که اشاره کرده بود بيا، پشت گردن و روي قوزک پايمان کشيد و ديدم چيزهايي که نميدانم چه بود بصورت فيتيله اي از ما جدا شد مادرم بدون کلمه اي حرف با همان دست راستش که با انگشت اشاره اش اشاره کرده بود بيا، پس گردني نثار من کرده و مجددا بسوي حمام روانه ام نموده  و آنگونه که قابلمه ي دوده گرفته را ميسابيد، مرا سابيد و تا زماني که يک لايه پوست از من کنده نشد مرا رها نکرد و من براي دومين بار احساس شکست در کودتا را تجربه کردم.


بعد از شام ميخواستم سريال ببينم که پدر آمد و کنترل را برداشت و زد کانال اخبار من تصميم گرفتم يکبار ديگر شانسم را براي کودتا امتحان کنم ديگر نياز به گفتن نيست که آن کودتا که آخرين کودتاي عمرم بود در همان نقطه ي شروع به پايان رسيد.


هوا کمي سرد است و من درحالي که در زير نور چراغ کوچه قدم مي زدم به اين نتيجه رسيدم که کودتا هرچه هست چيز خوبي نيست و نبايد کودتا کرد.


اين بود انشاي من.


هوا بس ناجوانمردانه سرد است


دمت گرم و سرت خوش باد

لينک خبر:
https://www.ettehadkhabar.ir/fa/posts/108460